• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

تکمیل شده دلنوشته مرز | ماهان ایزدی کاربر انجمن رمان فور

  • نویسنده موضوع کاربر حذف شده 428
  • تاریخ شروع

آیا سطح قلم مناسب است؟

  • بله بسیار

    رای: 3 50.0%
  • بله

    رای: 4 66.7%
  • تاحدودی

    رای: 1 16.7%
  • شاید

    رای: 0 0.0%
  • خیر

    رای: 1 16.7%

  • مجموع رای دهندگان
    6
وضعیت
موضوع بسته شده است.
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
خلاصه:
از آن روز به بعد ، همه چیز تغییر کرد، زندگی بوی زندگی نمی‌داد و حتی نفس‌ها مصنوعی شده بودند. آسمان به جای رنگ آبی، رنگ خاکی پوشیده بود و زمین پر بود از هیاهو و گرد و غبارهای مسموم شده! من در این کابوس حقیقی بودم، کابوسی حقیقی! افرادی روی زمین زانو زده‌اند و اشک می‌ریزند، افرادی تفنگ به دست به جان مردم افتاده‌اند و تو... خسته و خاکی آن گوشه نشسته‌ای و دهانت را زیپ بسته‌ای تا نگویی عاشقم هستی! چون اگر بگویی من آن سوی مرز می‌آیم و مرگ را به جان می‌خرم!
مرگ ...
چشیدنی‌ترین
و
بوسیدنی‌ترین چیز
است
در کنار تو
supq_negar_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B1%DB%B0%DB%B4%DB%B1%DB%B9_%DB%B1%DB%B2%DB%B4%DB%B6%DB%B5%DB%B5.png
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,972
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4

