• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

دلنوشته های فریدون مشیری

P A R S A

کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
سطح
0
 
ارسالات
52
پسندها
23
دست‌آوردها
8
“من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه می خواهم،نمی دانم
امید روشنائی گر چه در این تیره گیهانیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر می افشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت”
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

P A R S A

کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
سطح
0
 
ارسالات
52
پسندها
23
دست‌آوردها
8
عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم

اکنون که پیدا کرده ام ، بنشین تماشایت کنم

الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نهم

گل های باغ شعر را زیب سراپایت کنم

بنشین که با من هر نظر،با چشم دل ،با چشم سر

هر لحظه خود را م*س*ت تر ، از روی زیبایت کنم

بنشینم و بنشانمت آنسان که خواهم خوانمت

وین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت کنم
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

P A R S A

کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
سطح
0
 
ارسالات
52
پسندها
23
دست‌آوردها
8
آخر اي دوست نخواهي پرسيد
که دل از دوري رويت چه کشيد
سوخت در آتش و خاکستر شد
وعده هاي تو به دادش نرسيد
داغ ماتم شد و بر سينه نشست
اشک حسرت شد و بر خاک چکيد
آن همه عهد فراموشت شد
چشم من روشن روي تو سپيد
جان به لب آمده در ظلمت غم
کي به دادم رسي اي صبح اميد
آخر اين عشق مرا خواهد کشت
عاقبت داغ مرا خواهي ديد
دل پر درد فريدون مشکن
که خدا بر تو نخواهد بخشيد
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

P A R S A

کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
سطح
0
 
ارسالات
52
پسندها
23
دست‌آوردها
8
درد بی درمان شنیدی؟

حال من یعنی همین!

بی تو بودن، درد دارد!

می زند من را زمین

می زند بی تو مرا،

این خاطراتت روز و شب

درد پیگیر من است،

صعب العلاج یعنی همین!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

P A R S A

کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
سطح
0
 
ارسالات
52
پسندها
23
دست‌آوردها
8
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت

بگو از من به دلدارم تو را من دوست میدارم

ولی افسوس و صد افسوس

زابر تیره برقی جست

که قاصد را میان ره بسوزانید

کنون وامانده از هر جا

دگر با خود کنم نجوا

یکی را دوست میدارم

ولی افسوس او هرگز نمیداند
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

P A R S A

کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
سطح
0
 
ارسالات
52
پسندها
23
دست‌آوردها
8
شنیدم مصرعی شیوا ، که شیرین بود مضمونش!

منم مجنون آن لیلا ، که صد لیلاست مجنونش!

غم عشق تو را نازم ، چنان در سینه رخت افکند؛

که غم های دگر را کرد از این خانه بیرونش . . .
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

P A R S A

کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
سطح
0
 
ارسالات
52
پسندها
23
دست‌آوردها
8
مرا عمری به دنبالت کشاندی
سرانجامم به خاکستر نشاندی
ربودی دفتر دل را و افسوس
که سطری هم از این دفتر نخواندی
گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت
پس از مرگم سرکشی هم فشاندی
گذشت از من ولی آخر نگفتی
که بعد از من به امید که ماندی
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

P A R S A

کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
سطح
0
 
ارسالات
52
پسندها
23
دست‌آوردها
8
کاش می دیدم چیست

آنچه از عمق تو تا عمق وجودم جاریست

آه وقتی که تو لبخند نگاهت را

می تابانی

بال مژگان بلندت را

می خوابانی

آه وقتی که تو چشمانت

آن جام لبالب از جان دارو را

سوی این تشنه ی جان سوخته می گردانی

موج موسیقی عشق

از دلم می گذرد

روح گلرنگ نوشیدنی

در تنم می گردد

دست ویران گر شوق

پر پرم میکند ای غنچه رنگین پر پر….

من، در آن لحظه كه چشم تو به من مي نگرد

برگ خشكيده ايمان را

در پنجه باد،

رقص شيطاني خواهش را، در آتش سبز!

نور پنهاني بخشش را، در چشمه مهر!

اهتزاز ابديت را مي بينم!!

بيش از اين، سوي نگاهت، نتوانم نگريست!

اهتزاز ابديت را يارای تماشايم نيست!

كاش می گفتی چيست

آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاريست؟
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

P A R S A

کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
سطح
0
 
ارسالات
52
پسندها
23
دست‌آوردها
8
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید

“آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود”

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت

قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا ز خوبی ها تهی است
صحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی است
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست
قرن موسی چمبه هاست

روزگار مرگ انسانیت است
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست

مرگ او را از کجا باور کنم
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان میکنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند

هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردان با جان انسان میکنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق

“گفتگو از مرگ انسانیت است”
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
بالا پایین