• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

دلنوشته مزاح | حزین کاربر انجمن رمان فور

دلنوشته های کاربران

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
نام اثر
مزاح
نام پدید آورنده
حزین
ژانر
  1. اجتماعی
  2. تراژدی
مقدمه:
شاید همه چیز یک شوخیه مسخره است، شاید هم یک جدیت محض...! جدیتی که تمام و کمال گند می‌زند به همه چیز!
البته می‌شود این طور هم گفت که شوخی‌ایست به مسخرگی جدیت!
جدیتی که احتمالا حکمتی درش نهفته و از یک فاجعه در آینده جلوگیری می‌کند
یا شاید هم جدیتی فاجعه بار كه آینده را به طرز مضحکی تعدیل خواهد کرد
این جاست که بی خیالی جای احساس را می‌گیرد و همه چیز برایت مسخره می‌شود
جدیتی که در زمان مناسبی شوخی فرض شود فاجعه ببار می‌آورد، اما اگر از مسخرگی بپرهیزیم و حکمتش را درک کنیم می‌شود جدیتی آینده ساز
حقیقتا ما هنوز یاد نگرفته‌ایم چگونه باید با برخی برخورد كنیم كه همه چیز را برایمان تبدیل به یک شوخیه مسخره نكنند.
دقت کرده‌اید که شوخی شوخی شکست خورده‌ایم؟ اما با جدیت همیشه برده‌ایم؟ پس آنچه با شوخی همراه است شوخی شوخی طردش کن!
اصلا متوجه می‌شوی چه می‌گویم؟
اگر پاسخت «نه» است دلیلش جمله بندی‌های وحشتناک من نیست!
یک بار دیگر جملاتم را بخوان...
هنوز از منظورم چیزی متوجه نشده‌ای؟ عزیزدلم! یقینا تا به حال دلت نشکسته است.


 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4

دلنویس عزیز، جهت اطلاع بیشتر از قوانین به تاپیک زیر سر بزنید: شما می‌توانید پس از گذشت پانزده پست از دلنوشته‌تان، درخواست جلد دهید: درصورتی که علاقه‌مند هستید کاربران دلنوشته‌های شما را نقد کنند؛ می‌توانید از طریق لینک زیر تاپیک نقد ایجاد کنید: پس از گذشت پنج پست از دلنوشته، می‌توانید درخواست تگ دهید تا اثر شما سطح‌بندی شود: چنانچه از پایان دلنوشته مطمئن شدید؛ در تاپیک زیر اعلام کنید: قلم تخریب می‌کند، می‌سازد، واقعیت‌ها را آشکار می‌کند، آشکارها را نهان می‌کند، به واقع قلم؛ معجزه‌ای جاویدان است...! موید باشید 🌹کادر مدیریت تالار کتاب🌹​
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
برخی لبخند می‌زنند
زیبا، ملیح! جوری که انگار به لبخند مهربان یک مادر یا پدر دلسوز می‌نگری، یک آن لبخندشان جایش را به قهقه می‌دهد
از زیر دندان‌هایشان خون می‌چکد!
چشمانشان را می‌بینی؟ حتی چشمانشان هم کشتارگاه است! این انسان‌نمایان حاضرند در ازای یک تکه خنده تو را زجر دهند
در ازای جرعه‌ای شادی تو را خفه کنند
و در ازای چند قطره خوشبختی، جدی جدی نفست را می‌برند
راستی گفتم نفس! یادم آید دوران جاهلیت با دوستی بساط دود و عود برپا بود که یک دم گلویم سنگینی کرد
نتوانستم جلوی خودم را بگیرم، اشک می‌ریختم و از طرفی سعی در کنترل اشکانم داشتم؛ آن رفیق مرا گفت اگر نفسم را کمی حبس کنم اشکم خود به خود بند می‌آید،
آن لحظه آن سخن دوستم بسی مضحک به نظر آمد
آخر اگر بخواهم چنین کاری کنم که کل عمرم باید نفسم را حبس کنم!
شما مانند امثال من مباشید
نفس بکشید
دم و باز دم زیباست
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
حتی فکرش را هم نمی‌کردم که روزی حرف‌های ساده و پیش و پا افتاده‌ی چند کوته فکر خواب را از من بگیرد
البته تقصیر خودم است...
وقتی به برخی بیش از ارزششان بها بدهی و به خاطرشان شب‌ها نخوابی و یک آن متوجه شوی به قدری نزدشان بی اهمیت هستی که تو را بهانه‌ی تمسخر خود کرده‌اند، و همچنان خواب به چشمت نیاید از غم عجیب و ناشناخته‌ای که گلویت را فشار می‌دهد تا میان ماندن و ماندنی بی وجود یکی را انتخاب کنی می‌فهمی دقیقا منظورم چیست.
کاش میشد واقعا از زندگی لفت دهیم و یک نفر سریع لینک را عوض کند.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
برای من زندگی مانند همان کوره‌ی آتشی است که مادربزرگم داخلش نان می‌پخت و دستانش را تا ته فرو می‌برد به داخلش، و من رعشه بر تن نوجوانم می‌افتاد که نکند دستانش بسوزد، حتی گاهی در خیالاتم می‌گفتم شاید دستان مادربزرگم از جنس فلز است!
سرانجام مادربزرگم گفت اگر بخواهی یک نان یکدست و صاف به بیرون بکشی، مجبور هستی دستت را تا ته فرو کنی داخل تنور داغ. خب آن حرفش، مصداق بارز قانون زندگی بود، اما آن موقع‌ها زندگی وجود داشت. می‌توانستی خودت انتخاب کنی که چطور دستت را وارد آن تنور کنی. حال چشم باز می‌کنی و یک دم زیر پایت خالی می‌شود، تا تو بخواهی بفهمی چه کسی داخل تنور هلت داد،
بی‌صدا می‌سوزی و جان می‌گیری؛ جانی از بی‌جانی. رنج و اندوه، مانند چاقویی ضامن‌ دار، روی تنت کشیده می‌شود و گاهی می‌شکافد؛ زخم می‌زند، رد می‌گذارد؛ اما هیچ‌گاه نمی‌میراند؛ زجرکُش‌ می‌کند و سکوتت گوش‌های تمام فریادها را کر می‌کند! مسخره‌ست نه؟! شما فقط چیزی را متوحه می‌شوید که من می‌نویسم، اما هر کلمه‌ام یک داستان دیگر دارد، و هر داستانم یک حکایت دیگر، و تا من بخواهم این چرخه‌ی مسخره‌ی تنوره داغه مادربزرگم را به شما بفهمانم یک نفر از پشت هلم می‌دهد و عمرم کفاف نخواهد داد تا داستان اصلی‌ام را تعریف کنم!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
بالا پایین