• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

مجموعه شعر اشعار مولانا

Queen

مدیر بازنشسته
مدیر قدیمی انجمن
سطح
0
 
ارسالات
483
پسندها
595
دست‌آوردها
93
  • بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد
    خوشتر از جان چه بود از سر آن برخیزد
    بر حصار فلک ار خوبی تو حمله برد
    از مقیمان فلک بانگ امان برخیزد
    بگذر از باغ جهان یک سحر ای رشک بهار
    تا ز گلزار و چمن رسم خزان برخیزد
    پشت افلاک خمیدست از این بار گران
    ای سبک روح ز تو بار گران برخیزد
    من چو از تیر توام بال و پری بخش مرا
    خوش پرد تیر زمانی که کمان برخیزد
    رمه خفتست همی‌گردد گرگ از چپ و راست
    سگ ما بانگ برآرد که شبان برخیزد
    من گمانم تو عیان پیش تو من محو به هم
    چون عیان جلوه کند چهره گمان برخیزد
    هین خمش دل پنهانست کجا زیر زبان
    آشکارا شود این دل چو زبان برخیزد
    این مجابات مجیر است در آن قطعه که گفت
    بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش:

Queen

مدیر بازنشسته
مدیر قدیمی انجمن
سطح
0
 
ارسالات
483
پسندها
595
دست‌آوردها
93
ای یوسف خوش نام مـا خوش می‌روی بر بام مــــا

ای درشکـــسته جــام مـا ای بــردریـــــده دام ما

ای نــور مـا ای سور مـا ای دولت منصــور مـا

جوشی بنه در شور ما تا می‌شود انگور ما

ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما

آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما

ای یــار مـــا عیــار مـــا دام دل خمـــار مـــا

پا وامکــش از کار ما بستان گــــرو دستار مــا

در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل

وز آتـــــش ســودای دل ای وای دل ای وای مـــــا

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش:

Queen

مدیر بازنشسته
مدیر قدیمی انجمن
سطح
0
 
ارسالات
483
پسندها
595
دست‌آوردها
93
آنکس که ترا دید و نخندید چو گل

از جان و خرد تهیست مانند دهل

گبر ابدی باشد کو شاد نشد

از دعوت ذوالجلال و دیدار رسل

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش:

Queen

مدیر بازنشسته
مدیر قدیمی انجمن
سطح
0
 
ارسالات
483
پسندها
595
دست‌آوردها
93
گفتی که مستت میکنم
پر زانچه هــستت میکنم

گـــفتم چـــگونه از کجا؟
گفتی که تا گـفتی خودآ

گفتی که درمــانت دهم
بر هـــــجر پـایـانت دهم

گفتم کجا،کی خواهد این؟
گفتی صـــبوری باید این

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش:

Queen

مدیر بازنشسته
مدیر قدیمی انجمن
سطح
0
 
ارسالات
483
پسندها
595
دست‌آوردها
93
مَن اگر با مَن نباشم می شَوَم تنها ترین
کیست با مَن گر شَوَم مَن باشد از مَن ماترین

مَن نمی دانم کی ام مَن ، لیک یک مَن در مَن است
آن که تکلیف مَنَش با مَن مَنِ مَن ، روشن است

مَن اگر از مَن بپرسم ای مَن ای همزاد مَن !
ای مَن غمگین مَن در لحظه های شاد مَن !

هرچه از مَن یا مَنِ مَن ، در مَنِ مَن دیده ای
مثل مَن وقتی که با مَن می شوی خندیده ای

هیچ کس با مَن ، چنان مَن مردم آزاری نکرد
این مَنِ مَن هم نشست و مثل مَن کاری نکرد

ای مَنِ با مَن ، که بی مَن ، مَن تر از مَن می شوی
هرچه هم مَن مَن کنی ، حاشا شوی چون مَن قوی

مَن مَنِ مَن ، مَن مَنِ بی رنگ و بی تأثیر نیست
هیچ کس با مَن مَنِ مَن ، مثل مَن درگیر نیست

کیست این مَن ؟ این مَنِ با مَن زمَن بیگانه تر
این مَنِ مَن مَن کنِ از مَن کمی دیوانه تر ؟

زیر باران مَن از مَن پر شدن دشوار نیست
ورنه مَن مَن کردن مَن ، از مَنِ مَن عار نیست

راستی ! این قدر مَن را از کجا آورده ام
بعد هر مَن بار دیگر مَن ، چرا آورده ام ؟

در دهان مَن نمی دانم چه شد افتاد مَن
مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد من !

