ک
کاربر حذف شده 428
مهمان
مهمان
مرا رها کن قول میدهم پشت سر قدمهایت اشک نریزم!
مرا رها کن...
در میان سیاهی و تباهی تنهایم بگذار این سیاهی دامن گیرت میشود.
این طرف خط ناقوس مرگ به صدا در میآید،
سمتی که تو هستی صدای خندههای شیرینات جاریست!
سمت من نیا!
در سمت من احساسات سکوت میکنند و به بی حالی تبدیل میشوند،
اگر سمت من بیایی عشق آن قلب پر شور و شوق و گرمات به سنگ بی جانی تبدیل میشود!
کنارم نباش!
من دوست دارم همیشه از دور لبخندهایت را...
فریادهای شادات را...
چشمان درخشانات را...
و حتی آن موهای بلند و سیاهات را ببینم!
پس دیگر به من نزدیک نشو! سخت است میدانم اما سختتر آن است در آغوشم باشی، اما همچو گلی پژمرده!
رهایم کن بانوی قصههای من!
مرا رها کن...
در میان سیاهی و تباهی تنهایم بگذار این سیاهی دامن گیرت میشود.
این طرف خط ناقوس مرگ به صدا در میآید،
سمتی که تو هستی صدای خندههای شیرینات جاریست!
سمت من نیا!
در سمت من احساسات سکوت میکنند و به بی حالی تبدیل میشوند،
اگر سمت من بیایی عشق آن قلب پر شور و شوق و گرمات به سنگ بی جانی تبدیل میشود!
کنارم نباش!
من دوست دارم همیشه از دور لبخندهایت را...
فریادهای شادات را...
چشمان درخشانات را...
و حتی آن موهای بلند و سیاهات را ببینم!
پس دیگر به من نزدیک نشو! سخت است میدانم اما سختتر آن است در آغوشم باشی، اما همچو گلی پژمرده!
رهایم کن بانوی قصههای من!
آخرین ویرایش توسط مدیر: