• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

مجموعه شعر اشعار فروغ فرخزاد

mi hi

کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
سطح
0
 
ارسالات
414
پسندها
398
دست‌آوردها
93
محل سکونت
خونه بابا پوتین/:
دانلود دیوان اشعار فروغ (کلیک کنید)
××

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mi hi

کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
سطح
0
 
ارسالات
414
پسندها
398
دست‌آوردها
93
محل سکونت
خونه بابا پوتین/:
#شعر_اول
#شعله_ی_رمیده


می‌بندم این دو چشم پرآتش را
تا ننگرد درون دو چشمانش
تا داغ و پر تپش نشود قلبم
از شعله نگاه پریشانش

می‌بندم این دو چشم پرآتش را
تا بگذرم ز وادی رسوائی
تا قلب خامشم نکشد فریاد
رو می‌کنم به خلوت و تنهائی

ای رهروان خسته چه می‌جوئید
در این غروب سرد ز احوالش
او شعله رمیده خورشید است
بیهوده می‌دوید به دنبالش

او غنچه شکفته مهتابست
باید که موج نور بیفشاند
بر سبزه زار شب زده چشمی
کاو را بخوابگاه گنه خواند

باید که عطر بوسه خاموشش
با ناله‌های شوق بیامیزد
در گیسوان آن زن افسونگر
دیوانه وار عشق و هوس ریزد

باید نوشیدنی بوسه بیاشامد
از ساغر لبان فریبائی
مستانه سرگذارد و آرامد
بر تکیه گاه سینه زیبائی

ای آرزوی تشنه به گرد او
بیهوده تار عمر چه می‌بندی؟
روزی رسد که خسته و وامانده
بر این تلاش بیهوده می‌خندی

آتش زنم به خرمن امیدت
با شعله‌های حسرت و ناکامی
ای قلب فتنه جوی گنه کرده
شاید دمی ز فتنه بیارامی

می‌بندمت به بند گران غم
تا سوی او دگر نکنی پرواز
ای مرغ دل که خسته و بیتابی
دمساز باش با غم او، دمساز

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mi hi

کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
سطح
0
 
ارسالات
414
پسندها
398
دست‌آوردها
93
محل سکونت
خونه بابا پوتین/:
#شعر_دوم
#رویا


با امیدی گرم و شادی‌بخش
با نگاهی م*س*ت و رویایی
دخترک افسانه می‌خواند
نیمه شب در کنج تنهایی:


بی‌گمان روزی ز راهی دور
می‌رسد شه‌زادهه‌ای مغرور
می‌خورد بر سنگ‌فرش کوچه‌های شهر
ضربه سم ستور بادپیمایش
می‌درخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش
تار و پود جامه‌اش از زر

سینه‌اش پنهان به زیر رشته‌هایی از در و گوهر
می‌کشاند هر زمان همراه خود سویی
باد پرهای کلاهش را
یا بر آن پیشانی روشن
حلقه موی سیاهش را


مردمان در گوش هم آهسته می‌گویند
«آه ... او با این غرور و شوکت و نیرو
در جهان یکتاست
بی‌گمان شه‌زادهه‌ای والاست»


دختران سر می‌کشند از پشت روزن‌ها
گونه‌هاشان آتشین از شرم این دیدار
سینه‌ها لرزان و پر غوغا
در تپش از شوق یک پندار
« شاید او خواهان من باشد»


لیک گویی دیده شه‌زاده زیبا
دیده مشتاق آنان را نمی‌بیند
او از این گُل‌زار عطرآگین
برگ سبزی هم نمی‌چیند


همچنان آرام و بی‌تشویش
می‌رود شادان به راه خویش
می‌خورد بر سنگفرش کوچه‌های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
مقصد او ..... خانه دلدار زیبایش


مردمان از یکدیگر آهسته می‌پرسند
«کیست پس این دختر خوشبخت؟»
ناگهان در خانه می‌پیچد صدای در
سوی در گویی زشادی می‌گشایم پر
اوست ... آری ... اوست


« آه، ای شه‌زادهه، ای محبوب رؤیایی
نیمه شب‌ها خواب می‌دیدم که می‌آیی»
زیر لب چون کودکی آهسته می‌خندد
با نگاهی گرم و شوق‌آلود
بر نگاهم راه می‌بندد


