تکمیل شده دلنوشته دچار تو | لیالی کاربر انجمن رمان فور

وْی · 2021-01-02

***
من گناهم چه بود؟! اصلاً چرا جانان آن طرف‌تر حرف زد؟ سوالات در ذهنم رژه می‌روند و من هر شب به رسم عادت از همان روزی که توانایی حرکتم را از دست دادم، هذیان‌گویی شد تمام زندگی من!
جانان...
در این شب پاییزی فریاد می‌زنم از نبود دلدارم!

وْی · 2021-01-02

***
به راستی کجایی؟
کجای این شهر بزرگ پنهان شده‌ای؟
کجایی که از نگاه من به یکباره محو شدی؟
هیچ خبرت هست بعد از رفتنت چهارفصل دلم پاییز شده؟
روزهایم را باید روزهای دلتنگی فراخواند...
دلی که دلتنگ دلدار پاییزی بی معرفتش شده!

وْی · 2021-01-02

***
اما جانان، تو رهایم کردی! من با درد رهایی تو کنار بیایم یا با درد بی‌حرکت ماندنم؟ یا اصلاً تو عاشقم بودی؟ ولی فکر نمی‌کنم؛ عاشق بودی نمی‌رفتی! نمی‌خواهم بگویم تو آدمش نبودی، می‌گویم شاید نتوانستی دوام بیاوری!
من هنوز هم لبخند به لب دارم اما آشفته و پریشان‌تر از آنی هستم که فکرش را بکنی!

وْی · 2021-01-02

***
حسی در رگ‌های من جاری‌ست؛ حسی که عاجزم از گفتنش! اما جانان، اگر بیایی شاید بتوانم ان درد را حس نکنم! جانان، این بود قول ماندنت؟ ما به هم قول دادیم! یادت هست اولین شب با هم بودنمان را؟!
به من لبخندی زدی، دستان سردم را فشردی و گفتی:
- «دلبرم، چه در روز خوب، چه در روز بد، من همین‌جا در کنار توام!»

وْی · 2021-01-02

***
حسی توصیف‌ناپذیر داشت، ولی دلم چه می‌دانست روزی همچون الان در آتش نبود دلدارش خواهد سوخت؟!
بی‌شک امروز سوختنم را مدیونم هستی!
ولی خب هر چه که باشد، هر چقدر هم بد باشی، دلم حرف حالیش نمی‌شود و هنوز دوستت دارد!
صدای بوق دستگاه خبر از کوچ کردن دلبر می‌دهد...
جانان، برایم بگو چگونه اینطور دچار تو شدم که نبودت مرا از پای در آورد...
چه تلخ بود پایان این آغاز!

وْی · 2021-01-02

بگو چی شد که یهو شدم دچار تو... .

99/10/13
16:01

پایان

تکمیل شده دلنوشته دچار تو | لیالی کاربر انجمن رمان فور

وْی

تازه وارد

وْی

تازه وارد

وْی

تازه وارد

وْی

تازه وارد

وْی

تازه وارد

وْی

تازه وارد