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش:

Fateme^^

کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
سطح
3
 
ارسالات
656
پسندها
1,280
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
1
سن
19
محل سکونت
از یه جای خوش اب و هوا
در هوایت بی‌قرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب

روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب

جان و دل از عاشقان می‌خواستند
جان و دل را می‌سپارم روز و شب

تا نیابم آنچه در مغز منست
یک زمانی سر نخارم روز و شب

تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گاه تارم روز و شب

می‌زنی تو زخمه و بر می‌رود
تا به گردون زیر و زارم روز و شب

ساقیی کردی بشر را چل صبوح
زان خمیر اندر خمارم روز و شب

ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب

می‌کشم مستانه بارت بی‌خبر
همچو اشتر زیر بارم روز و شب

تا بنگشایی به قندت روزه‌ام
تا قیامت روزه دارم روز و شب

چون ز خوان فضل روزه بشکنم
عید باشد روزگارم روز و شب

جان روز و جان شب ای جان تو
انتظارم انتظارم روز و شب

تا به سالی نیستم موقوف عید
با مه تو عید وارم روز و شب

زان شبی که وعده کردی روز وصل
روز و شب را می‌شمارم روز و شب

بس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشک بارم روز و شب

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Erfan

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
1
پسندها
3
دست‌آوردها
3
ای عاشقــان ای عاشقـان پیمانه را گم كرده ام

دركنج ویران مــــانده ام ، خمخــــانه را گم كرده ام

هم در پی بالائیــــان ، هم من اسیــر خاكیان
هم در پی همخــــانه ام ،هم خــانه را گم كرده ام

آهـــــم چو برافلاك شد اشكــــم روان بر خاك شد
آخـــــر از اینجا نیستم ، كاشـــــانه را گم كرده ام

درقالب این خاكیان عمری است سرگردان شدم
چون جان اسیرحبس شد ، جانانه را گم كرده ام

از حبس دنیا خسته ام چون مرغكی پر بسته ام
جانم از این تن سیر شد ، سامانه را گم كرده ام

در خواب دیدم بیـــدلی صد عاقل اندر پی روان
می خواند با خود این غزل ، دیوانه را گم كرده ام

گـــر طالب راهی بیــــا ، ور در پـی آهی برو
این گفت و با خودمی سرود، پروانه راگم كرده ام
مولانا

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Queen

مدیر بازنشسته
مدیر قدیمی انجمن
سطح
0
 
ارسالات
483
پسندها
595
دست‌آوردها
93
ای قـوم بــه حج رفتـه کجایید کجایید
معشــوق همیــن جـاست بیایید بیایید

معشــوق تــو همسـایه و دیــوار به دیوار
در بادیه ســـرگشته شمـــا در چــه هوایید

گــر صـــورت بی‌صـــورت معشـــوق ببینیــد
هــم خـــواجه و هــم خانه و هم کعبه شمایید

ده بـــــار از آن راه بـــدان خـــانه بـــرفتیــــد
یــک بـــار از ایـــن خانــه بــر این بام برآیید

آن خانــــه لطیفست نشان‌هـــاش بگفتیــد
از خــواجــــه آن خــــانـــــه نشانـــی بنماییـــد

یک دستـــه گــل کــو اگـــر آن بـــــاغ بدیدیت
یک گـــوهر جــــان کـــو اگـــر از بحر خدایید

با ایــــن همـه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید


 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش:

Queen

مدیر بازنشسته
مدیر قدیمی انجمن
سطح
0
 
ارسالات
483
پسندها
595
دست‌آوردها
93

جــنگ هـای خلق، بهر خوبی است
بــرگ بی بــرگی، نشان طوبی است

خشم هــای خلـق، بهـر آشتی است
دام راحــت دایمــاً بـی راحتی است

هــر زدن، بهـر نــــوازش را بــُـود
هــــر گـــله از شـکر آگــه می کند

جنـــگ ها می آشتـی آرد درســـت
مـــارگیـر از بهــر یــاری مار جست
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش:

Queen

مدیر بازنشسته
مدیر قدیمی انجمن
سطح
0
 
ارسالات
483
پسندها
595
دست‌آوردها
93
بر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شد

از چرخ فرود آمد و در ما نگران شد

چون باز که برباید مرغی به گه صید

بربود مرا آن مه و بر چرخ دوان شد

در خود چو نظر کردم خود را بندیدم

زیرا که در آن مه تنم از لطف چو جان شد

در جان چو سفر کردم جز ماه ندیدم

تا سر تجلی ازل جمله بیان شد

نه چرخ فلک جمله در آن ماه فروشد

کشتی وجودم همه در بحر نهان شد

آن بحر بزد موج و خرد باز برآمد

و آوازه درافکند چنین گشت و چنان شد

آن بحر کفی کرد و به هر پاره از آن کف

نقشی ز فلان آمد و جسمی ز فلان شد

هر پاره کف جسم کز آن بحر نشان یافت

در حال گدازید و در آن بحر روان شد

بی دولت مخدومی شمس الحق تبریز

نی ماه توان دیدن و نی بحر توان شد


 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
بالا پایین