«ای دو چشمانت رهی روشن به سوی شهر زیبایی
ای نگاهت باده‌ای در جام مینایی
آه، بشتاب ای لبت هم‌رنگ خون لاله خوش‌رنگ صحرایی
ره، بسی دور است
لیک در پایان این ره... قصر پر نورست»


می‌نهم پا بر رکاب مرکبش خاموش
می‌خزم در سایه آن سینه و آغوش
می‌شوم مدهوش


بازهم آرام و بی تشویش
می‌خورد بر سنگفرش کوچه‌های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
می‌درخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش


می‌کشم همراه او زین شهر غمگین رخت
مردمان با دیده حیران
زیر لب آهسته می‌گویند

« دختر خوشبخت!... »
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mi hi

کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
سطح
0
 
ارسالات
414
پسندها
398
دست‌آوردها
93
محل سکونت
خونه بابا پوتین/:
#شعر_سوم
#اسیر


تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم
ز پشت میله های سرد تیره
نگاه حسرتم حیران به رویت

در این فکرم که دستی پیش اید
و من ناگه گشایم پر به سویت
در این فکرم که در یک لحظه غفلت
از این زندان خاموش پر بگیرم
به چشم مرد زندانبان بخندم
کنارت زندگی از سر بگیرم

در این فکرم من و دانم که هرگز
مرا یارای رفتن زین قفس نیست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نیست
ز پشت میله ها هر صبح روشن
نگاه کودکی خندد به رویم

چو من سر می کنم آواز شادی
لبش با بوسه می آید به سویم
اگر ای آسمان خواهم که یک روز
از این زندان خامش پر بگیرم
به چشم کودک گریان چه گویم
ز من بگذر که من مرغی اسیرم

من آن شمعم که با سوز دل خویش
فروزان می کنم ویرانه ای را
اگر خواهم که خاموشی گزینم
پریشان می کنم کاشانه ای را

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بینا.الف

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
56
پسندها
178
دست‌آوردها
33
در شب کوچک من
دلهره ویرانی‌ست..
گوش کن
وزشِ ظلمت را می‌شنوی؟
من غریبانه
به این خوشبختی می‏‌نگرم ...!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
  • ایول
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sara

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
پیشانی بلند تو در نور شمع‌ها
آرام و رام بود چو دریای روشنی
با ساق‌های نقره نشانش نشسته بود!
در زیر پلک‌های تو رویای روشنی

من تشنه‌ی صدای تو بودم که می‌سرود
در گوشم آن کلام خوشِ دلنواز را
چون کودکان که رفته ز خود گوش می‌کنند!
افسانه های کهنه‌ی لبریز راز را

آنگه در آسمان نگاهت گشوده گشت
بال بلور قوس و قزح‌های رنگ‌ رنگ
در سینه قلب روشن محراب می‌تپید
من شعله ور در آتش آن لحظه‌ی درنگ

گفتم خموش آری و همچون نسیم صبح!
لرزان و بی‌قرار وزیدم به سوی تو
اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز
در سینه هیچ نیست به جز آرزویِ تو ...
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
مسافر

همه شب با دلم کسی می گفت
سخت آشفته ای ز دیدارش
صبحدم با ستارگان سپید
می رود می رود نگهدارش

من به بوی تو رفته از دنیا
بی خبر از فریب فردا ها
روی مژگان نازکم می‌ریخت
چشم‌های تو چون غبار طلا

تنم از حس دست‌های تو داغ
گیسویم در تنفس تورها
می‌شکفتم ز عشق و می‌گفتم
هر که دلداده شد به دلدارش

ننشیند به قصد آزارش
برود چشم من به دنبالش
برود عشق من نگهدارش
آه اکنون تو رفته ای و غروب

سایه می‌گسترد به سینه راه
نرم نرمک خدای تیره ی غم
می‌نهد پا به معبد نگهم

می نویسد به روی هر دیوار
آیه هایی همه سیاه سیاه
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
وداع

می‌روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می‌برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش

می برم تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ نگاه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه

می‌برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه امید حال
می‌برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند باد وصال

ناله می لرزد ،می رقصد اشک
آه بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من

به خدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید

عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب ‚ خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
  • ایول
واکنش‌ها[ی پسندها]: SHA'DYAM

