• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

انجمن رمان فور

  1. نَجـــوآ

    در حال تایپ چشمان درنده

    .
  2. Orchid

    در حال تایپ رمان مجهول از هستی

    به نام خالق زیبایی ها نام رمان: مجهول(تمام نشدنی) نویسنده: هستی ژانر: عاشقانه خلاصه: همه چیز از ان انتخاب سفید صورتی شروع شد و حوادث پیاپی اش. اما ان دعوت هم عامل دیگری برای گسترش این درگیری ها بود ولی هلپرین با از دست دادن کل زندگی اش باز هم استوار می ماند و دست از جنگیدن بر نمیدارد.
  3. zozo0909

    در حال تایپ سایه‌ی پنهان

    مقدمه: من سایه‌ای بودم پنهان در شهر! می‌دانید آخر غم، افسردگی، ناامیدی وتنهایی یکجا به اندازه یک لشکر سرباز و سوار نظام به روحت حملع کنند و کل وجودت را محاصره کنند، دیگر برایت فرقی ندارد مرده باشی یا زنده؟ این داستان، داستان منی است که تبدیل شده بودم به یک مرده متحرک که باید در دنیای خودش با...
  4. zozo0909

    در حال تایپ سایه پنهان

    مقدمه: من سایه‌ای بودم پنهان در شهر! می‌دانید آخر غم، افسردگی، ناامیدی وتنهایی یکجا به اندازه یک لشکر سرباز و سوار نظام به روحت حملع کنند و کل وجودت را محاصره کنند، دیگر برایت فرقی ندارد مرده باشی یا زنده؟ این داستان، داستان منی است که تبدیل شده بودم به یک مرده متحرک که باید در دنیای خودش با...
  5. Melisa

    در حال تایپ .....

    رمان دختره با دوستش میره بیرون دوستش میگه دارم میرم خارج داداشم به من وابسته است چند روز برای امتحان پیش داداشم بمون تا به تو عادت کنه من برم تو همین راه عاشق هم میشن
  6. S

    ازدواج اجباری

    رمان ازدواج اجباریه دختره به خاطر باباش که بابات قتل زندانه مجبور به ازدواج بایکی از اعضای خانواده مقتول میشه و باید رابطشو باخانواده و دوستاش قط یه روز پنهونی با دوستاش میره دور دور ک‌تصادف میکنه و پاش میشکنه اسم یکی از دوستاشم مهرداده که قبلا خاستگارش بوده
  7. Sani_sammm

    در حال تایپ ققنوس فراری

    #2 مانیااشاره میکردچیزی نگم زیپ دهنموبکشم. ماژیک ازدستش گرفتم گفتم؛ _برای من مشکلی نداره فردا براتون حرف درنیارن. نگاهی عاقل اندرسفیه بهم انداخت رفت کناریکی از بچه هانشست. خداشکرهمیشه تااونجایی که میتونستم درسهاجلوترمیخوندم وقتی توضیح دادم انگار داشت رگ...
  8. Zar

    رماني كه دنبالشم

    سلام دنباله يه رمانم كه دختر از خارج برميگرده برايه اينكه از شوهرش انتقام بگيره و باپسر عمه ناتنيش كه اونم دكتره ازدواج ميكنه اسمه پسر هم كيوان يا كيهان بود فك كنم
  9. Nasibe

    دلنوشته

    گاهی زندگی یه درسهایی بهت میده ! که با خودت فکر میکنی میگی؛ ای کاااش یه فرصت برای برگشتن به عقب داشتم و این قسمت از زندگیم رو بطورکامل حذف میکردم ... اما بیشتر که فکر میکنی میبنی ، اگه این قسمت از زندگیت حذف بشه تو الان این آدمی که هستی نبودی... و شاید هیچ وقت حاضر نمیشدی زندگی تا به الانت...
  10. Nasibe

    انتقام اشتباهی

    به نام خالق عاشقا انتقام اشتباهی پارت اول هوووووف وااااای مامان ، اخه چی بگم بهت صد بار گفتم وقتی پشت فرمونم ؛ هی فرت فرت بهم زنگ نزن ، مهلت هم نمیده تا بزنم کنار هوووووف آروم باش سارا ؛ ریلکس ریلکس ریلکس تر ، نفس عمیق خب... الوو مامان جونمم چی شده باز! دختررر چرا جواب نمیدی ؛صدبار به...
  11. Nasibe

    انتقام اشتباهی

    به نام خالق عاشقا انتقام اشتباهی پارت اول هوووووف وااااای مامان ، اخه چی بگم بهت صد بار گفتم وقتی پشت فرمونم ؛ هی فرت فرت بهم زنگ نزن ، مهلت هم نمیده تا بزنم کنار هوووووف آروم باش سارا ؛ ریلکس ریلکس ریلکس تر ، نفس عمیق خب... الوو مامان جونمم چی شده باز! دختررر چرا جواب نمیدی ؛صدبار به...
  12. Mahsa87

    اسم رمانش چی هست؟

    سلام من یک رمان توی روبیکا میخوندم اسمش عروس چهارده ساله ی ارباب بود اما هرچی توی نت میزنم نمیاره همچین چیزی اسم دختر و پسره رو یادم نیست اما داستانش اینطور بود:دختره ۱۴سالشه با پسرعموش ازدواج میکنه پدرمادر هم نداره ازدواجشون اجباری بود پسره ۲۰سالش بود و تنها رفت خلرج ادامه تحصیل بده بعد۸سال...
  13. Sama_saramad

    در حال تایپ آخرین گل

    داستان در مورد پسر دوازده ساله ای به نام علیرضاست که مثل هر بچه ی دیگه، آینده ی درخشانی رو تصور می کنه؛ علیرضای قصه ی ما همراه با دوست صمیمیش با بلند پروازی به هدفش، یعنی فوتبالیست شدن می رسن و مسیر جالبی رو تجربه می کنن. تلاش های بی وقفه و کلنجار های وقت و بی وقت با سرنوشت. این داستان فقط از...
  14. Zar

    رماني ك نميدونم اسمش چيه

    دنبال رماني ميگردم كه دختره دكتر بود و عاشق پسر عمه ناتني اش بوده كه اونم دكتر بوده ولي با يه نفر ديگه ازدواج ميكنه اون مردهه هم بخاطراينكه از دختره خيانت ميبينه طلاقش ميزه دختره ميره خارج وقتي برميگرده با پسر عمش ازدواج ميكنه
  15. ز

    جاده مرگ

    ******* آخرین چیزی که یادم بود سوار اتوبوس بودم. سردم بود. نمیدونم خواب بودم یا بیدار. حضور شخصی رو کنار خودم حس میکردم! انگار یه چیز خیلی سنگین روم افتاده بود! نمیتونستم تکون بخورم. چند ثانیه یا چند دقیقه گذشت که بالاخره تونستم چشامو تکون بدم. به محض باز کردن چشام اون حضور شخص هم از بین رفت...
  16. Zedla

    در حال تایپ رمان ترسناک

    صدای زوزه سگ ها جنگل را فرا گرفته است... کسی پشت درخت ها پنهان شده است آن طرف جنگل یک خانه خرابه نظر هرکسی را به خود جلب می‌کند ..... از درخت ها دور میشوم اما انگار آن شخص هم مرا تعقیب می‌کند دنبالم راه می افتد در تاریکی جنگل هیچ چیز واضح نیست ... شبیه انسان ها نیست ،عجیب راه میرود چشمهایش قرمز...
  17. B

    رمان اجتماعی

    سلام کتابی بود که یکی از شخصیت هاش که دختری بود به اسم ارشیا بود که در دریا خودکشی کرد و مادرشون عاشق دوست پسر قبلیش به نام رامین بود و در نهایت بچه ها رو رها کرد و رفت و هر دو دختر با مادربزرگ و پدرشون زندگی می کردن و پدرشون هم فکر کنم پزشک بود اگر میشه نام کتاب رو اعلام بفرمائید
  18. Hana2468

    در حال تایپ رمان رهام نکن

    #پارت_۲ خورد شدن قلبم را حس کردم می خواستم فریاد بکشم رهام نکن ولی یادم رفته بود که من.... خیلی وقته رها شدم.... نگاه پر نفرتش را نمی خواستم من فقط ذره ای عشق می خواستم هرچند کوچک دلم می خواست مرا هم دوست داشت چشمانم را بستم حالا که به مرگ نزدیک می شدم چیزی را فهمیدم ان هم اینکه.... من خیلی وقت...
  19. Hana2468

    رمان رهام نکن

    مقدمه: چشمانم سرد شده اند همانند گوی های یخ زده... گیج و منگ ام.... اکو سوال های تکراری درون مغزم سرم را به درد اورده... مدام می پرسم: چراااا؟ چه کرده ام که حقم این بود؟ کجای راه را اشتباه رفتم؟ و.... چرا هنوز دوستت دارم؟؟؟؟ #پارت_۱ صدای کلیک باز کردن قفل زندان نشان از رسیدن پایان کار داشت نگاه...
  20. Fariba.8514

    رمانی که اسمشو نمیدونم لطفااگه میدونین بگین

    رمان درباره دختری است که پدر و مادر ندارند و با برادر و خواهر بزرگتر خود زندگی می‌کند با یه دختری که فک کنم اسمش سارا بود آشنا میشع و بخاطر اون وارد پارتی میشه و با پسرع آشنا میشع البته خیلی کوتاه چون فقط خیلی کم همو میبینن و بعد بخاطر دخترع (سارا ) مجبور میشه برع شمال به برادرش هم نمیگه و اونجا...
بالا پایین