• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

برگزیده دلنوشته‌ی خفته در غم | کار گروهی کاربران انجمن ناول فور

RoZhaN☂

کاربر خاص
کاربر رمان فور
سطح
3
 
ارسالات
1,409
پسندها
3,048
دست‌آوردها
163
مدال‌ها
5
سن
23
محل سکونت
Autumn
خیلی اتفاقی نگاهم به نوشته‌هایت رسید، آرام و کشیده نامم را در گوشه‌گوشه‌ی آن تکه برگ جا مانده نوشته بودی. چقدر نامم دیدنی شده بود...!
جوانه‌ای نو در دلم بیرون پرید و باز هم رویاهایت به سراغم آمدند. یواشکی دلبرانه‌ات را برای خودم برداشتم، از آن روز به بعد کار من شد... خواندن، بوییدن، بوسیدن، نوازش و آرام شدن‌های پی‌درپی در موج کلماتت...!
تو آه کشیده بودی و من نفس گرفتم از انحنای خط زیبایت... .
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

RoZhaN☂

کاربر خاص
کاربر رمان فور
سطح
3
 
ارسالات
1,409
پسندها
3,048
دست‌آوردها
163
مدال‌ها
5
سن
23
محل سکونت
Autumn
صدای استخوان‌هایم بلند شده. تو را می‌خواهند...!
تو درونی‌ترین خواسته‌ی منی. تنها تو را داشتم در این روز‌های سرد و تلخ. مگر قرار ابدیت نبسته بودیم؟ مگر تو قول ندادی که مال من باشی؟ کجای راه را کم آورده بودم که تنهایم می‌گذاری؟
بال‌هایت بیرون زده و آسمان به شوق اوج گرفتن تو، همه روزه آفتابی‌ست! یک رنگ زرد تلخ تمام مرا در خود دفن می‌کند، زردی از جنس تنفر... تنفر از تمام آنانی که از نداشتنت، می‌خندند!
کجای جهان گم شدی؟ کجایی که صدای مرا... تمام مرا نمی‌شنوی؟! این همه زحمت دلم کشید، برود بر باد...؟!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
چه می‌دانم، شاید طوفان و امواج غوغا به پا کرده‌اند صدایمان به آن سوی دریا نرسد
شاید باد عمدا زجه می‌زند و فریاد می‌کشد تا گوش‌هایم را پر از صدایش کند و من
نتوانتم صدایت را بشنوم.
شاید همه دست به دست هم داده‌اند تا گوشم را محکم بگیرند و
ناله‌ عاشقانه‌ات را بخوابانند
نیاز است کمی سکوت باشد
سکوتی که گوش‌هایم بنوشند و بتوانند یک صدای ظریف و نرم را
از میانشان تشخیص دهد
صدایت را با تمام وجود می‌خواهم اما عجیب این است
گوش‌هایم کر شده‌اند
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,973
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
قول داده‌ام فراموشت کنم... قول داده‌ام دیگر اسمت را هرگز نیاورم... تو برای من آشناترین غریبه‌یِ جهان خواهی شد دلبر... .
قول داده‌ام و قلبم بیشتر از هر وقت دیگر بی‌تابی می‌کند؛ بیشتر از همیشه درد دارد. مسکن‌هایم چشمانت بودند و حالا دوز بالای لوزارتان هم آرام نمی‌کند دردم را. گمت کرده‌ام و قرار است فراموشت کنم... همانند پسربچه‌ای که مرد و دوستانش بدون اینکه او را به یاد بیاورند بازی کردند... دوچرخه سواری کردند... ماشین‌هایشان را ذوق زده به یکدیگر نشان دادند. با پچ پچ در جمعشان درباره‌ی دخترک چشم عسلی همسایه حرف زدند و پسر بچه... فراموش شد!
من هم غذا می‌خورم... می‌خندم... اشک می‌ریزم... شاغل میشوم...
راستی قرار است زندگی کنم؟ اصلا زندگی بدون یاد تو قرار است چگونه بگذرد؟
قلبم درد دارد... بیشتر از آن زمانی که دکتر بی توجه به ترسم چاقو را برداشت و از این سر تا آن سر قلبم را پاره کرد؛ توجهی نکرد که «تو» کاشانه‎‌ داری در اعماق قلبم.
بیشتر از همیشه غمگینم... شاید چون هیچ وقت اینگونه جدی قرار نبود فراموشت کنم... قرار نبود دیگر تو را دوست نداشته باشم و به یادت هر نفس را استشمام نکنم... قرار نبود دیگر تو را حتی به اشتباهی دلبر ننامم.
راستی فکر نکنم دوباره در آینده بتوانم کسی دیگر را جز تو دوست داشته باشم! فکر نکنم رنگ زندگی‍‌ام را با رنگ موها و چشمان کسی دیگر در آینده ست کنم... فکر نکنم رنگ چشمان کسی دیگر، رنگ مورد علاقه‌ی من شود. فکر نکنم بوی عطر کسی را از صد فرسخی تشخیص دهم!
من قرار است فراموشت کنم اما؛ قرار نیست دیگر هیچ کس را همانند تو عاشقانه دوست بدارم.
من بعد از تو متنفر می‌شوم از تمام نرهای جماعت... تمامی مردان نامردی که مجنون می‌نامند خودشان را و لیلایشان را مجبور به فراموشی می‌کنند.
من بعد از تو قرار است زندگی کنم؟ فقط خدا داند و بس:)
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
اینکه ناچار به رفتن باشی
ناچار به ترک کردن دنیایت باشی
برترین نوع بی چارگیست
من بی چاره‌ای دور از تو
در مرز مردنم
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