دلنویس عزیز، جهت اطلاع بیشتر از قوانین به تاپیک زیر سر بزنید: شما می‌توانید پس از گذشت پانزده پست از دلنوشته‌تان، درخواست جلد دهید: درصورتی که علاقه‌مند هستید کاربران دلنوشته‌های شما را نقد کنند؛ می‌توانید از طریق لینک زیر تاپیک نقد ایجاد کنید: پس از گذشت پنج پست از دلنوشته، می‌توانید درخواست تگ دهید تا اثر شما سطح‌بندی شود: چنانچه از پایان دلنوشته مطمئن شدید؛ در تاپیک زیر اعلام کنید: قلم تخریب می‌کند، می‌سازد، واقعیت‌ها را آشکار می‌کند، آشکارها را نهان می‌کند، به واقع قلم؛ معجزه‌ای جاویدان است...! موید باشید 🌹کادر مدیریت تالار کتاب🌹​
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
نمی‌دانستم چه بر سر زندگی و حتی آینده خواهد آمد. همه چیز یک جور پیچیده‌ای بود، رنگ‌ها را نمی‌توانستم تشخیص دهم یا شاید دیگر برایم معنایی نداشتند! گوشه‌ای نشسته بودم و منتظر بودم این خانه روی سرم آوار شود. از چهره وحشت‌زده مردم و فریادهای هر روزشان خسته شده بودم، ترس مثل مرگ تدریچی بود، به راستی اگر ترس نبود دنیا چه می‌شد؟ بی شک جای بهتری می‌شد.
یاد داستان دیو‌ها افتاده بودم، دیوهایی که این بار تفنگی به بزرگی جسه دیو داستان داشتند و به جان مورچه‌های ریز افتاده بودند. عشق من در پشت مرز، ایستاده بود و اشک می‌ریخت! به من گفت باید فراموشش کنم و این برای هردویمان بهتر است، اما بهتر نبود و بدتر بود.
این فقط شاید می‌توانست جسم مرا به ظاهر زنده نگه دارد اما روحم را چه؟ نگران جسمم بود اما روحم نه.
این ورق ، یک برگ برنده نیست بله برعکس ، یک پلن باخت است که با توهم آن را برد به حساب می‌آوریم!
توهم‌ها هم چندان بد نیستند مارا از واقعیت پلید دور می‌کنند اما نه برای همیشه!
ای کاش زندگی یک توهم شیرین بود!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
این روزها «سقوط» واژه‌ای پررنگ در دایره لغات زندگی‌ام شده! به این فکر می‌کنم که زمانی در آغوشت، در اوج ابرها بودم و حال بدون تو، بی بال و پر مجبورم به این سقوط اجباری تن دهم! دیگر چشمانت را نمی‌بینم که بخواهم در کهکشانت غرق شوم، تمام سیاره‌ها بی تو ، بی معنی و کدر به نظر می‌رسند. همه فقط یک توپ معلق در آسمان به نظر می‌رسند بدون هیچ جذابیتی!
زمین بعد از تو، بی رحمانه مرا سمت خود جذب کرد تا محکم
به قلب سنگیش برخورد کنم!
چندان هم سقوط بدی نیست!
بی تو پرواز کردن به کارم نمی‌آمد در هر حال باید سقوط می‌کردم. گاهی سقوط به اجبار است اما همه اجبارها تلخ نیستند ، برخی اجبارها دوست داشتنی هستند، مثل اجباری به نام مرگ! اما از اجبار مرزی که بین ما کشیده شده تنفر دارم. تو آن سوی مرز و من این سو و ما آنقدر از هم دوریم که این اجبار بیشتر از قبل نیشخند می‌زند.
بلاخره باید سقوط کرد زمانش فرا رسید. به هوا چنگ انداختم تا شاید سقوط نکنم، درست است که این اجبار را دوست دارم اما در مرحله اجرایش یک ترس غیرقابل باور وجود انسان را همچو برق، ناگهانی لمس می‌کند!
هرچند کاری هم از دستت بر نمی‌آید چون نامش رویش است «اجبار»
و من سقوط کردم و روی قلب یخ زده زمین، افتادم. ای کاش از شدت خون ریزی می‌مردم اما نه، باز مجبور بودم زندگی را بدوم و از دست خاطراتت فرار کنم و چه دونده بدی بودم !
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
حال دارم بیشتر به «دروغ‌هایی» که به من گفته بودی، فکر می‌کنم. نمی‌دانم بابت دروغت ناراحت شوم یا شاد، نمی‌دانم فریاد بزنم و بگویم چرا دروغ گفتی؟ یا بگویم که
