• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

مجموعه شعر اشعار سعدی

Queen

مدیر بازنشسته
مدیر قدیمی انجمن
سطح
0
 
ارسالات
483
پسندها
595
دست‌آوردها
93
در اقصای عالم بگشتم بسی
بسر بردم ایام با هر کسی

تمتّع به هر گوشه‌ای یافتم
ز هر خرمنی خوشه‌ای یافتم

چو پاکان شیراز خاکی نهاد
ندیدم که رحمت بر این خاک باد

تولای مردان این پاک بوم
برانگیختم خاطر از شام و روم

دریغ آمدم زان همه بوستان
تهیدست رفتن سوی دوستان

به دل گفتم از مصر قند آورند
بر دوستان ارمغانی برند

مرا گر تهی بود از آن قند دست
سخنهای شیرین‌تر از قند هست

نه قندی که مردم بصورت خورند
که ارباب معنی به کاغذ برند

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش:
  • ایول
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sara

Queen

مدیر بازنشسته
مدیر قدیمی انجمن
سطح
0
 
ارسالات
483
پسندها
595
دست‌آوردها
93
ز عــهــد پــدر یــادم آیــد هــمــی
کــه بــاران رحـمـت بـر او هـر دمـی

کـه در طـفـلـیـم لـوح و دفتر خرید
ز بـهـرم یـکـی خـاتـم و زر خـریـد

بـه در کــرد نــاگــه یــکـی مـشـتـری
بـه خـرمـایـی از دسـتـم انـگـشتری

چـو نـشـنـاسد انگشتری طفل خرد
بــه شــیــریــنـی از وی تـوانـنـد بـرد

تــو هـم قـیـمـت عـمـر نـشـنـاخـتـی
کـه در عـیـش شـیـریـن بـرانداختی

قـیـامـت کـه نـیـکان بر اعلی رسند
ز قـــعـــر ثــری بــر ثــریــا رســنــد

تـو را خـود بـمـانـد سر از ننگ پیش
کـه گـردت بـرآیـد عـمـلهای خویش

بـــرادر، ز کـــار بـــدان شــرم دار
کـه در روی نـیـکان شوی شرمسار

* ثری یعنی خاک نم خورده!

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش:
  • ایول
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sara

Queen

مدیر بازنشسته
مدیر قدیمی انجمن
سطح
0
 
ارسالات
483
پسندها
595
دست‌آوردها
93
چنین گفت پیری پسندیده دوش
خوش آید سخنهای پیران به گوش

که در هند رفتم به کنجی فراز
چه دیدم؟ پلیدی ، سیاهی دراز

تو گفتی که عفریت بلقیس بود
به زشتی نمودار ابلیس بود

در آغوش وی دختری چون قمر
فرو برده دندان به لبهاش در

چنان تنگش آورده اندر کنار
که پنداری اللیل یغشی النهار

مرا امر معروف دامن گرفت
فضول آتشی گشت و در من گرفت

طلب کردم از پیش و پس چوب و سنگ
که ای ناخدا ترس بی نام و ننگ

به تشنیع و دشمنام و آشوب و زجر
سپید از سیه فرق کردم چوفجر

شد آن ابر ناخوش ز بالای باغ
پدید آمد آن اندام از زیر زاغ

ز لا حولم آن دیو هیکل بجست
پری پیکر اندر من آویخت دست

که ای زرق سجادهٔ زرق پوش
سیه‌کار دنیاخر دین‌فروش

مرا عمرها دل ز کف رفته بود
بر این شخص و جان بر وی آشفته بود

کنون پخته شد لقمه خام من
که گرمش بدر کردی از کام من

تظلم برآورد و فریاد خواند
که شفقت برافتاد و رحمت نماند

نماند از جوانان کسی دستگیر
که بستاندم داد از این مرد پیر؟

که شرمش نیاید ز پیری همی
زدن دست در ستر نامحرمی

همی کرد فریاد و دامن به چنگ
مرا مانده سر در گریبان ز ننگ

فرو گفت عقلم به گوش ضمیر
که از جامه بیرون روم همچو سیر

نه خصمی که با او برآیی به داو
بگرداندت گرد گیتی به گاو

برهنه دوان رفتم از پیش زن
که در دست او جامه بهتر که من

پس از مدتی کرد بر من گذار
که می‌دانیم؟ گفتمش زینهار!

