• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

تکمیل شده دلنوشته دچار تو | لیالی کاربر انجمن رمان فور

وْی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
46
پسندها
100
دست‌آوردها
33
بسم قلم


دلنوشته: دچار تو
ژانر: عاشقانه، تراژدی
نویسنده: لیالی امجدی
ویراستار: بینا.الف

مقدمه:
حصاری از ساقه‌ی گل‌های خاردار به روی من است؛ ولی هنوز آن لبخند به قولش دلربا را به لب دارم. تنها صدای تیک تاک ساعت را شنوام. حتی توانایی باز کردن چشمانم را هم ندارم. من در این قفس تاریک زندانی شده‌ام...
بیا و مرا رها ساز!​
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

وْی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
46
پسندها
100
دست‌آوردها
33
***
با نفس‌های نامنظم ترس را فریاد می‌زنم، اشک در گوشه‌ی چشمم می‌جوشد، بدنم از بی‌حرکتی خشک شده. ناجی همیشگی‌ام کو؟ کجاست کنارم بنشیند و نوازشم کند؟ کجاست که بگوید «گل نازم، آرام بگیر این نیز می‌گذرد»؟ با ناله‌های نه چندان بلند صدایش می‌زنم؛ انگار باید از قدرت تکلمم استفاده کنم!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

وْی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
46
پسندها
100
دست‌آوردها
33
***
با تکرار چندین باره‌ی حرف «ر» باز هم به جایی نمی‌رسم. چشمانم را می‌بندم، به گذشته‌ی شیرینم فکر می‌کنم. انسان‌ها گاهی با تمام وجودشان مرگ را صدا می‌زنند و مرگ دست رد به سینه‌ی آن‌ها می‌زند؛ از طرفی کسی که هیچ منتظر مرگ نیست، مرگ به دیدار او می‌رود. این چه حکمتی‌ست؟!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

وْی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
46
پسندها
100
دست‌آوردها
33
***
من نه توانایی حرکت دادن خودم را دارم، نه توانایی سخن گفتن!
خارهای خودم به خودم فرو می‌رود. من کمی فریاد را خواهانم!
اشک مزاحم از گوشه‌ی چشمم به سمت گردنم راه خود را باز می‌کند. حس می‌کنم صدای دلنشینش را شنیدم. چشم‌هایم را محکم باز می‌کنم، نگاهی به اطراف می‌اندازم. می‌بینم نه! خبری نیست! نه از وجود گرمش و نه از صدای دلنشینش! حافظه‌ی خوبم صدایش را پخش کرده، از تمام وجودش صدایش را دارم، برای من کافی نیست؟
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

وْی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
46
پسندها
100
دست‌آوردها
33
***
به انگشت اشاره‌ام می‌نگرم. از تمام بدنم تنها بند اولش را می‌توانم تکان دهم؛ برای من پیشرفت زیادی بود. انسان‌هایی که توانایی چیزی را ندارند، رها نکنید!
آن‌ها با وجود شما به زندگی‌شان ادامه می‌دهند، اما این حرف برای من صدق نمی‌کند؛ من رها شدم از آدم‌های اطرافم اما هنوز زنده‌ام!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

وْی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
46
پسندها
100
دست‌آوردها
33
***
صدای قهقهه‌مان گوش آسمان را کر کرده، رینگ‌هایمان در انگشت عشق برق می‌زند. موهایم را نوازش می‌کند و می‌گوید:
- «دلبر زیبارویم، دلبرانه‌هایت دلم را می‌برد!»
لبخند می‌زنم. عاشقانه‌هایمان چه زیبا رخنه می‌کند در تمام دل و جان من!
با لبخندی ملیح از او پرسیدم:
- «جانانم، کی به خانه خودمان می‌رویم؟ من از این بلاتکلیفی کلافه شدم!»
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

وْی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
46
پسندها
100
دست‌آوردها
33
***
جانان دستش را روی گونه‌ام می‌گذارد:
- «دلبر من، عجله نکن! به وقتش!»
نفس عمیقی کشیدم. بوی عطرش تمام مشامم را پر کرد؛ انگار ریه‌هایم پر از گل شده. آخ نگویم از آن خواستگاری که ضربان قلبم آنقدر بالا بود که بیهوش ماندم! چقدر بعدش خندیدیم! جانان با تمام وجودش حضورش را پررنگ و پررنگ‌تر می‌کرد و من هر روز بیشتر از قبل دلداده‌ی او می‌شدم.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

وْی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
46
پسندها
100
دست‌آوردها
33
***
با خوردن زنگ تلفن جانانم، از من دور می‌شود. برمی‌گردم به مسیر رفتنش نگاه کنم. اصلاً چرا دور شد؟ با کی حرف می‌زد؟
به ناگه صدای بوق ماشینی را شنیدم. برگشتم و تنها درد اصابت ماشین را با زانوانم حس کردم، بعدش تاریکی مطلق بود!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

وْی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
46
پسندها
100
دست‌آوردها
33
***
مغزم صفر صفر بود! انگار ری‌ استارت شده، ویندوز جدید خورده و من هیچ با این ورژن جدید آشنایی ندارم. چشمانم به دنبال جانان می‌گردد، اما دریغ! همه را دیدم جز جانان! گویند «ای دلبر، جانان رهایت کرد! فلج شدن عوارضی هم دارد خب!»
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

وْی

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
46
پسندها
100
دست‌آوردها
33
***
نمی‌توانستم فریاد بزنم، نمی‌توانستم بروم در خانه‌اش؛ انگار من ناچارتر از این حرف‌ها بودم!
روزی به جانان گفتم:
- «جانانم، مبادا تنهایم بگذاری، روحم می‌میرد!»
جانان رفت، روح من مرد و من ماندم با بدنی بی حرکت و زبانی بدون تکلم از ترس و شوک نبود جانان!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین