• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

داستان کوتاه داستان تو قاتل منی | پارک ته‌یان کاربر

پارک ته یان

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
48
پسندها
104
دست‌آوردها
33
سن
18
محل سکونت
کره جنوبی😂🔥
نام اثر
تو قاتل منی
نام پدید آورنده
پارک ته‌یان
ژانر
  1. جنایی
  2. تراژدی
هدف: افسرده ها چگونه عذاب می‌بینند...
خلاصه:دنیا رنگی دیگر به خود گرفته، آشوب قلب مرا احاطه کرده و زمین لرزه ای بزرگ در قلبم رخ داده است.
چه خبر است؟چگونه با آن مقابله کنم؟دلیل این همه فشار روی روح و جسم من چیست؟
چگونه این زندگی لعنتی را تمام کنم؟
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,974
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
1q2r_negar_۲۰۲۱۰۴۱۹_۱۸۲۰۲۷.png
نویسنده گرامی از انتخاب انجمن ناول فور برای نگاشتن اثرتان سپاس گذاریم. در صورت داشتن هرگونه سوال، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید. پس از ارسال پانزده پست شما می‌توانید درخواست پیشوند دهید تا سطح قلم شما سنجیده شود. همچنین پس از پانزده پست، میتوانید از طریق لینک زیر درخواست جلد دهید. با ایجاد پست در تالار نقد، می‌تواتید از بازخورد خوانندگان اثرتان بیشتر آگاه شوید: پس از اطمینان یافتن از پایان اثر، به تاپیک زیر مراجعه کرده و پایان اثر را اعلام کنید. داستان شما به تالار ویرایش منتقل خواهد شد: در آخر تمنا می‌کنیم از ارسال پست‌های نامناسب و متون غیر اخلاقی در تاپیک داستانتان شدیدا خودداری کنید و با ناظرتان همکاری لازم را داشته باشید. با مطالعه‌ی متون لینک زیر اشکالات ویرایشی خود را برطرف کنید و از کشش حروف بپرهیزید: توجه داشته باشید حداکثر زمان وقفه میان پست‌های داستان کوتاه نهایتا یک ماه است و در صورت آپ نشدن، داستان به متروکه منتقل خواهد شد. 🌹🌹🌹 قلمتان جاودانه کادر مدیریت بخش کتاب​
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

پارک ته یان

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
48
پسندها
104
دست‌آوردها
33
سن
18
محل سکونت
کره جنوبی😂🔥
مقدمه: دنیایم را بهم ریختید و من را به بدترین حالت های ممکن عذاب دادید، ولی نگفتید:
- چرا؟ حتی از خودتان نپرسیدید چه بر سرم می‌آید؟ اما حالا دنبال راهی برای نجات من هستید، باری دیگر دوباره تبدیل به یک آدم بشوم؟ نه اشتباه نکنید؛ من انسان نخواهم شد.
من دختری از خاندان ارواح و شیاطین هستم .خیلی وقت است که رفیق شب‌هایم شده: وحشت، ترس و کابوس های عجیبی که سراغم می‌آیند و شما دیگر برای من آدم هایی هستید که فقط باید زیر پاهایم پایمال شوند.
تو! برای خودت زندگی کن. تو دیگر هرگز حق نداری یکی دیگر هم مثل من خراب کنی. هر چقدر هم ناراحت باشی تو باید تاوان این کارت را بدهی.
تحت فشار قرار دادنی که باعث بهم ریخته شدن روح و روانم و اعصابم شد؛ دیگر نمی‌توانم تحملش کنم و بدان...