که من توبه کردم به دست تو بر
که گرد فضولی نگردم دگر

کسی را نیاید چنین کار پیش
که عاقل نشیند پس کار خویش

از آن شنعت این پند برداشتم
دگر دیده نادیده انگاشتم

زبان در کش ار عقل داری و هوش
چو سعدی سخن گوی ورنه خموش

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش:
  • ایول
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sara

Queen

مدیر بازنشسته
مدیر قدیمی انجمن
سطح
0
 
ارسالات
483
پسندها
595
دست‌آوردها
93
گر آن مراد شبی در کنار ما باشد
زهی سعادت و دولت که یار ما باشد

اگر هزار غمست از جهانیان بر دل
همین بسست که او غمگسار ما باشد

به کنج غاری عزلت گزینم از همه خلق
گر آن لطیف جهان یار غار ما باشد

از آن طرف نپذیرد کمال او نقصان
وزین جهت شرف روزگار ما باشد

جفای پرده درانم تفاوتی نکند
اگر عنایت او پرده دار ما باشد

مراد خاطر ما مشکلست و مشکل نیست
اگر مراد خداوندگار ما باشد

به اختیار قضای زمان بباید ساخت
که دایم آن نبود کاختیار ما باشد

و گر به دست نگارین دوست کشته شویم
میان عالمیان افتخار ما باشد

به هیچ کار نیایم گرم تو نپسندی
و گر قبول کنی کار کار ما باشد

نگارخانه چینی که وصف می‌گویند
نه ممکنست که مثل نگار ما باشد

چنین غزال که وصفش همی‌رود سعدی
گمان مبر که به تنها شکار ما باشد

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش:
  • ایول
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sara

Queen

مدیر بازنشسته
مدیر قدیمی انجمن
سطح
0
 
ارسالات
483
پسندها
595
دست‌آوردها
93
درخت ، غـنـچــه برآورد و بلـبلان مســــتند
جهان جوان شد و یاران به عیش بنشــستند

بســاط ســبزه لگد کوب شد به پای نشـــاط
ز بس که عارف و عامی ،به رقص بر جســتند

دو دوسـت قــدر شــــــناسند عهد صحبت را
که مـــــدّتی ببـــــــــریدند و بــــاز پیــوســـــتند

به در نمی رود از خــــانــگه یکی هشـــــیار
که پیــــش شــحنه بگـــوید که صوفیان مسـتند

یکی درخــــت گل اندر میــــــان خانه ماست
که ســــرو های چــــمن پیـــش قامـــتش پستند

اگر جهان همه دشـمن شود به دولت دوست
خبـــــرندارم از ایـــــشان که درجهــــان هستند

مثال راکــب دریاســت ،کشــــــــــته عشــــق
به تـَــــرک بار بگفــــتند و خویـــشتن رســـتند

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش:
  • ایول
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sara

Queen

مدیر بازنشسته
مدیر قدیمی انجمن
سطح
0
 
ارسالات
483
پسندها
595
دست‌آوردها
93
هر شب اندیشه دیگر کنم و رای دگر
که من از دست تو فردا بروم جای دگر

بامدادان که برون می‌نهم از منزل پای
حسن عهدم نگذارد که نهم پای دگر

هر کسی را سر چیزی و تمنای کسیست
ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر

هر صباحی غمی از دور زمان پیش آید
گویم این نیز نهم بر سر غم‌های دگر

بازگویم نه که دوران حیات این همه نیست
سعدی امروز تحمل کن و فردای دگر

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش:
  • ایول
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sara

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
دوش بی روی تو آتش به سرم بر می‌شد
و آبی از دیده می‌آمد که زمین تر می‌شد
تا به افسوس به پایان نرود عمر عزیز
همه شب ذکر تو می‌رفت و مکرر می‌شد
چون شب آمد همه را دیده بیارامد و من
گفتی اندر بن مویم سر نشتر می‌شد
آن نه می ‌بود که دور از نظرت می‌خوردم
خون دل بود که از دیده به ساغر می‌شد
از خیال تو به هر سو که نظر می‌کردم
پیش چشمم در و دیوار مصور می‌شد
چشم مجنون چو بخفتی همه لیلی دیدی
مدعی بود اگرش خواب میسر می‌شد
هوش می‌آمد و می‌رفت و نه دیدار تو را
می‌بدیدم نه خیالم ز برابر می‌شد
گاه چون عود بر آتش دل تنگم می‌سوخت
گاه چون مجمره‌ام دود به سر بر می‌شد
گویی آن صبح کجا رفت که شب‌های دگر
نفسی می‌زد و آفاق منور می‌شد
سعدیا عقد ثریا مگر امشب بگسیخت
ور نه هر شب به گریبان افق بر می​
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست
ما همه چشمیم و تو نور ای صنم
چشم بد از روی تو دور ای صنم
روی مپوشان که بهشتی بود
هر که ببیند چو تو حور ای صنم
حور خطا گفتم اگر خواندمت
ترک ادب رفت و قصور ای صنم
تا به کرم خرده نگیری که من
غایبم از ذوق حضور ای صنم
روی تو بر پشت زمین خلق را
موجب فتنه‌ست و فتور ای صنم
این همه دلبندی و خوبی تو را
موضع نازست و غرور ای صنم
سروبنی خاسته چون قامتت
تا ننشینیم صبور ای صنم
این همه طوفان به سرم می‌رود
از جگری همچو تنور ای صنم
سعدی از این چشمه حیوان که خورد
سیر نگردد به مرور ای صنم​
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
مرا خود با تو سری در میان هست
و گر نه روی زیبا در جهان هست​
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی
یا چه کردم که نگه باز به من می‌ نکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی​
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
بالا پایین