• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

منتخب حبس ابد در سلول شکلات تلخ | کندی وی‌ایکس کاربر انجمن رمان فور

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
نام اثر
حبس ابد در سلول شکلات تلخ!
نام پدید آورنده
کَندی وی ایکس «الف. نیکخواه»
ژانر
  1. درام
کمی تلخی می‌خواهم بچشم...
یک تلخی از جنس شیرینی...
به گونه‌ای که دیگر تمام مزه‌های جهان بی‌مفهوم شود برایم...
با اینکه کمی درد دارد، نمی‌خواهم کوتاه بیایم.
آخر می‌دانی؟! جهان برایم چیزی جز شکلات نیست...
شکلاتی که باید تلخی‌اش را کشف کرد، سپس آن را همراه بغض‌های ساکت قورت داد!
زیرا این شکلات به اندازه تمام غم‌های دیار دلتنگی سنگین است و سنگینی‌اش به مانند مرگ خواهد بود که در روحت لانه کرده!
قورتش بده! مار در آستین پروراندن صد مرتبه بهتر است از نفس کشیدن مرگ در وجودت!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
اگر بخواهم حقیقت را بگویم، تلخی کمی ترسناک است اما من بودنش را دوست دارم... زیرا من فراموش نکردم که ابتدا شیرینی بوده سپس تلخی به وجود آمده! هر ثانیه که آن را نفس می‌کشیم شیرین است لیکن اگر چند روزی بگذرد از آن، تلخ خواهد شد زیرا به خاطره تبدیل شده و خاطرات کمی، تنها کمی تلخ‌اند و کشنده... مرگ تدریجی را نقش می‌زند برایم خاطره اما از تلخی آن دست نمی‌کشم، آخر ندانسته عاشق و شیفته‌ی شکلات شده‌ام و باید بسوزم و بسازم...
چاره‌ی دیگری ندارم!
بیا اعترافی کنم خدمتت! اگر شکلات تلخ آدم بود حتما «من» می‌شد! از بس که تلخی آن را ازبر کرده‌ام حالا فرقی میان تلخ بودنمان نیست! فقط مشکل آنجاست که نمی‌دانم شکلات من شده یا من بخشی از شکلات شده‌ام...
بله، همینقدر راحت باختم و تمام شد!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
حالا که حرف از باختن به میان آمده بیا زیباترین باختن‌ها را برایت بگویم جان دلم...
اولین باخت در شش سالگی رخ می‌دهد.
آنگاه که با مادرت دعوا کردی و با دلی شکسته به تاریکی اتاق پناه بردی، خود را شروع به سرزنش کردی که چرا مادرت را غمگین و تنها رها کردی!
دوباره دل شکسته‌ات را بر می‌داری و اینبار به آغوش مادر پناه می‌بری...
لیکن در گوش دلت زمزمه می‌کنی: مقابل چشمان اشکی مادر کم آوردیم!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
دومین باخت در نه سالگیست! آنگاه که سر به سجده فرو می‌آوری و صدای ضربان قلبت را می‌شنوی که آرامش فرشتگان آسمان را به هم زده. همانجا متوجه می‌شوی قلبت را، جسمت را، روحت را، به «بودن» پروردگارت باخته‌ای!
سومین باخت آنجاییست که یکهو چشمان خسته‌ی پدر را می‌بینی و خود را نفرین می‌کنی به خاطر تمام لحظاتی که باید می‌بودی لیکن نبودی.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
چهارمین باخت را من بگویم یا خودت می‌دانی؟! در بهار قلبت مردی آمد و تو را مفتون چشمان شکلاتی‌اش کرد. پس از رفتنش تو ماندی و قلبی که در پاییز گیر کرده بود و دلی که از دنیای به این بزرگی تنها شکلات تلخ می‌خواست و بس!
اصلا آمدنش را به خوبی در خاطر دارم. ثانیه به ثانیه آن لحظه را در چشمانم حبس کردم و شیرینی آمدنش را بارها یادآوری...
اما رفتنش هم حبس شد، در اعماق دلم و تلخی‌اش ماند روی لبانم. چشمانم آمدنش را فریاد می‌زد و من معتاد شکلات تلخ شده بودم...
او آمده بود و مرا هوایی کرده بود و من همانند کافری بودم که دلش کمی پرستیدن می‌خواست بس که دلتنگ خدا بود ولی خدایی نداشت...
او رفت و من ماندم و اوج بی‌خدا بودنی که هر شب به خاطرش اشک ریختم و دلی که دیگر نفس نمی‌کشید و تنها دو تکه شکلات به تلخی رفتنش!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
آرام جانم؟! آرامشت را گم کرده‌ای جانم به قربانت؟ اشکالی ندارد که، در این جهان پر هیاهو بسی عادیست.
گرمای جانم؟! یخ بسته‌ای زیبا روی من؟ اشکالی ندارد که، در این دیار که اسیر زمهریر است مگر می‌شود یخ نزد؟
عشق جانم؟ دیگر عشق نداری دورت بگردم؟ اشکال ندارد که، میان این مارهای هفت خط روزگار کاملا عادیست از عشق متنفر باشی!
تو این‌ها را بیخیال شو... نزد من بیا که در دلم همیشه به روی گلت باز است...
دعوتت می‌کنم به صرف یک تکه شکلات تلخ و مقداری بغض آزاردهنده و یک جفت چشمانی که سرخ‌اند اما خیس نیستند!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
می‌دانی کی تلخی‌ها شیرین جلوه می‌دهد در مقابل دیدگانت؟! آنگاه که آهنگ چه بگویم از سالار عقیلی را گوش کنی و رمان پروانه‌ها هرگز نمی‌میرند را بخوانی و هر از گاهی یک تکه شکلات بخوری... این سه ترکیبی تشکیل می‌دهند که هرگز از آن خسته نشوی!
اصلا می‌دانی چیست؟ غم این دل که یکی و دو تا نیست، بیا و حسرت نبودن پروانه را هم بخور! نگران نباش شکلات تسکینت خواهد کرد...
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
یک حقیقت تلخ پنهان است در دلم...
حتی تلخ‌تر از شکلات‌هایم!
پروانه شدن عقده شد و بست راه تنفسم را...
هنگامی که خردسال بودم بال‌های سفید پروانه‌ای دلم را برد و من غافل، عاشق شدم...
یک روز که دلم شکسته بود آمدم و دیدم پروانه‌ام رفته تا هرگز برنگردد...
دلم رفتن می‌خواست...
درست همانند رفتن معشوقه‌ام، ساکت، بی‌خبر، پر از درد!
کاش میشد غبار بال‌های زیبایم را می‌تکاندم و بر فراز آسمان اوج می‌گرفتم و میان سحاب‌های پشمک مانند قایم می‌شدم و کسی پیدایم نمی‌کرد...
اما کاش‌ها در دنیای شکلاتی من تنها کاش ماندند و کاش...
روزی به خود آمدم و دیدم زیر همین کاش‌ها کم آوردم و تمام شدم!
دیگر امیدی به بهبودی نبود و من هم باختنم را قبول کردم...
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
یک نکته‌ای وجود دارد که از چشم همه پنهان است و سالهاست کسی آن را کشف نکرده...
آن کس هم که کشفش کرده مهری از جنس سکوت نهاده روی لب‌هایش و گم شده میان هیاهوی افکارش...
امروز من می‌خواهم آن نکته را بگویم و نجات دهم دلم را از زیر این بار سنگین...
آخر اکسیژن برای دلم تمام شود می‌ترسم شکلات هم تنهایم بگذارد...
انسان‌هایی که گرفتار تلخی شده‌اند، از جمعیت فراری‌اند!
آن‌ها انزوا را با تمام تاریکی‌اش برای خود خریدارند و حاضرند بابتش هر قیمتی را پرداخت کنند.
مثال دختری دیدم از تبار ماه، برای تنها ماندن، قلب شکسته‌اش را به دیار فراموشی سپرد و احساساتش را میان کویری پر از منطق دفن کرد.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
دلت که می‌گیرد دیگر راه فراری نداری!
باید نصف شبی در دادگاه دلت حاضر شوی و ببینی قلبت و ذهنت کمر همت به قتل تو بسته‌اند...
ذهن همه‌ی تلخی‌هایی که فراموش کردی را به یادت می‌آورد و قلب تمام احساساتی که پنهان کردی رسوا می‌کند...
افکار همانند گل پیچک خواهد پیچید بر راه تنفست...
اشک‌ها همچو چشمه خواهد جوشید از چشمانت...
تیک تاک ساعت دیواری صبر را خواهد ربود از جانت...
و تو تک و تنها باید منتظر حکم قاضی بنشینی...
دم صبح حکم صادر می‌شود:
حبس ابد در سلول شکلات تلخ!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا پایین