دخترکی بودم ساکت و آرام، خیلی اهل صحبت و ارتباط گیری با دیگران نبودم. در افکار خودم صید می‌کردم و کاری به کسی نداشتم با این حال زیاد عصبانی بودم که مورد توجه خانواده‌ام قرار نمی‌گیرم و وقتی حرف می‌زدن با من، محلشان نمی‌‌گذاشتم و یا غرغر می‌کردم برای همین خانواده‌ام به من می‌گفتند:
- تو خیلی کوچک بودی پررو بودی و هنوزم هستی.
همان‌طور که من به دنبال اصلاح خودم بودم سرزنش های بیشتری را از خانواده‌‌‌‌ام می‌شنیدم و روز به روز حس بد بودن و نا امیدی به من دست می‌داد.
روزها درگیر همین حس و حال بدی بودم که از آنها هدیه می‌گرفتم. شاید در نگاه اول آن تذکرات برای من مفید بود و باعث میشد که خودم را اصلاح کنم، اما قطعا اینطور نبود و مثل خنجری بود که محکم فرو شده بود در قلب من. حتی شیوه بیان آن چیزهای به ظاهر مفید هم درست نبود، گاهی با خودم می‌گفتم چرا با من این‌گونه رفتار می‌شود و انقدر راجبم بد فکر می‌کنند، اما واقعا به نتیجه ای نمی‌رسیدم که هیچ اشکم هم در می‌آمد.
در کودکی ام دنبال یک معجزه بودم دلم می‌خواست یک جعبه خوراکی داشته باشم که هر‌ چه از آن بخورم هرگز تمام نشود. خنده دار بود و عجیب ولی من فکر می‌کردم اگر بیشتر دعا کنم خدا برایم همچین چیزی را می‌فرستد. گاهی می‌گفتم اگر داشته باشمش هرگز به بقیه نمی‌دهم تا از خوراکی هایش بخورند و همه را خودم می‌خوردم.
بعضی اوقات هم تمام فکر و ذهنم این بود بروم به استرالیا، یک دختر چهار یا پنج ساله و استرالیا؟ آره به همین خیال باش.
افکار دیگری هم در ذهنم بود مثل معلم شدن در آینده همیشه افکار ته ذهنم به من این قوت قلب را می‌دادند که تو معلم خیلی خوبی خواهی شد، جز این آرزو داشتم خواننده هم بشوم ولی نمیشد. یک‌زن نمی‌توانست بخواند و خوانندگی کند...
همه‌ی این‌ها آرزوی خنده دار دخترک پنج ساله قصه ما بود، ولی حتی نتوانست به یکی از آن آرزوهای خنده دارش برسد.

#داستان‌_کوتاه
#ته‌یان
#تو_قاتل_منی
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • قلب
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sara

پارک ته یان

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
48
پسندها
104
دست‌آوردها
33
سن
18
محل سکونت
کره جنوبی😂🔥
کل دنیایم شده بود خیالات محالی که آرزوی برآورده شدنشان را داشتم. هر‌چقدر که بزرگتر می‌شدم حساس‌تر و داغون تر از قبل بودم، چرا که نتوانسته بودم حتی به یکی از آن خیالاتم برسم. آن ها برای من به معنای خوشبختی تمام بودند ولی من یک احمق بودم؛ نباید دل خودم را به چیزهای مادی این دنیا خوش می‌کردم چون آنها را نه می‌توانستم بدست بیاورم و نه تا آخرش داشته باشم...
و این‌که فکر می‌کردم قرار است خدا آن‌ها را به من بدهد، آن هم بدون هیچ تلاشی و فقط منتظر بودن برای رسیدن به آن کافی بود؛ این‌ها شدند تجربه های ده سال زندگی من که خیلی درهم و عجیب بودند.
مدتی هم که به خودم آمده بودم همیشه افسوس می‌خوردم که چرا اینطور زندگی می‌کردم و اهمیت ندادن خانواده‌ام و دعواهایی که بین آن‌ها بود حال من را بدتر می‌کرد ولی باز هم من سعی می‌کردم خیلی سرد برخورد کنم؛ هرچند که تمام اتفاقات اطرافم را می‌دیدم و آن مشکلات را درک می‌کردم اما دم نمی‌زدم.
به اندازه کافی افسرده بودم و شب و روزها با خودم صحبت می‌کردم که چرا زندگی من تا این‌حد خراب شده؟ چرا سرنوشتم اینطور رقم خورده؟ باز به نتیجه‌ای نمی‌رسیدم.
آن زمان به خودم آسیب می‌زدم پرخوری و کم خوری نمونه بارزش بود و درس نخواندن و... بالاخره هر‌ چی به ذهنم می‌آمد برای آسیب زدن به خودم امتحانش می‌کردم، حتی گاهی ساعت ها در کنج خانه می‌نشستم و به در و دیوار زل می‌زدم" نه حرفی و نه صدایی" خیلی بی‌آزار...
خانواده من انقدر درگیر مسائل زندگی و پیچیدگی‌های خودشان بودند که متوجه حال بد من نمی‌شدند و این وضعیتم را بدتر می‌کرد.
می‌گذشت، می‌گذشت و می‌گذشت اما من همچنان به خاطرات قدیمی‌ام و افکار آن زمان هایم فکر می‌کردم و وقت خود را هدر می‌دادم.


