• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

داستان کوتاه داستان مهموم | sara کاربر رمان فور

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
نام داستان: مهموم

نویسنده: sara

ژانر: تراژدی_ اجتماعی

هدف: علاقه به نویسندگی

ساعت پارت گذاری: نامعلوم

خلاصه: قلم در دست گرفته و نوشتیم! از دل‌های مغموم و کسانی که در افکارشان هیاهویی برپاست ولی زبان، محکوم است به سکوت! آنان که تنها کمی مهموم و غمگین بودند و دیوانه خوانده شدند. نوشتیم از درد و اندوهشان. و نوشتیم از صبرشان، در حیاتی که زندگی در آن، جبری بیش نیست.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
مقدمه:
چه کس می‌داند
وان هنگام که طاقت استوارش در هم شکست...
تاب پیچکش
بریدگی فکرهایش...
از خم مسیر اندوه می‌آید
قلب کوچکش
نگاه خسته اش...
غمگین و پژمرده است
و سرا پا خونین!
تا به غایتی افسرده است
که رنجش‌هایش را هیچ‌کس ندید!
نعره‌ی جانش
جوشش اشک‌هایش...
افسوس که نمی‌دانند
از چه او غمگین است...
بار روی دوش‌هایش
گویا که بسی سنگین است...


پارت اول داستان مهموم

روی آن صندلی‌ای که رنگ و رویش رفته بود، نشستم. تِکیه دادم؛ کمرم به خاطر آن که چند ساعتی را پیوسته و مداوم ایستاده بودم، درد می‌کرد. صدای همهمه‌ی مردم در گوشم زنگ میزد و من، بیش از پیش عصبی و آزرده می‌شدم.
درد تنم، دیوانه‌ام کرده بود و هیچ کاری برای بهبودش نمی‌توانستم انجام بدم. باز هم پیکر درمانده‌ و فلک‌زده‌ام مجبور بود، شکست دیگری را متحمل شود. به گوشه‌ای خیره ماندم و در دریای پر تلاطم افکارم غوطه‌ور شدم.
مرور کردن سخنان ان افراد تنها عذاب را برایم به ارمغان می آورد اما گویا امروز ذهنم همت کرده بود که مرا مانند موج های دریا در هم بشکند
- شما نمی‌تونید این کار رو داشته باشید! سابقه برای ما مهم هست که شما سابقه‌ای برای انجام این کار ندارید. رزومه شما قوی نیست!
با تک-تک سخنانشان خرد و مغموم شدم. درست است که با میل خودم پا به آنجا نگذاشته بودم ولی باز هم باید این حس ناکامی مرا تا مدت‌ها همراهی کند. چهره کسانی که بارها، من را با زخم زبانشان رنجانده بودند، در مقابل چشمانم نقش بست. این بار باید با سرکوفت‌ها را چه کنم؟ حمایت نکردن‌هایشان چه؟ منِ بینوا را مضحکه همه را قرار دادن و کجای دلم بگذارم؟ جدالی تازه در راه است و من، ناگزیر، مجددا باید سکوت را برگزینم! حتی خودم نیز به این باور رسیده‌ام انجام یک کار درست، عاجز و ناتوان هستم.
مردم به طرز غریبی نگاهم می‌کردند. جای تعجب هم نداشت؛ باید هم به دختری که مدت طولانی‌ست به جایی نامعلوم زل زده و حرکتی ندارد، خیره بشوند.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
همان که پایم در خانه گذاشتم، بدون ذره ای زحمت به خودش برای جویا شدن احوالم، نتیجه را پرسید؛ دیگر اهمیتی به صورت رنگ پریده ام نداد. خشم مفرط درونش را می‌توانستم به خوبی لمس کنم. با ادا و اطوار آمدنش برای من، باطن برافروخته ام را بیشتر و بیشتر خشمگین می‌کرد. کلمات همانند شبیخون هایی بودند که بر جان بی جانم میزد و من بیشتر خورد می‌شدم.
- بی استعداد! احمق! چجور روت شد بیای خونه؟! من چجوری تو روی فامیل نگاه کنم؟! بگم دخترم برای بار چندم رد شده؟ فکر نمی‌کنند که عجب دختر خنگی داره؟!
سکوت کردم و او ادامه داد، اشک ریختم و او تحقیر هایش را ادامه داد. پدرم خانه نبود، که اگر بود بدتر از این سرم می‌آمد. خانواده ی تحصیل کرده ی بهادری، دختری خنگ داشتند و همین هم زبان زد خاص و عام شده بود. خشمی درونم آماده ی فوران شدن بود، تنها ضعف را داشتم می‌چشیدم. مقنعه ام را از سرم در آوردم و گفتم:
- درست می‌گید، تلاشم رو بیشتر می‌کنم.
صدایم گرفته ام، خستگی ام را نشان داد. کتابش را از روی زمین برداشت و به سوی آشپزخانه رفت.
من هم وارد اتاقم شدم. دلم می‌خواست در را ببندم و تا توان داشتم جیغ بکشم؛ ولی آن دردی که درونم طوفان برپا کرده بود، اجازه ‌نمی‌داد. با همان لباس ها روی تخت دراز کشیدم و موبایلم را چک و به محض دیدن پیام هستی، بازش کردم.
- چی شد؟
بدون آنکه جواب بدهم، گوشی را روی میز کنار تخت گذاشتم و برای تسکین دردم تصمیم گرفتم خوابیدم. سردم بود و نفس کشیدن هر لحظه سخت تر میشد. خوابیدن بهترین گزینه ای بود که توانستم انتخابش کنم. فکر کنم این خواب آخر است.‌ آخرین پیامکی که بر روی صفحه گوشی ام ظاهر شد بود، نظرم را جلب کرد، یک پیام تبلیغاتی با تیتر افسردگی!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
بالا پایین