ممنون بابت دروغت! تو با اینکه می‌دانستی این دروغت قلبم را بی احساس می‌کند اما باز دروغ گفتی! زیر باران، در آن هوای سرد و یخی ، دروغی که گفتی چنان داغ از خشمم کرد که حتی برف هم نمی‌توانست خاموشم کند چه برسد به این نم نم تلخ! سوالم را از تو پرسیدم و تو با پاسخ دروغین‌ات، این نخ را پاره کردی ، نخی که باعث ضربان قلبم می‌‌شد را پاره کردی و مرا در کوما گذاشتی! کومایی اجباری که نه زنده نشانم می‌دهد نه مرده. گفتی...
دیگر دوستت ندارم، هیچ احساسی به تو ندارم و فقط مزاحمی هستی در زندگیم!
دروغی گفتی که مرا نکشت اما زنده‌هم نگه نداشت! به گمانت با این کار رهایت می‌کردم و به سمت مرگ و خطر یعنی به آن سوی مرز نمی‌آمدم و آن زمان زنده می‌ماندم!
درست بود!
پشت مرز نیامده‌ام اما زنده هم نمانده‌ام فقط نفس‌هایم را شمردم تا تمام شوند...
باید بگویم متشکرم بابت دروغ‌ات که خواستی جسمم را زنده نگه داری یا
بگویم ... دلم را شکستی با دروغت و مرا در کوما انداختی؟
می‌دانی...
ترجیح می‌دهم سکوت کنم و باور کنم دروغ نبود و حقیقت بود! شاید کوما جای بدی نباشد
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
یک چیزی سوال بزرگی در ذهنم شده «آیا الان صبح است یا شب؟» زمان را گم کرده‌ام. خورشید می‌تابد اما گویی نمی‌تابد، با تمام توانش سعی دارد زمین تاریک را روشن کند اما گویی ضعیف شده، قدرتش آنقدر نیست که بتواند این همه سیاهی را نورانی کند. کم کم سیاهی زمین چنگالش را در چشمان خورشید هم فرو می‌برد تا او را هم تسلیم تاریکی کند.
شاید هم من کوری رنگ گرفته‌ام، نه؟ کلاغ‌های سیاهی تزئین لباس آسمان شده‌اند و خورشید زندانیست، در پشت ابرهای سیاه دست و پا مین‌زد و نور دیگر معنایی ندارد
بی تو
نوری وجود ندارد
بیا بگو
صبح است یا شب؟
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
بیا معنای «همه چیز» را بررسی کنیم! ساعت‌هاست نشسته‌ام و راجبش فکر می‌کنم.
به تو گفتم همه چیزم هستی، یعنی جز تو چیزی ندارم، یعنی اگر باشی در ظاهر موجودیت دارم اما در باطن نه! اما تو معنی این سخن را گویی نفهمیدی! اینکه مرا از خودت جدا کردی یعنی نفهمیدی. بیا امشب در پشت مرز انتظارت را می‌کشم، بیا تا بار دیگر بگویم معنای همه چیز چیست!
بیا فریاد بکشیم و بگوییم، همه چیز یعنی، تو منی و من توئم پس چطور می‌شود از تو دور بمانم و نفس بکشم؟
بیا تا فریادم را به گوش مرز نیز برسانم، چنان فریاد خواهم کشید که مرز کنار برود و تو را سمت من بیندازد!
من هرچه بگویم به شکل زنده‌ای در جهان انعکاس پیدا می‌کند و حال نه من و نه قلبم باور نمی‌کنیم که بتوانیم دور از تو باشیم چون تو...
همه چیزمان هستی!
اگر همه چیزم را تهی کنی و از من دور کنی
نباید انتظار داشته باشی با لبخند ادامه بدهم!
بیا امشب کنار مرز
این مرزها باید با صدای فریادم جا به جا شوند، باید به گوش‌های نادانت بفهمانی که همه چیزم هستی!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
دارم راجب شک و یقین فکر می‌کنم. آیا در زندگی واقعا یقینی وجود داشته؟ واقعا از اتفاق افتادن چیزی مطمئن بودیم؟ واقعا از شناخت یک فرد یا انسان مطمئن بودیم؟ نه من اینگونه فکر نمی‌کنم! یقین چیز اشتباهی است و حتی غیرممکن. من یقین داشتم تو کنارم می‌مانی، یقین داشتم لبخندت همیشه خواهد بود
این تپش قلب و احساس گرما،
شعف و شادی و
هیجان
اما اشتباه بود، یقینم اشتباه بود! این‌ها نماندند! چطور می‌شود انسان‌ها با اطمینان سخنی را بگویند؟ مگر نمی‌دانند این روزگار بازی عجیبی دارد؟ مگرنمی‌دانند هیچ وقت ممکن نیست همیشه پیروز میدان باشند؟ حتی اگر بسیار ماهر هم باشند باز نمی‌شود یقین داشت! این دنیا نشسته و با کارت‌های در دستش و یک نیش باز ، گاهی کارت قرمز مقابلت می‌اندازد گاهی کارت سبز، دست تو نیست بستگی به خواست او دارد. پس یقین در این دنیا اشتباه است نمی‌توان چیزی را با اطمینان گفت چون این اطمینان
