• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

تکمیل شده گم شده در تاریکی‌ | سبا حسن نژاد کاربر انجمن رمان فور

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,973
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
p1ut_negar_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B1%DB%B0%DB%B1%DB%B2%DB%B7_%DB%B1%DB%B5%DB%B0%DB%B2%DB%B0%DB%B8.png
بنام خداوندگار دوستی و مهربانی
نام دلنوشته:گم شده در تاریکی

نام‌نویسنده:سبا حسن نژاد
ژانر:تراژدی
مقدمه:
گم که می‌شوم؛ دلم می‌خواهد کسی، در قلبم را محکم بکوبد و دنبالم بگردد!
دلم می‌خواهد یادآور شود حضورش را، و من، بیابم خودم را برایش!
گاهی گم شدن ساده است؛ به سادگی گم شدن خودکار مشکی رنگمان لای کتاب!
اما گاهی که می‌رویی و دریغ می‌شود حضورت از نگاهم، آنگاه من می‌مانم و تاریکی!
تاریکی که سایه می‌افکند بر تمام عالم و آنگاه است من معنی گم شدن در بی تو بودن را می‌فهمم!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,973
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
گم که میشوم دلم کمی مهربانی با چاشنی نگرانی می‌خواهد که اسمم را مدام نجواگرانه بخواند؛ و من دوباره پیدا شوم به امید بودنش!
گم شدن در سپیدی یا سیاهی فرقی ندارد وقتی که تو بخوانی مرا، بهم می‌زنم سیاه و سپید را برای پیدا شدنم برایت؛ به قول کارو:
"سپیدی آن را در سیاهی این می‌جستم...و سیاهی این را در سپیدی آن...!"
اما به ناگاه، رنگ ها را در خود می‌بلعد سیاهی، هنگامی که دور می‌شویی و باز من می‌مانم و سیاهی که در آن اسیرم و نمی‌دانم اکسیر رهایی‌ام از این رنگ نفرین شده چیست؟
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,973
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
گم که می‌شوم، دلم کمی بازی با کلمات را می‌خواهد که دل نگران به سویم می‌آیند... .
گم که می‌شوم در چشمان شب رنگت؛ برای هزارمین بار احمقانه دلم می‌خواهد زمان‌ و مکان را فراموش کنم و عقربه ها به احترام گم شدن در بین سیاهی دوست‌داشتنی چشمانت بایستند، شکوفه ها باز نشوند، کبوترها پرواز نکنند.....جهان بایستد به احترام گم بودنم!
و من گاهی می‌فهمم گم شدن در تاریکی همیشه بد نیست؛ گم که می‌شوم در نگاه تاریک رنگت تازه زندگی معنا می‌گیرد!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,973
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
گاهی گم که می‌شوم؛ یادم میرود نفس کشیدن را در آن ظلمات!
یادم میرود اشک ریختن را در آن سیاهی!
آرام صدایت میزنم و صدایم اکو می‌شود در آن کوه‌تاریکی و تو نمی‌شنویی صدایم را!
دور میشوی و حال من بدتر از همیشه می‌شود...‌!
دور می‌شویی و جهان تاریک‌تر میشود!
مگر بالاتر از سیاهی رنگی هست؟
آری جانم، بالاتر از سیاهی، خود سیاهی‌ست!
و من گم می‌شوم در آن سیاهی‌ تیره رنگ‌تر از سیاهی!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,973
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
گم می‌شوم در نگاه پر ترحم مردم وقتی از «تو» صحبت می‌کنم... .
وقتی با تاسف با من حرف می‌زنند، گم می‌شوم در بین بدبختی‌هایم!
گم می‌شوم در میان تمام آرزوهایم، روزی هزار بار؛ در حالی که جز تو آرزویی ندارم!
گم می‌شوم در تمامی خاطرات؛ گم می‌شوم، و کسی نیست مرا از این منجلاب دربیاورد!
هر روز بیشتر از دیروز گم می‌شوم در بین سیه‌بختی‌هایم و من، تنها فکر می‌کنم چه موقع تمام می‌شود گم شدن‌هایم در تاریکی دنیا؟
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,973
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
و در آخر تلخ‌ترین حقیقتی که به آن پی می‌بریم این است، ما عروسک‌هایی هستیم برای خیمه شب بازی در تاریکیِ دنیایِ خویش، به دست آدمک‌هایی که خودمان انتخابشان می‌کنیم!
خوب که فکر می‌کنم؛ می‌بینم که کسی جز خودمان در زندگیمان مقصر نیست!
خودمان باعث نابودیِ دنیایِ خودمان هستیم!
خودمان هستیم که می‌خواهیم گم شوییم در میان بدبختی‌ها، در میان دردها، در میان سیاهی‌ها؛ و در آخر همه‌ی این‌ها، گم می‌شوییم در تاریکی!
