در یک رودخانه نمی توان دوبار شنا کرد
در روشنایی
شب، آن پایین منتظر است
آدم چون برگی در فضا رها می شود
بادی می وزد
تاریکی بر چهره ات.
***
در عکس ها
چشمانت
کمی نامتقارن هستند
قاعده ای
برای انسان ها نیست.
آب و نور
بطرز غریبی
تقسیم شده
شکسته ها، تلقین ها.
در یکی از اتاق ها جریان دارد:
چیزی کامل و اجتناب ناپذیر
« برای زیستن در جهان
باید آن را برنامه ریزی کنی»
من پاکتی را باز می کنم
با یک چاقو
چمن تازه شکفته
از میان پنجره بخار می کند
این ناگهان است!
در روندهای آهسته
می بینم که از همه چیز پشیمانم
تقریبا از همه چیز پشیمانم
فرقی نمی کند
از زمان کودکی ام
می شناسمت
از زمانی که همچون کودکی فکر می کردم
آری، آب و نور
می شکند
در سایه ها.
در روشنایی
شب، آن پایین منتظر است
آدم چون برگی در فضا رها می شود
بادی می وزد
تاریکی بر چهره ات.
***
در عکس ها
چشمانت
کمی نامتقارن هستند
قاعده ای
برای انسان ها نیست.
آب و نور
بطرز غریبی
تقسیم شده
شکسته ها، تلقین ها.
در یکی از اتاق ها جریان دارد:
چیزی کامل و اجتناب ناپذیر
« برای زیستن در جهان
باید آن را برنامه ریزی کنی»
من پاکتی را باز می کنم
با یک چاقو
چمن تازه شکفته
از میان پنجره بخار می کند
این ناگهان است!
در روندهای آهسته
می بینم که از همه چیز پشیمانم
تقریبا از همه چیز پشیمانم
فرقی نمی کند
از زمان کودکی ام
می شناسمت
از زمانی که همچون کودکی فکر می کردم
آری، آب و نور
می شکند
در سایه ها.