کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد
چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!
دنیا برایم همچون قفسی است که توان پریدن را از من ربوده.
قفسم را نمیخواهم!
زندگی در قفس دردناک است.
کاش حوا زیر پای آدم نمینشست تا ما در این قفس زندانی شویم.
زندانبان همه، یکی است.
میدانم که میشناسیاش.
نمیدانی؟
شخصیت، زندانبان است.
شخصیتی که برای بقیه نشان کمال است و برای من، نشان زندانبان!
تاس زندگی را بینداز، شاید شش آورد.
شاید توانستی بر پلههای موفقیت قدم برداری؛ بدون اینکه مار سرنوشت تو را بزند.
بچه که بودیم مار همیشه در پی ما بود.
حال که بزرگ شدیم هم ما را رها نمیکند.
کاش میشد همه چیز مثل بازی مار پله در بچگیمان بود.
کاش تمام قهر و دعواهایمان سر تقلب در بازی بود!
کاش میدانستیم ما همان بچههای دیروزیم که حال، بزرگ شدهایم.
ما همان همبازیهای منچ و مار پلهایم.
همانهایی که امروز سر مار و پله بازی زندگی، زیر پای یکدیگر را خالی میکنند!
کاش کلید قفس را داشتم تا میتوانستم از این سلول مخوف، فرار کنم.
کاش میشد به عقب برگشت تا آدم، سیب را نخورده بود.
کاش هنگام آفرینش انسان، شیطان سجده میکرد و فرمان یزدان پاک را میپذیرفت!
گاه فکر میکنم، ابلیس میدانست که اگر آدمی خلق شود، دورویی و نامردی را رواج میدهد.
دور تا دورم دیواری سیاه کشیدم.
دیوار کشیدم تا هیچ کس داخل حریم امن زندانم نشود.
زندان سیاه و تنهایی را بیشتر دوست دارم تا رهایی رنگارنگ با گرگهایی خون آشام!
دنیا، من، تنها قشنگ است!
از این زندان هراسی ندارم؛ این محبس تاریک و سیاه، سرنوشت من است.
سرنوشتی سیاه که مرا در این دنیای رنگارنگ، با مردمی هزار رنگ، رها کرده است.
این رهایی را دوست دارم.
کاش سرنوشت رهایم بگذارد، نمیتوانم تصور کنم چه خوابهایی برایم در آینده دیده است!
خوابهایی با رنگهای متفاوت!
زندگی تو این زندان سیاه، با زندانبانی خشن که اجازه حرف زدن را را به تو نمیدهد، سخت شده!
زندگی را دوست داشتم، اگر قفسم سیاه نبود.
اگر زندانبانش انقدر خشن و بیرحم نبود!
اگر مرحلههای پیدرپیش سخت نبود.
کاش میشد کنترل را برداشت و مانع گذشتن لحظهها شد.
شاید اگر لحظههای زندگیام یک لحظه ثابت میشد و یا به جلو میرفت و آینده را نشانم میداد، الان در قفسی سیاه زندانی نبودم!