• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

admin

ریاست سایت
کاربر کادر مدیریت
ریاست کل سایت
سطح
0
 
ارسالات
2
پسندها
38
دست‌آوردها
18
نام اثر
دانلود رمان
نام پدید آورنده
دانلود رمان
درجه رمان
  1. محبوب
ناظر
تست
ژانر
  1. عاشقانه
از کلاسا خارج شدیم و دیدم مهرانه و دوستش دارن جلوتر میرن...از امیر حسین خدافظی کردم و سمت پارکینگ رفتم.


دیدمش، مثل بچه‌ای که منتظره تکیه داده بود به ماشینش و با نوک کفشش سنگو خاک‌ها رو جابه‌جا میکرد...میدونم فکر کرد امروز مسخرش کردم اما خب قصدم این بود از اون نگاه غمگین خارج بشه


«منه لعنتی چطور میتونم اذیتش کنم؟!چطوری به این موضوع فکر کنم؟!»


_: برم بهش بگم این سری قصدی نداشتم؟


_: نه بابا ضایعت میکنه مثل همیشه...تازشم اگه گفت چرا پس حرف زدی، چی داری بگی؟


_: خب میخواستم اونجوری نباشه! اشکالی نداره فقط این یه بار میرم میگم منظوری نداشتم


دوباره نگاهش کردم یه قدم سمتش برداشتم که یه کمری مشکی براش بوق زد، رانندشم به پسره جوون بود.بازم یه قدم به سمتش برداشتم، دیدم چهره‌اش خندون شده اونم فقط با دیدنِ پسره!!


«اون پسره کیه؟!»


چهره‌اش هم خیلی معلوم نبود.خیلی دورتر پارک کرد و باهم سوار ماشین مهرانه شدند


پاهام روی زمین قفل شده بود و فقط نگاهشون میکردم...به خودم لعنت میفرستادم که خواستم برم و نشون بدم قصدم چی بوده....

دانلود رمان
لعنت به این دل که خواست کوتاه بیاد...حتما واسه همینه مثل بقیه دخترا نیست، حتما این پسره عشقه خانووومه...!!


از کلمه عشق خیلی ناراحت شده بودم! من چم شده؟ چرا خودمو درک نمیکنم؟ خب به منچه؟


بسلامتی باشه...تو چیکارشی؟؟جمع کن خودتا بابا؛ اگرم میرفتی خوب بلد بود جوابتو بده...اصلا تو چطوووور میخوای بری جلو؟ بنیامین با خودتو اون دختر بد نکن...


مهرانه


_: چطوری مهراد؟ ممنون اومدی


مهراد: ممنون دختر عموی مهندس خـودم، کاری نکردم وظیفس


_: میگما ماشینمو میذارم اینجا بمونه بعدا میام میبرمش، اخه تو فردا دانشگاه داری گفتم یوقتی لنگ نشی


_: نه بابا فوقش با تاکسی می اومدم بازم مرسی، حالا شب میایم همینجا پیش ماشین...خداروشکر پارکینگ بیرونه دانشگاه


مهراد: میگما مهرانه


_:جونم


مهراد: این پسره که پشتمون وایساده رو میبینیش؟برنگردیاا...


_: آاااا....اره اقای مقدمه


از توی ایینه دیدمش فقط خیره شده بود به ماشینو حرکتی نمیکرد..


مهراد: خب کی هست؟چه خبر بود راستی صبحیه؟


ماشینو روشن کردم هردو توی ماشین بودیم و راه افتادم... از توی ایینه دیدم دستشو کشید توی موهاش و سوار ماشینش شد


_: هم‌دانشگاهی هستیم جریانش مفصله برات میگم...به دقیقه‌ای نکشید که با سرعت سرسام اوری از کنارمون رد شد ورفت..


زیر لب گفتم: اخه اینجوری که تصادف میکنی...


مهراد: کی رو میگی؟


_: هااا؟هیچی...


مهراد با اخمی گفت: حالا اینقد نگرانش نباش هیچیش نمیشه


روشو کرد به سمت پنجره و چیزی نگفت...چرا اینجوری بهم گفت؟خب داشت تند میرفت! اونم الان منو با مهراد دیده چه فکرایی میکنه!!خب فکرکنه به منچه!


یاد صبح افتادم و اهی کشیدم...مهراد دوباره به جلد خشن و خشکش برگشته بود و گفت: چه موضوعیه که آهم داره؟


_: باز قیافتو برا من این شکلی نکنا!


مهراد: اولا چه شکلی؟ دوما شما چهرت زاااار میزنه یه چیزیت هست که خوبم نیست!! پس قیافه تو یه جوریه نه من!


_: اول بگوکجا بریم؟بهت میگم فقط نباید عصبانی و اینا بشیا!


مهراد: اهان پس موضوع چیزیه که جای عصبانی شدنه منو داره؟!


_: ببین هیچی نیست.به حرفام باورداری؟


مهراد: از هرچیزی تو دنیا بیشتر باورت دارم، باشه...نگران نباش


خندیدم وگفتم: پس کجا بریم اقای وکیل؟


مهراد: یه جای خیلی خوب، تازه پیداش کردم...توفعلا مستقیم برو من ادرست میدم


_: ای به چشم، دیگه یه امروز وقتتون خالیه!


با حرص گفت: نه خدایی کی زنگ زدی یا گفتی بیام که نبودم؟؟فقط بگو کی؟


راست میگفت همیشه هوامو داشت؛ برای همین یکمی از گفتن ماجرای ارسلان بهش دلهره داشتم اما اون تنها کسی بود که داشتم و باهاش راحت بودم...


_: باشه بابا شوخی بود!


مهراد: به عمویینا گفتی بامن شام میای؟یوقت نگران نشن..
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
سطح رضایت از ناظر
5.00 ستاره
بالا پایین