RoZhaN☂

کاربر خاص
کاربر رمان فور
سطح
3
 
ارسالات
1,409
پسندها
3,048
دست‌آوردها
163
مدال‌ها
5
سن
23
محل سکونت
Autumn
نگاهم روی ثانیه‌های ساعت ملاقات می‌چرخد و فقط دستانم که نوازشت می‌کند. چشم‌هایم حرف‌هایم را با گلوله‌هایی خیس به زمین می‌کوبند تا بلکه از ناله‌هایشان تو چشم باز کنی...!
چه ناعادلانه است تو خاموشی و من هزار هزار بار در راهروی شیشه‌ای انتظار به تو چشم بدوزم و تو نیایی...!
دلم برای یک بار دیگر شنیدن آوای نامم از زبان تو خودش را مدام به دیوار تنم می‌کوبد... کاش می‌دیدی که چقدر دوستت دارم!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,973
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
دیروز چهار ساعت و پنج دقیقه بدون وقفه کردم... بدون دلیل!
بدون دلیل و فقط برای اینکه شاید روزی دلتنگم شدی و من نبودم تا بهت بگم :«من همیشه هستم برات».
دیروز چهار ساعت و پنج دقیقه بدون دلیل‌ترین گریه‌ی با دلیل عمرم رو تجربه کردم و فقط برای اینکه سرم درد داشت و تو نبودی تا مثل همیشه اصرار کنی به قرص خوردنم...
دیروز گریه کردم... دقیق چهار ساعت و پنج دقیقه گریه کردم برای اینکه دست‌خطتو دیدم... فقط چون همون روزی که همین جا نوشتم فراموشت می‌کنم گریه نکرده بود... چون چند روزی نگفتم بهت که چقد دوست دارم...
دیروز چهار ساعت گریه کردم چون موتو که لابه‌لای کتابم داشتم؛ گم کردم و الان فقط ازش یه عکس دارم....
دیروز به خودم قول دادم فراموشت کنم و گریه کردم!
چقد احمق بودم که فکر می‌کردم فراموش کردن مثل مسواک زدن... مثل غذا خوردن... مثل جوراب پوشیدن راحته!
دیروز چهار ساعت و پنج دقیقه گریه کردم و بعدش دفنت کردم تو همون‌جایی که دفن شدی!
تو رو تو قلبم دفن کردم و روت بتن ریختم که نتونی بیرون بیایی...
فراموشت کردم!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
منکه فراموشت کردم، حتی دیگر به رد‌پایت
یا به جایی که رفتی
فکر نمی‌کنم. تو چرا فراموشم نمی‌کنی؟ چرا هرجا می‌روم پشت سرم صف می‌کشی و می‌آیی؟
دیروز تنهایی روی سخره نشسته بودم و طبیعت را تماشا می‌کردم
می‌خواستم یک نفس عمیق بکشم و با بازدم، نه تنها نفسم، بلکه تو را هم از خود دور کنم
اما چرا در هر نفس، در هر نگاه، همیشه جاری هستی؟
زمزمه صدایت چرا با باد به گوشم می‌رسد؟
شاید دارم اشتباهی می‌روم
هرچه دورتر می‌شوم تو به من نزدیک‌تر می‌شوی
شاید باید برگردم
برگردم نه به خاطر دیدنت
به خاطر فراموش کردنت
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
بعضی چیزها را می‌دانیم بد است
می‌دانیم مضر است اما
با تمام این‌ها، باز سمتشان می‌رویم
نمی‌دانم در آن لحظه عقل را اجاره می‌دهیم یا چه...
فقط می‌دانم باز و بارها و باهار درون تله عشق می‌افتیم
تا می‌خواهیم درونش شنا کنیم
به خشک سالی می‌رسیم
تا می‌خواهیم قطره‌ای برداریم و نجاتش دهیم
آفتاب بخارش می‌کند و حتی قطره را می‌گیرد
عشق!
جز حماقت و بی عقلی تعریفی برای عشق است؟
عشق خود حماقت ... فقط نادانیست
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

RoZhaN☂

کاربر خاص
کاربر رمان فور
سطح
3
 
ارسالات
1,409
پسندها
3,048
دست‌آوردها
163
مدال‌ها
5
سن
23
محل سکونت
Autumn
سایه‌ها به دنبالم می‌آمدند و من باز هم تنها در جنگل چشمانت می‌دویدم. پلک‌های بسته‌ات چنان همه جا را تاریک کرده بود که هرچقدر صدایت می‌کردم، باز هم اتفاقی نمی‌افتاد...!
چاهی عمیق زیر پاهایم باز شد؛ وقتی با ساده‌ترین کلمات از من دور شدی و به اسم خیرخواهی از من گذشتی!
فاصله‌هایمان زیاد بود؛ اما من حاضر بودم تمام راه را پیاده بیایم؛ اگر تو منتظر ایستاده بودی... .
حالا من مانده‌ام و غروبی که رنگ تلخش چشمانم را خیس می‌کند و متنفرم از لحظاتی که در ذهنم داشتمت... .
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
بالا پایین