#پارت_دوم
سری تکون داد و با خنده گفت:
_ دیر که نه، امروز باید قید کار رو بزنم؛ ولی زیر لاستیکای ماشین علف سبز شد.
ل*ب گزیدم و چیزی نگفتم، فائزه چشم غره ای نثارم کرد و خطاب به امیرحسین گفت:
_ خب حالا بریم دیگه، یه عالمه کار داریم.
سوار ماشین شدیم و به سمت جایی که...