#داستان‌_کوتاه
#ته‌یان
#تو_قاتل_منی
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • محشره
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sara

پارک ته یان

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
48
پسندها
104
دست‌آوردها
33
سن
18
محل سکونت
کره جنوبی😂🔥
با وجود این همه عذابی که در قلبم بود خودم را کنترل می‌کردم و حرفی نمی‌زدم که مبادا خانواده‌ام آزرده خاطر شوند.
زیادی مراعاتشان را می‌کردم با این حال آن‌ها هیچ چیز از من نمی‌دانستند و به من گِله می‌کردند و تهمت بیخیالی می‌زدند؛ نه تنها پدر و مادرم بلکه خاله و مادربزرگ و پدربزرگ و خواهرم هم مرا سرزنش می‌کردند.
اینطوری اعصابم بیشتر بهم می‌ریخت و عصبی می‌شدم ولی باز هم به روی خودم نمیاوردم اما در جایی خلوت در اتاق یا در سالن گریه می‌کردم و می‌گفتم چرا؟ چرا، من؟
برای چه راجبم اینطور فکر می‌کنند؟ چرا من را درک نمی‌کنند؟ چنین سوالاتی در ذهنم هرگز تمامی نداشت؛ حتی گاهی می‌خواستم بمیرم و خودم را اذیت می‌کردم و عذاب می‌دادم ولی هیچ‌کدام فایده نداشت.
در آخر آرزو می‌کردم که ای کاش یک نفر بیاید و من را به سرپرستی قبول کند تا از شر این خانواده خلاص بشوم.
اشک می‌ریختم، قلبم درد می‌گرفت و دقیقا زمانی که به یک پشتوانه احتیاج داشتم، هیچ‌کس در کنارم نبود و من تنهای تنها بودم.
کم کم داشتم می‌شکستم و از پا در می‌آمدم و به خودم هر روز قول می‌دادم که یک شروع جدید داشته باشم و گذشته را فراموش کنم؛ اما این هر روز میشد تکرار روزهای قبل و گاهی هم بدتر از روزهای قبل.
تنها امید من یا بهتر است بگویم امید واهی من: معجزه‌ای بزرگ در زندگی‌ام بود که می‌خواستم صبح که بیدار می‌شوم دیگر آن خانواده را نبینم یا اینکه مرده باشم.
به مرور تمامی این‌ها باعث شد که افسرگی بسیار زیادی بگیرم و نتوانم خودم را کنترل کنم اما...


#داستان‌_کوتاه
#ته‌یان
#تو_قاتل_منی
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • محشره
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sara

Odit adipisicin

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
18
پسندها
0
دست‌آوردها
1
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Voluptas exerci

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
21
پسندها
0
دست‌آوردها
1
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
بالا پایین