سرهایی را بالای دار و
جسمی را در زندان
گرفتار می‌کند!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
از واژه «تکرار» تنفر دارم! همیشه چیزهایی را که نمی‌خواهی برایت تکرار می‌کند گویی باختی و بازی را برایت از اول آغاز می‌کند! یک دور شکست خوردی و نابود شدی و باز آن نقطه ضعفت و آن اتفاق را مقابل چشمانت می‌آورد! تکرار چند بخش است.
یک تکرار صحنه‌های دلخراش زندگی‌ات که مدام در ذهنت زنگ می‌زند و حالت را بدتر می‌کند!
هرچه می‌خواهی افکارت را پس بزنی گویی بیشتر به آن توجه می‌کنی و ردپایش محکم‌تر در ذهنت فرود می‌رود!
مثل خاطره شب تاریک... تو اشک ریختی و گفتی بیا تمامش کنیم نباید مرا ببینی! مثل اشک‌هایت و بغضت که مدام تکرار می‌شود و من را کفری‌تر می‌کند!
تکرار دوم، تکرار بازی زندگیست! یک جا یک کاری و یک اشتباهی می‌کنی و آن بازی دوباره برایت تکرار می‌شود، می‌بینی فقط بازیگران عوض شده نقش همان و موضوع همان است! در نقطه تعجب می‌ایستی و غم عالم روی سرت خراب می‌شود!
و تکرار بعدی
تکرار درد است
تکرار عشق
تکرار خاطرات
تکرار یادت!
تکرار روزهایی که باهم بودیم و می‌خندیدیم!
چرا تکرار باید انقدر زجرآور باشد؟
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
اعداد ضعیف‌ترین هستند البته از نظر من. می‌دانی قدرت بیان خیلی فاصله‌ها، دلتنگی‌ها، عشق‌ها و دوست داشتن‌ها را ندارند. پس قدرت چه را دارند؟ فقط می‌توانی مسئله‌های مسخره ریاضی را با آنها حل کنی پس چرا در مسائل زندگی بی کاربرد هستند؟
چگونه با اعداد برایت سخن بگویم وقتی انقدر ضعیف هستند؟
می‌خواهم بگویم بانوی قصه‌های من، بانویی که پشت مرزها گرفتار شده‌ای...
دلم برای دیدن چشمان شیرین‌ات، تنگ شده اما با کدام یک از اعداد شروع کنم؟
فاصله زیاد شده اما با کدام یک از اعداد فاصله را برایت اندازه‌گیری کنم؟
ضربان تند قلبم را با کدام یک از اعداد برایت نشان دهم؟
من باز می‌خواهم ببینمت و قلبم دیوانه‌وار بکوبد! مرگ را به جان می‌خرم حتی اگر ثانیه‌ای تماشایت کنم!
به نظرت اعداد ضعیف و ناتوان هستند یا احساس من زیادی‌ست که در اعداد جای نمی‌شوند؟
عدد پی‌ هم حتی در مقابل این هجم و اندازه به زانو در آمده...
چه باید کرد؟
وقتی دل آنقدر دل تنگ
و فاصله
آنقدر
زیاد است؟
بانوی قلبم تو بی من چه می‌کنی؟
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
شب‌ها زمان مناسبی برای نوشتن هستند، چون ذهن خسته شده و دیگر طاقت فکر کردن ندارد و فقط می‌خواهد بسته شود!
پس شب ذهن نیز قلب را درک می‌کند، درک می‌کند که این قلب از این همه دوری، سردی، و از این همه مرز، خسته شده!
درک می‌کند که قلب نیز دیگر نمی‌خواهد صدای تپشش به گوش کسی برسد!
برای همین است که من شب‌ها دست به قلم می‌شوم و خستگی تمام وجودم را می‌نویسم! وقتی مغز درک کند کلمات زنده‌تر به نظر می‌رسند مگر نه؟
حال بگو برای منی که بی تو خسته شده‌ام خوابی وجود دارد؟
خوابی که فردایی نداشته باشد، آخر با بیدار شدن فقط مغزم از خستگی در می‌آید و قلبم را سرزش می‌کند، در این میان تقصیر قلبم چیست؟
ترجیح می‌دهم شب‌ها هم بیدار بمانم تا مغزم نیز همیشه خسته باشد، بهتر نیست؟ عدالت بین مغز و قلب!
شاید آنگونه کمتر سرکوفت بشنوم!
تو پشت آن مرزها خسته نشده‌ای؟ حالت خوب است؟ بگو حالت خوب است و بی من خستگی نمی‌شناسی!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا پایین