کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد
چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!
کالسکهی جادویی
در روزی آفتابی، دختری کوچک به نام آوا، کالسکهی قدیمی مادربزرگش را در انباری پیدا کرد. کالسکه با پارچههای گلدار و چرخهای براق، همچون یک گنجینه درخشید. آوا با شوق به سمت کالسکه رفت و روی صندلی مخملین آن نشست. در همان لحظه، کالسکه شروع به تاب خوردن کرد و آوا را به دنیایی جادویی...
بهنام خالق انسان
خلاصه و مقدمه: دوری واژهی غریبی بود که خود را به جبر زمانه به آن میفریفتم؛ اما چگونه خود را فریب دهم که این طلاق جسمها، جان از تنم نزداید؟
نه؛ شاید اگر جان بدهم بتوانم مجدد آغوش پر مهر تورا چنان تکریم و تقدیس بدارم تا دل بسوزاند از چرخ فلک و روح از کالبدم سوا ندارد...
به نام خدا
خلاصه:
«خنده، خنده مُردم!
شت؛ داداش کی فکرش رو میکرد خنده، خنده سر یه شوخی مسخره بمیرم؟»
این داستان راجب لوفیه جوانه که بسیار شوخ و فارغ از کل عالم است؛ دست بر قضا بر اثر یک حادثه فوت میکند و حالا با فرشته مرگ یک سفر عجیب را اغاز میکند…
مهاجرت کاری به ترکیه و سرمایهگذاری در ترکیه ه، امروزه به یک فرصت مناسب برای افرادی تبدیل شده که به دنبال فعالیتهای تجاری و سرمایهگذاری در یک کشور دارای موقعیت جغرافیایی استراتژیک و اقتصاد پویا هستند. ترکیه با بازارهای گسترده و متنوع، فرصتهای کسب و کار بسیاری در بخشهای مختلف از جمله صنعتی،...
خلاصه: پلی به گذشته داستان دختری است به نام اینسوک که توسط مهره ای سحرآمیز به زمان گذشته کره سفر می کند. او که خود یکی از فن های بی تی اس هم هست، در آنجا با اعضا بی تی اس آشنا می شود که هر کدام شخصیت های متفاوتی نسبت به زمان حالشون دارند و ...
روزهای آپ: یکشنبه ها
نام داستان: خ*م*ار عشق
نام نویسنده: زری
ژانر: تراژدی، عاشقانه
خلاصه: عطرِ تنش را هرگز فراموش نخواهد کرد.
او همانند مجنون نبود، او برای رسیدن به لیلیاش. حاضر بود تمام کوهها را فتح کند. سر لیلی را روی شانهاش حس میکرد اما این جز خیالِ باطل نبود، هر صبح، پیراهنش بویِ عطرِ تنِ او را میدهد. هر شب...
خلاصه: اسیر اون دو مرداب سیاهت شدم و تلاشی برای نجات نخواهم کرد، داستان عشقی مجازی که به دست یه رمال بهم میخوره، دختر داستان تلاش های زیادی برای درست کردن رابطه میکنه، اما...
سلام من دنبال یه رمانی هستم که دختره با یه پسره ایی ازدواج میکنه دختره مامایی خونده
وقتی بهم محرم میشن وبا خانواده میرت بیرون دختره میفهمه پسره قرص میخوره چون مشکل داره همش باباش هی آرومش میکنه تو زندگیشون به مشکل میخورن بعد دختره به خاطر پسره به خانواده اش میگه ۲ سال میریم خارج کشور بی زحمت...
رمانی دختری مدتی مورد آزار و اذیت استادش قرار می گیره و برای خلاصی از اون به خواستگارش که دایی استاد هست جواب مثبت میده و روز عروسی دختر، نامزدش متوجه میشه و ( بر اثر اتفاقی احتمالا ) میمیره و دختره هم باز مورد آزار استاد قرار می گیره و دختره به کسی چیزی نمیگه ولی یه روز به وکیلی میگه و وکیل هم...
خلاصه:داستان درباره شاهرخه...یه مرد هوسباز که با پول پدزش عشق میکنه...ولی از اونور ماهک،دختر خود ساخته ای که خانوادشو تو بچگی از دست داده و خرج خودش و خواهرشو در میاره...
ماهک غد و یه دنده...با اون زبون تند و تیزش اجازه نمیده کسی از ده متریش رد بشه...حالا چی میشه اگه این دوتا آدم لجباز با هم رو...
خلاصه:داستان درباره شاهرخ خانه...یکی از خر پول ترین تاجرا...شاهرخ هوسبازی که طعم نصف دخترای تهرانو چشیده الا یه دختر...ماهک تو بچگی خانوادشو از دست داده و رو پای خودش وایستاده و خرج خودشو خواهرشو میده...
ماهکی که با اون زبون تند و تیزش نمیزاره یکی از ده متریش رد شه...
حالا چی میشه اگه این دوتا...
رمانی که فک کنم اسم دختره بهار بود دارو سازی قبول میشه میاد تهران پیش دوست باباش زندگی میکنه که یه پسرم دارن به اسم امیر علی فک کنم که تازه ام از خارج اومده ،بعد با یه دختره تو دانشگاه دوس میشه و داداش دختره ازش خواستگاری میکنه این جواب منفی میده ولی دوستش میکه که داداشش مریضه و بعدش به دلالیلی...
دوستان سلام
لطفا اگ اسمش رو میدونین خواهشا بگین بهم
یع رمانی بود ک دختره منشی شرکتی بود و با پسر صاحب شرکت ازدواج کرد مامانش مریض بود و برادرشوهرش از خارج میاد و این دختره عاشق برادر شوهرش میشه و معلوم میشه ک شوهرش و پدرشوهر تو کار خلاف بودن
خلاصه:
دختری جوان در صدد برخورد غیره منتظره با سلبریتی معروف، اتفاقاتی در زندگیش رخ میدهد؛ این اتفاقات در پی توهین و تحقیر آن سلبریتی معروف در کلانتری است. حال آن دختر به دنبال آن است که همانطور میان جمع عام تحقیر شده به همان اندازه آن سلبریتی را دچار حاشیه کند!
مقدمه :
ای کابوس شبم !
عاشقت شدم !
عجیب است که دلباخته کابوسی شوی که سالهاست میخواهی از او رها شوی !
برای مهم نیست که تو که هستی به آغوش من بیا ، ای بوسه مرگ !
خلاصه :
یک پسر عادی با یک زندگی کاملا عادی که هیچ چیزی از زندگی اش نمیخواهد ، دچار کابوس میشود و با ورود دختری عجیب به مدرسه در...
یه رمان بود که یه دختر محجبه 27 ساله(اینجاشو مطمئن نیستم که محجبه و بیست و هفت ساله بود یا نه) که یه پسر با موقعیت فوقالعاده میاد خواستگاریولی انگار پسره مشکل روانی داره یادم پسره یه خواهرم داشت و اینکه پسره به دختره گفته بود که کسی اون رو بهشون معرفی کرده