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
در برابر خدا

از تنگ‌نای محبس تاریکی،
از منجلاب تیره این دنیا
بانگ پر از نیاز مرا بشنو،
آه ای خدا ی قادر بی همتا

یکدم ز گرد پیکر من بشکاف
بشکاف این حجاب سیاهی را
شاید درون سینه من بینی
این مایه گناه و تباهی را

دل نیست این دلی که به من دادی
در خون تپیده آه رهایش کن
یا خالی از هوی و هوس دارش
یا پای بند مهر و وفایش کن

تنها تو آگهی و تو می‌دانی
اسرار آن خطای نخستین را
تنها تو قادری که ببخشایی
بر روح من صفای نخستین را

آه ای خدا چگونه تو را گویم
کز جسم خویش خسته و بیزارم
هر شب بر آستان جلال تو
گویی امید جسم دگر دارم

از دیدگان روشن من بستان
شوق به سوی غیر دویدن را
لطفی کن ای خدا و بیاموزش
از برق چشم غیر رمیدن را

عشقی به من بده که مرا سازد
همچون فرشتگان بهشت تو
یاری به من بده که در او بینم
یک گوشه از صفای سرشت تو

یک شب ز لوح خاطر من بزدای
تصویر عشق و نقش فریبش را
خواهم به انتقام جفاکاری
در عشقش تازه فتح رقیبش را

آه ای خدا که دست توانایت
بنیان نهاده عالم هستی را
بنمای روی و از دل من بستان
شوق گناه و نقش پرستی را

راضی مشو که بنده ناچیزی
عاصی شود بغیر تو روی آرد
راضی مشو که سیل سرشکش را
در پای جام باده فرو بارد

از تنگنای محبس تاریکی
از منجلاب تیره این دنیا
بانگ پر از نیاز مرا بشنو
آه ای خدای قادر بی همتا
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر تو ام سنگین شده

ای به روی چشم من گسترده خویش
شایدم بخشیده از اندوه پیش

همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم زآلودگی ها کرده پاک

ای تپش های تن سوزان من
آتشی در سایه مژگان من

ای ز گندمزار ها سرشارتر
ای ز زرین شاخه ها پر بارتر

ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردید ها

با تو ام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر ‚ جز درد خوشبختیم نیست

ای دلتنگ من و این بار نور ؟
های و هوی زندگی در قعر گور ؟

ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من

بیش از اینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمی انگاشتم

درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن

سرنهادن بر سیه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها

در نوازش، نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن

زر نهادن در کف طرارها
گمشدن در پهنه بازارها

آه ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته

چون ستاره با دو بال زرنشان
آمده از دوردست آسمان

از تو تنهاییم خاموشی گرفت
پیکرم بوی هم آغوشی گرفت

جوی خشک سینه ام را آب تو
بستر رگ‌هایم را سیلاب تو

در جهانی این چنین سرد و سیاه
با قدم‌هایت قدم‌هایم براه

ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده

گیسویم را از نوازش سوخته
گونه هام از هرم خواهش سوخته

آه ای بیگانه با پیراهنم
آشنای سبزه زاران تنم

آه ای روشن طلوع بی غروب
آفتاب سرزمین های جنوب

آه آه ای از سحر شاداب تر
از بهاران تازه تر سیراب تر

عشق دیگر نیست این ‚ این خیرگیست
چلچراغی در سکوت و تیرگیست

عشق چون در سینه ام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد

این دگر من نیستم، من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم

ای لبانم بوسه گاه بوسه ات
خیره چشمانم به راه بوسه ات

ای تشنج های لذت در تنم
ای خطوط پیکرت پیراهنم

آه می خواهم که بشکافم ز هم
شادیم یکدم بیالاید به غم

آه می خواهم که برخیزم ز جای
همچو ابری اشک ریزم های‌های

این دل تنگ من و این دود عود ؟
در شبستان زخمه ها ی چنگ و رود ؟

این فضای خالی و پروازها ؟
این شب خاموش و این آوازها ؟

ای نگاهت لای لایی سحر بار
گاهواره کودکان بی قرار

ای نفس‌هایت نسیم نیمخواب
شسته از من لرزه های اضطراب

خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیا های من

ای مرا با شعور شعر آمیخته
این همه آتش به شعرم ریخته
چوت تب شعرم چنین افروختی
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
بالا پایین