تاریکی که قرار نیست تمام شود جانم!
تاریکی که تا مغز استخوانت را از تنهایی می‌سوزاند!
و تنها در میان تمام آن تاریکی‌ها، تو می‌مانی و تو می‌مانی و تو!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,973
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
بی دلیل شب‌ها را دوست می‌دارم!
همه جا را سکوتی کر کننده و تاریکی کور کننده فرا می‌گیرد!
سکوتی‌ که، گاه با صدای نفس‌های مقطع و گاه با هق‌های آرام دختری در درونت، می‌شکند.
تاریکی که، تنها با نور کم صفحه‌ی گوشی‌ات، بهم می‌ریزد.
بهم می‌ریزد تاریکی، می‌بلعد نور گوشی را در خود؛ و تو، تنها درگیر یافتن سرپناه امنی هستی تا از دست تاریکی بی‌رحم نجات پیدا کنی!
اما دریغا؛ که نه کسی به دادت می‌رسد و نه تو، به تنهایی توانایی فرار را داری... .
سیاهی‌ها هر کدام به نوعی و از جهتی به سمتت می‌آیند؛ تو ترسیده‌ایی؛ در حالی که گوشه‌ی اتاق کز کرده‌ایی، تاریکی‌ها به سمتت می‌آیند و گمت می‌کنند در میان خود!
و از تو تنها جسمی باقی می‌ماند، که دیگر حتی حوصله‌ی زندگی را هم ندارد!
و آخ چه بر سر آدم می آورد تاریکی!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,973
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
به روزگار بدی درگیریم!
تمام روزهای خوش در گذشته مانده‌اند؛ و حال تنها چیزی که داریم سیاهی‌ست!
به پشت سر که می‌نگریم، لبریز می‌شوییم از احساس خوب باهم بودن!
اما دریغا؛ که روزگار نه تنها همیشه، هیچ گاه بر وقف مراد نیست!
دنیاهای رنگی خویش را در گذشته جا گذاشته‌ایم؛ از آنها دل کنده‌ایم به این امید که شاید آینده‌ایی رنگی‌تر داشته باشیم؛ بی خبر از آنکه سیاهی، بدبختی و تاریکی در کمین‌اند!
در کمین‌اند تا گم کنند مارا در خودشان!
و ما آدمک‌های سیه‌بخت، بسیار دیر متوجه می‌شویم که در دنیایمان، دیگر هیچ گاه رنگین کمانی در نخواهد آمد!
اصلا آفتابی در کار نیست تا به قطرات برجا مانده‌ی باران بتابد و رنگین کمانمان را آشکار سازد!
بگذار بگوییم برایت جانم؛ اینجا دنیای تاریکی‌ست!
قلمرو تاریکی ها!
تاریکی‌هایی که گمت می‌کنند در خود؛ و از تو تنها آدمکی بر جای می‌گذارند تا عبرت شود برای همگان... . آری، همگان!
همگان؛ آماده باشید تاریکی در کمین است!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,973
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
تاریکی بلعیده دنیایم را!
اما انگار بلعیدن دنیایم برایش کافی نیست؛ هر شب پر مدعی تر از قبل، قدم به سویم میگذارد و هر ثانیه بیشتر از ثانیه‌ی قبل، میبلعد مرا!
و من هر ثانیه خسته تر از ثانیه‌ی قبل خودم را به دست تاریکی می‌سپارم؛ و غرقم می‌کند در خود.
تارهای سیاهی، به یکدیگر تابیده اند و تاریکی را مشکی رنگ‌تر کرده اند.
اما این برای تاریکی کافی نیست!
تاریکی نه تنها روحم را بلکه، تمام عقاید و افکارم را می‌خواهد!
و من چه ساده همه چیز را، به دست سیاهی می‌سپارم!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,973
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
هرگز درک نکردم چرا ما آدمک‌های بدبخت را از بچگی، از سیاهی می‌ترسانند؟
چرا نباید از صورتی، سبز یا شاید هم نارنجی بترسیم؟
اینها هم رنگ نیستند مگر؟
مگر اینها هم توان گم کردن را ندارند؟ توان غلبه بر تمام احساسات را ندارند؟
اگر اینطور نیست پس چرا خواهرم مدام از احساسات صورتی رنگش حرف میزند؟یا دخترک همسایه مدام می‌گوید در عسلی چشمانش گم می‌شوم؟
این روز ها گیجم! مدام فکر میکنم و کمتر به نتیجه می‌رسم... .
شاید هم، دلیل، چشمان شب رنگ توست!
شاید به همین دلیل است رنگ تنهایی‌هایم، آرزوهایم و شاید هم احساساتم سیاه است.
شاید به همین دلیل است گم می‌شوم در تاریکی سیاه رنگ؛ شاید این دلیلی است تا اجازه دهم تاریکی گمم کند در خود.
شاید من اشتباه می‌کنم؛ تاریکی همگان شاید مشکی نیست؛ شاید رنگ های دیگری هم وجود دارد برای گم شدن.
شاید.... .
ولی من؛ تاریکیِ بی رحمِ سیاه رنگِ چشمانِ شب رنگت را ترجیح می‌دهم، برای گم شدن هایم!
و امان از دست تاریکی و غرق شدنم هایم!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین