• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

دلنوشته آنچه خود تقدیر هم نمی‌دانست! | کار گروهی کاربران انجمن ناول فور

دلنوشته های کاربران

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
نام اثر
آنچه خود تقدیر هم نمی‌دانست!
نام پدید آورنده
حزین.الف و سبا حسن نژاد
ژانر
  1. اجتماعی
  2. تراژدی
مقدمه:
یک مسائلی وجود دارند که کاملا هویدا هستند اما
همیشه شعف درون ما موجب می‌شود خفه خوان بگیریم و از درکش دست برداریم.
البته در خصوص زندگی، زیاد راجع به عنوان «شعف» چندان اطمینان ندارم.
کلمه‌ای که مورد نیازم است احتمالا «حماقت» باشد!
خب؛ این میان، سقف سرنوشت چکه می‌کند
دیواره‌ی زندگی گیج است از دلتنگی‌های زمان، دقیقه به انتظارِ چکیدن قطره‌ای شور به چرخش ادامه می‌دهد. وزش باد، غنیمت است، شاهدی حاضر و یاوه‌گو در ثانیه‌های خالی از امّاهای بدبین.
ردی از خلوتی خونین، بر بهانه‌ی بی‌کسی‌ها آرام می‌گیرد؛ جهل، از قانعی رانده رقیب می‌طلبد!
و اما تقدیر گوشه‌ای چنبره زده است.
هیچ کاری دست خودش نیست، مجبور است بنشیند و مرگ زندگانی، حسرت دقایق و ناخوشی‌های سرنوشت را بنگرد.
او نمی‌داند، پایانه، پایانه دنیا چیست...
اصلا چه کسی می‌داند؟!
حالا گیریم که ما راهی جهنم شدیم
پروردگارا، تو را چه سودیست؟!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4

دلنویس عزیز، جهت اطلاع بیشتر از قوانین به تاپیک زیر سر بزنید: شما می‌توانید پس از گذشت پانزده پست از دلنوشته‌تان، درخواست جلد دهید: درصورتی که علاقه‌مند هستید کاربران دلنوشته‌های شما را نقد کنند؛ می‌توانید از طریق لینک زیر تاپیک نقد ایجاد کنید: پس از گذشت پنج پست از دلنوشته، می‌توانید درخواست تگ دهید تا اثر شما سطح‌بندی شود: چنانچه از پایان دلنوشته مطمئن شدید؛ در تاپیک زیر اعلام کنید: قلم تخریب می‌کند، می‌سازد، واقعیت‌ها را آشکار می‌کند، آشکارها را نهان می‌کند، به واقع قلم؛ معجزه‌ای جاویدان است...! موید باشید 🌹کادر مدیریت تالار کتاب🌹​
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
  • ایول
واکنش‌ها[ی پسندها]: mrbump

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4

می‌دانم حتی خود تقدیر هم احتمال این حجم از بدبختی را نمی‌داد.
حالا که دست به قلم برده‌ام؛ ذهنم پر است از خالی‌هایی که نمی‌دانم بخاطر پر حجم بودن، کجا جا بدهم‌شان... نمیدانم قرار است آخر این سطر نوشته‌هایم به کجا ختم شود؛ اما این را می‌دانم سراسر کلمات در هم شکسته‌ایی که می‌نویسم بوی بدبختی می‎دهد.
دلم نمی‌خواهد با نوشتن این چند سطر، بدبختی‌های جای داده در گوشه‌ی ذهنتان را با آهنگ مرگ و ملودی که عزرائیل می‌نوازد، به رقص درآرم؛ اما گاهی با چشمان بازتر دیدن، حقی که زیباست!
هر سو را که می‌نگری سیاهی زار می‌زند؛ لجن‌زار خودنمایی می‌کند، آسمان خون گریه می‌کند و زیباست آن لبخند مضحکی که زندگی بر لب دارد. تقدیر با چشمان پر اشک به روح‌های همیشه سرگردان زخمی‌مان نگاه می‌کند.
بی‌هدف چنگ می‌اندازیم به هر طنابی که می‌گذر از جلوی چشمانمان و عاقب اندیشی نمی‌کنیم! البته هیچ نمی‌دانم کدامین طناب بوی خون نمی‌دهد و از جنس مرگ نیست!
کاشی این دوران بگذرد..... کاش خیابان‌ها آباد شوند و باز، بوی نان تازه‌ مدهوش کند مردم را و خیابان را ببندند با آن صف طولانی‌شان! کاش پارک‌ها را صدای خنده‌های کودکانه پر کند و گوشه وکنار پارک پر باشند از مادرانی که به قاب خوشبختی‌شان می‌نگرند!
کاش نچکد هیچ اشکی از گونه‌ی هیچ عاشقی و هیچ دلتنگی، از دردی که در قلبش جریان دارد به جنون نرسد! کاش هیچ پدری شرمنده‌ی کودک خردسالش نشود...... و به راستی که همه‌ی این‌ها غیر ممکن است! چه جهان بهشت می‌شود با برآورده شدن ای‌کاش‌ها!
می‌دانم حتی خود تقدیر هم احتمال این حجم از بدبختی را نمی‌داد.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
بارها همه جا تعداد کثیری از شاعران و دلنویسانی همچون ما، زندگی را مدار زوال نامیده‌اند
خب پس، من هم از توصیف بیش از حد حجم غم‌انگیز بودن جهان دست می‌کشم
فقط آرزویم این است روزی « ز غوغای جهان» فارغ شویم بلکه زار زدن سرنوشت، التماس ورزیدن عشق و هق‌هق کردن تقدیر را نبینیم.
به شخصه هر چقد این پرده‌ی سیاه چشمانم را پایین می‌کشم همچنان افسوس زندگانی را می‌بینیم
درد و غم جهانیان را می‌بینم
ظلم ورزیدن مرده‌پرستان را می‌بینم.
اما بعضی‌ها بلعکس من و امثالم هستند
اینان کلهم نمی‌بینند!
آن پرده‌ی سیاهی که روی چشم‌هایشان را پوشانیده از جنس اشک مظلومان است
بلوک‌های خانه‌هایشان با استخوان آدمیزاد ساخته شده
واژه‌ی محبت و مرحمت در دنیای این انسان‌نماها اساسا بیگانه شناخته می‌شود
اصلا اگر کنار چنین انسانی‌هایی حرف از رحـ.م کردن به زبان بیاوری می‌دهندت دست فرهنگستان تا سانسورت کنند!
دوره زمانه‌ی قتل است
بیچاره تقدیر هم آن گوشه آب قند قورت می‌دهد!



 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
می‌نشینیم و خوشبختی‌های دیگران را درصد گیری می‌کنیم و غبطه می‌خوریم!
من نمی‌دانم کجای این‌ها غبطه خوردن دارد وقتی هیچ‌کداممان از ته دل لبخندی بر لب نمی‌آورد و ته قلب‌ به اندازه‌ی سر یک سوزن خیاطی احساس خوشحالی نمی‌کند!
وقتی هیچ یک از ما با هیچ آهنگی عاشق نمی‌شود و با دیدن هر گل رزی عمیق بو نمی‌کشد!
وقتی از دیدن هیچ بچه‌ایی و نوای کودکانه‌ی صدایش هیچ یک از ما ذوق نمی‌کند و آرام و بی‌حرکت می‌گذر!
غبطه را بر هیچ و پوچ خوردن حرام است!
این روزها، تقدیر ناتوان‌تر از همیشه گوشه‌ایی ایستاده و مرگ احساس هرکداممان(که به گمانم بچه‌هایش باشیم!) را می‌نگرد و آه می‌کشد!
گه‌گاهی از ناتوانی‌اش بغض می‌کند و از خدا گله می‌کند؛ و سکوت چه زیبا جوابی‌ست به او!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
همه‌ی ما در این روزها سر بر سجاده نهاده و از ته دل نوای گریه سر می‌دهیم! هیچ کس را دل خوشی نیست از تقدیر و تقدیر خود، دل خوش ندارد!
می‌مانند روزهایی که مانند خنجرند و زخم می‌کنند هر گوشه از تنت را و تو.... به گمانم «سگ جان بودن» برای همین روزهاست!
نمی‌میریم و حتی تمام هم نمی‌شویم تا که نبینیم این چنین روزگاری را که چنین می‌کند با دل‌هایمان و چشمانمان همیشه ابریست و قلبمان مچاله!
نمی‌دانم کجای زندگی را به دنبال خوشبختی زیر و رو کنم تا شاید، پیدایش کنم و بتوانم کمی خوشحال شوم؛ کمی نفرتم از تقدیر کم شود و کمی او، کمتر گریه کند!
یارب خوشبختی دنیایت کجاست؟ نیازش دارم!
نیاز به تلنگری برای خندیدن یا حتی برای گریه کردن یا شاید هم کمی شاد بودن... !

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
ما نسلی هستیم که نه پیرمان کردند و نه به مرور پیر شدیم، بلکه ما پیر به دنیا آمدیم. ما مثل مترسک‌ تنهای مزرعه‌ای هستیم که تنها فرقمان با مترسک‌ها این است که کلاغ‌ها از ما ذره‌ای ترس ندارند... آنها به قدری نوکمان می‌زنند که از مغز چوبی‌مان خون می‌ریزد
نسل ما هیچگاه درک نمی‌شود، ما آرامش می‌خواهیم. کمی زندگی بی دغدغه. ما انسان‌ها در زندگی پیشرفت نکردیم بلکه دغدغه‌هایمان را پرورش دادیم و مانند طنابی دور گردن خویشتن و نیاکانمان بستیم. تقدیر... چه اسم زیبایی دارد... اما کلمه‌ی زهرآلودی است! زهرآلود نوشتم. این روزها هرکه می‌خواهد چنین واژه‌ی واژگونی را بنویسد خود به خود زهر تولید می‌شود، آن چرخه خوشبختی زندگی که گویند در حال چرخش است عجیب یخ زده است و تکان نمی‌خورد
اگر هم تکان بخورد یقین دارم خوشبختی نصیب ما نخواهد شد بلکه فقط چند تکه یخ رویمان سقوط خواهد کرد و این دار فانی بی فروغ را وداع خواهیم گفت
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4

لب‌های خشکیده‌یمان را کش می‌دهیم و به احمقانه‌ترین طرز ممکن لبخند می‌زنیم و سی و دو دندانمان را نمایش می‌دهیم، لباس‌های رنگی می‌پوشیم و به خیابان می‌رویم و لب به سلام می‌گشاییم برای هر آدمی که می‌بینیم! خرید می‌کنیم و جلوی ویترین مغازه‌ها می‌رقصیم و به انعکاس عکسی که روی شیشه‌ی ویترین افتاده‌است خیره می‌شویم...
کفش‌های نو می‌خریم، و چه اهمیتی دارد که باران می‌بارد و خیابان گلی‌ست و باید محتاطانه قدم برداشت؟
چه اهمیتی دارد که مردم می‌خندند و دیوانه می‌پندارنمان؟
چه اهمیتی دارد غمگین بودنمان که باز هم خود نشان می‌دهد زیر آن چهره‌ی به ظاهر شادابمان؟
چه اهمیتی دارد درد و‌فلاکت و بدبختی از سراپایمان چکه می‌کند و به گمانم خدا، قهر است و به جای آن نعمت زیبایش بدبختی‌ می‌باراند!
چه اهمیتی دارد زندگی دیگر زندگانی نیست و مردگانی‌ست در لباس زندگی؟
چه اهمیتی دارد که تقدیر دست به قتل آرزوهایمان برده و حال پشیمان گوشه‌ایی نشسته و صدای وجدانش کر کننده‌ست؛ در حالی که به ما زل زده‌ست با عذاب وجدان گریه می‌کند؟
چه اهمتی دارد زندگی؟

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
قرار است تقدیر جواب کدام یکی از این نامردی ها را دهد؟
قرار است او گردن گیر تمامی زخم زبان زدن‌‌ها و آزار و اذیت‌هایتان باشد؟
یقه‌ی که را باید بچسبیم برای گرفتن حقمان از این تقدیر؟ تقدیری که خود احتمال این حجم از بدبیاری و بدبختی را نمی‌داد؟
یا شاید خودش هم نمی‌دانست روزی قرار است اینچنین ظالم شود! برای ظالم شدنش باید یقه‌ی که را چسبید و محکم به دیوار کوباند و فریاد زد تمامی نامردی های دنیا را بر سرش؟
کدام کنج دنیا قرار است بالا بیاوریم رنج‌ها و بدبختی‌هایمان را؟
تقدیر جان فدای سرت که مردم مدام با حرف هایشان می‌شکنند استخوان‌های نازک قلبمان آن را؛ فدای سرت که مردم بی رحم و بی انصاف شده‌اند. می‌شود تو؛ کمی مهربان‌تر باشی؟
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
بالا پایین