• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

تکمیل شده وازخدایی که غافل بودم!|هدیه زندگی کاربر انجمن فور

وضعیت
موضوع بسته شده است.

هدیه زندگی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
89
پسندها
225
دست‌آوردها
63
محل سکونت
کشور اُوکراین
وب سایت
به نام آفريننده جان و تن
نام دلنوشته: و از خدايی که غافل بودم!
نام دل‌نويس: هديه قلی زاده اميری@Hediye_7
ژانر: تراژدی، عاشقانه
مقدمه: در جهانی پا نهادم و قدم برداشتم که ميلياردها انسان در آن قبل و بعد از من اقامت داشته‌اند. جهانی که وسعت و بزرگی زيادی دارد. جهانی که از وسعت خودش هيچ‌گاه مغرور نشد و با استقبال گرمی، همه‌ی ما را‌ در آغوشش پذيرفت، آغوشی گرم‌تر از آفتاب سوزان! اما چرا تعدادی از ما، گرمی آن را احساس نکرديم؟ آيا گرمی جهان همان خوشبختی ما در دنياست؟ نمی‌دانم! سرگردانم! به راستی دنيا و جهان عجيبی است. آری! گاهی جهان کوچک است و ما‌ گاهی‌ آن‌قدر در نزديک هم هستيم که وسعت و بزرگی خدا،‌ مهم‌تر از آن‌ جهان را به سادگی زير سوال می‌بريم. هزاران بار پشت سر هم نفرت ديديم؛ عشق ديديم؛ خيانت ديديم؛ اعتماد واقعی ديديم و صدها هزار بار هم درد کشيديم؛ تحقير شدیم اما به دليل آن‌که... .
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,972
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4

دلنویس عزیز، جهت اطلاع بیشتر از قوانین به تاپیک زیر سر بزنید: شما می‌توانید پس از گذشت پانزده پست از دلنوشته‌تان، درخواست جلد دهید: درصورتی که علاقه‌مند هستید کاربران دلنوشته‌های شما را نقد کنند؛ می‌توانید از طریق لینک زیر تاپیک نقد ایجاد کنید: پس از گذشت پنج پست از دلنوشته، می‌توانید درخواست تگ دهید تا اثر شما سطح‌بندی شود: چنانچه از پایان دلنوشته مطمئن شدید؛ در تاپیک زیر اعلام کنید: قلم تخریب می‌کند، می‌سازد، واقعیت‌ها را آشکار می‌کند، آشکارها را نهان می‌کند، به واقع قلم؛ معجزه‌ای جاویدان است...! موید باشید 🌹کادر مدیریت تالار کتاب🌹​
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

هدیه زندگی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
89
پسندها
225
دست‌آوردها
63
محل سکونت
کشور اُوکراین
وب سایت
مدت زيادی بود که دلم از زمان و زمين گرفته بود. هربار با بغض‌های پی در پی‌ام قلبم درون سينه‌ام باعث سنگينی نفسم می‌شد. دليل چه بود؟ نمی‌دانم. دنبال راه نجاتی برای اين مخمصه بودم؛ روز و ‌شب، شب و روز به دنبال چيز ندانسته می‌گشتم اما هدفم چه بود؟ همان چيزی که دنبالش می‌گشتم با من بود و من با او اما هرچه‌‌ که بود، من از او دور بودم.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

هدیه زندگی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
89
پسندها
225
دست‌آوردها
63
محل سکونت
کشور اُوکراین
وب سایت
هر بار با بی‌توجه به زندگی افراد رنج کشيده يا نکشيده، رد می‌شدم و به آسانی می‌گذشتم، چرا که ارزشی برايم نداشتند.
زندگی‌ای که سراسر وجود آن در دو حرف خلاصه می‌شود؛ ترديد و شک.
اما برای رسيدن به يقين، راهِ چاره چيست؟
با زندگی‌ای که وجود آن از دو کلمه بی‌اعتمادی و دروغ صحبت می‌کند شروع کرديم؛ با ترديد، با وسوسه‌ی خواستن يا نخواستن و آن‌گاه که خواستن را با دستان‌‌مان برگزيديم، به آسانی، خودمان را از حقيقت فاصله داديم و هم‌چون آبی که از شير ‌بر پايين‌ سقوط می‌کند، ‌پايين آمديم و خود را به پايين رسانديم و مدتی بعد طلب بالی کرديم که با آن هم‌چون‌ پروانه‌ای خود را به بالا برسانيم اما برای‌مان رويايی دست نيافتنی و غريب و غريب‌تری شد.
با ترديد، بی‌يقين، هم‌چون‌ شعمی سوختيم و خاکستر شديم. هر چه تلاش و فکر می‌کرديم، نه خبری از بال بود و نه شمعی نو!
اما چرا؟
چرا؟
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

هدیه زندگی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
89
پسندها
225
دست‌آوردها
63
محل سکونت
کشور اُوکراین
وب سایت
قدم بر می‌داشتيم بر جاده‌ای تاريک که از انتهايش، از آن‌که سر انجام اين راه سرد که بی‌هدف قدم بر می‌داشتيم، خبر نداشتيم!
رفتيم برای رسيدن! با ترديدی آشکار سلام کردیم؛ عاشق شديم؛ با ترديد و ترس غصه خورديم؛ با ترديد و اشک و ناله و درآخر چشم بستيم با ترديد!
آری! حال، يقين، تو کجايی؟! ای کاش می‌توانستم جوری داد بزنم وسخن بگويم که آری! من مطمئنم مطمئنم تو هستی و تو را با تک تک سلول‌های وجودم درک اين را می‌کنم که تو هستی و به خود بفهمانم تو نيز هستی.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

هدیه زندگی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
89
پسندها
225
دست‌آوردها
63
محل سکونت
کشور اُوکراین
وب سایت
با نگاهی سرد به صبح‌ها، که ظهر به ظهرها که شب و به شب‌ها که صبح می‌شدند، می‌نگريستم و بلند شدم روزهايم را بی تو شروع کردم و پشت سر گذاشته‌ام. می‌گفتند بچه‌های کوچک، روح پاک دارند و همچنين به خدا نيز نزديک‌تر هستند؛ حال به اين حرف پی بردم و توانستم آن را درک کنم. به راستی من در کوچيکی اندازه‌ای دلم پاک و صاف بود که تو را هميشه همراه خود می‌ديدم؛ تو را عشقم می‌خواندم و هر روز با عشق تو از خواب بر‌می‌خواستم و من بودم که هميشه از تو غافل می‌ماندم. اين تو بودی که در همه‌ی لحظات با من بودی و اين من بودم که هميشه تو را فراموش و از تو غافل می‌ماندم!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

هدیه زندگی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
89
پسندها
225
دست‌آوردها
63
محل سکونت
کشور اُوکراین
وب سایت
پر از مهربانی بودی، پر از عشق بودی و در آخر هميشه به ياد من بودی من غافل از تو!
فاصله‌ای ميان من و تو ساختند!
نمی‌دانم در چه زمانی اين فاصله شکل گرفت اما بين من و تو چنان فاصله افتاد که ديگر حتی با اسمت غريب و خودت برايم گم‌نام بودی!
مسبب اين همه فاصله چه کسی بود؟ گويی حرف‌های ديگران!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

هدیه زندگی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
89
پسندها
225
دست‌آوردها
63
محل سکونت
کشور اُوکراین
وب سایت
در زندگی آن‌قدر غرق در کارهای روزمره‌ام می‌شدم چراکه تو ديگر برايم ذره‌ای ارزش نداشتی!
با شکست‌های کوچک، نااميد از خودم بودم و لعنت بر جهان می‌کردم .
درک حرفايی را که بايد گفت يا که حس کرد را ‌هيچ‌ وقت نفهميدم هم‌چو وقتی گفتند خدا را بايد حس کرد!شک! شک و نيرنگ، شک و بی‌اعتمادی‌ و در آخر شک و دروغ!
به شک‌هایی انديشيدم که به سراغم آمده بودند. تصميم داشتم زندگی‌ام را بدون شک و ترديد کنم و در مسيری قدم بر دارم که يقين در آن پيدا و هم‌چون طلايی برايم بدرخشد چراکه روشنايی چراغ برای راه درست است اما راه‌حل چه بود؟!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

هدیه زندگی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
89
پسندها
225
دست‌آوردها
63
محل سکونت
کشور اُوکراین
وب سایت
تلاش، تلاشی که اولين وظيفه انسان است.
خدا، لکه‌هايی در زندگيم رنگ گرفت که رنگش را دير ديدم. رنگی که بعد از ديدن آن وحشت کردم.
مشکی! رنگی که تنها تاريکی در آن به من چشمک می‌زد.
خدايا! مسببش من بودم؟ خدايا! سخت است هدفت گناه نکردن باشد اما اعمالت گناه‌کار جلوه بدهند.
سخت است نخواهی گناه کنی اما اتفاقاتی در زندگيت بيفتند که تو را وادار کنند.
سخت است صدایت بزنم ولی جوابم را ندهی.
مگر وقتی با ‌گِل ما را آفريدی قلب‌مان سفيدِ سفيد نبود؟ چرا لکه‌ی مشکین در اين قلب سفيد ايجاد شد؟
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

هدیه زندگی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
89
پسندها
225
دست‌آوردها
63
محل سکونت
کشور اُوکراین
وب سایت
خدايا! هميشه و هروقت می‌شود روی تو حساب باز کرد. کمکم کن! کمکم کن!
تنها کسی بودی که لحظه‌های تنهايی‌هایم، ترکم نکردی؛ پيشم ماندی؛ با همه مهربونی‌هایت که حد و حساب ندارد کمکم کن!
کمکم کن وقتی که درکم بيشتر شد، شعورم بيشتر شد، بيشتر به تو نزديک شوم. کمکم کن عاشقانه و خالصانه به سمتت به پرواز و یقین در بيایم.
من را جوری غرق در دريا مهرونی‌هایت کن که شک و ترديد از زندگيم خداحافظی کند.
کمکم کن درک اين را پيدا کنم که برای چه به سمتت می‌آيم و برای چه برايت می‌خوانم.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

هدیه زندگی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
89
پسندها
225
دست‌آوردها
63
محل سکونت
کشور اُوکراین
وب سایت
اندک اندک دانه‌های سياهی بر قلبم نشستند و با هر دانه، حلقه‌ی اشک هم، از چشمانم دور می‌شدند و در آن زمانی که وجودم تيره و تار بود و ديگر نوری نمايان نمی‌شد، اشک از چشمانم خداحافظی کرده بود اما بغض نه! بغضی که هربار سنگين‌تر از قبل در گلوی من می‌نشست و گويی قصد خفه کردنم را داشت!
چشم گشودم؛ چيزی نديدم؛ هيچ چيز در آن مشخص نبود؛ هيچ چيز قابل تشخيص و درک نبود و حال، اين من بودم که در ظلمتی گير افتاده بودم که راه فراری نداشتم.
زندان بود؟ نه! زندان نبود! اما چرا آن‌قدر تاريک بود؟ چرا قادر به ديدن چيزی نبودم؟ قدم تند کردم برای يافتن راه‌حلی اما جز تاريکی چيز‌ ديگری نبود و من هم بيشتر و بيشتر در حفره تاريک و ترسناک فرو می‌رفتم.
در حفره‌ای که نفس کشيدن در آن غير ممکن بود!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا پایین