• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

مجموعه شعر اشعار ابن حسام خوسفی.

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
روی تو چشم خیره کند آفتاب را

موی تو خون کند جگر مشک ناب را

تا ماه در حجاب خجالت فرو رود

از آفتاب چهره برافکن نقاب را

خوی بر گل عذار تو ماند بدان که ابر

بر برگ گل فشانده ز شبنم گلاب را

کردم سؤال بو*س*ه اشارت به غمزه گفت:

ما بنده‌ایم غمزهٔ حاضر جواب را

تا دامنت غبار نگیرد ز گرد راه

بر خاک راه می‌زنم از دیده آب را

خواهم که با خیال تو شبها به سر برم

خود می‌برد خیال تو از دیده خواب را

نرگس به دور چشم تو اندر بیحال ماند

در سر ز جام لعل تو دارد ش*ر..اب را

بلبل به نغمه‌های دلاویز بر چمن

گوید دعای خسرو مالک رقاب را

ابن حسام و درگه دولت مآب شاه

یارب خلل مباد ز چرخ آن مآب را
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
نهان که می‌کند این درد آشکارهٔ ما

که راست چاره که از دست رفت چارهٔ ما

هزار کوه بلا بر دلم فرود آمد

زهی تحمّل سنگین دل چو خارهٔ ما

نگار ما به کنار آمد و کناره گرفت

فغان ز حسرت این درد بی کنارهٔ ما

ستاره خون بچکاند به چشم اگر بیند

که در محاق نهان شد رخ ستارهٔ ما

اگر به کوه رسد کوه پاره پاره شود

حکایت جگر داغ پاره پارهٔ ما

اگر شراره کشد آتش درون دلم

به آفتاب رساند ضرر شرارهٔ ما

چه قطره‌های سرشک چو شیر خون آلود

که ریخت دیدهٔ ما بهر شیرخوارهٔ ما

جگر به خون دل آلوده کرد قصّابم

چه گوشت بود که آویخت از قنارهٔ ما

مگر که ابروی او در نظر مه نو بود

که من بدیدم و غایب شد از نظارهٔ ما

ز رهگذار امل بهتر آنکه برخیزم

که بر ممّر اجل باز شد گدارهٔ ما

به جان عاریتی دل مبند ابن حسام

که می‌رسد ز عقب صاحب استعارهٔ ما
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
ای ز خطت غالیه پر مشک ناب

آینه دار رخ تو آفتاب

تا رخ تو رونق مه بشکند

برشکن آن طّره مشگین ناب

با رخ تو مهر ندارد فروغ

ذره نیارد بر خورشید تاب

دوش مرا خیل خیالت ببرد

صبر و قرار از دل و از دیده خواب

مردمک دیده کند دم به دم

روی من از اشک ملَّون خضاب

دیده میندیش ز طوفان غم

مردم آبی نشکوهد ز آب

خاک درت مسکن ابن حسام

کوی تواش درگه دولت مآب
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
پوشد ز زشک یلمق تو اطلس آفتاب

پیش رخ تو ذره بود واپس آفتاب

جز زلف تو که سجد کند آفتاب را

در دور حسن تو نپرستد کس آفتاب

گر آفتاب تیره شود با کمال نور

یک لمعه از لقای تو ما را بس آفتاب

گفتم مگر به سر رسدم آفتاب وصل

در طالعه نبود بدین سدرس آفتاب

گر مهر طلعت تو بر ابن حسام تافت

شاید که تافت بر سمن و بر خس آفتاب
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
ای جمال تو مرا شمع شب افروز امشب

شمع گو مشعله داری ز تو آموز امشب

شمع را تاب تو چون نیست از آن می سوزد

گو چو پروانه درین سوز همی سوز امشب

امشب از شمع رخت مجلس ما روشن شد

شمع گو چهر دلفروز میفروز امشب

شبم از طلعت زیبای تو امشب روزست

کاش تا روز قیامت نشود روز امشب

پاره‌ای بردل صد پاره ما دوخت ز وصل

سوزن ناوک آن غمزه دلدوز امشب

ل**ب لعل تو به کام دل من داد بداد

بر مراد دل از اینم شده پیروز امشب

شب اگر حادثه زاید چه عجب ابن حسام

به علی رغم جهان عیش بیندوز امشب
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
چو فیض ابر به نم لاله را کلاه بشست

بنفشه تازه شد و طرّه دوتاه بشست

کف سحاب چو سقّا گلاب زن برداشت

ز خاک غالیه گون چهره گیاه بشست

بیا بیا که گر از عشق توبه می کردم

به بوی زلف تو دل دست ازین گناه بشست

اگر به غیر تو چشم نظر سیه کردم

بیا که خاک درت چشم عذرخواه بشست

بر آستان تو چندان گریست ابن حسام

که آب دیدهٔ او نامه سیاه بشست
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
خوشتر ز آستان تو ما را مقام نیست

کوی تو کم ز روضهٔ دارالسلام نیست

گفتم که خاک راه توام ملتفت نشد

بیچاره من که اینقدرم احترام نیست

گفتم بیا که از غم لعل تو سوختم

گفت این طمع به غیر تمنای خام نیست

آیینهٔ وجود که زنگار غم گرفت

ساقی صفاش جز به می لعل فام نیست

می ده که محتسب نکند منع شرب ما

آری به بزم ساقی ما می حرام نیست

صوفی که منع باده صافی همی کند

او را خبر ز لذت شرب مدام نیست

کردم به سرو نسبت قدش به غمزه گفت

ای بی بصر خموش که او را خرام نیست

اندوه یار و درد فراق و غم دیار

آخر ببین که بر دل ما زین کدام نیست

هستند بندگان و غلامان تو را بسی

یک بندهٔ مطیع چو ابن حسام نیست
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
حقّا که به حسن تو ملک نیست

گفتم به یقین و هیچ شک نیست

شوری ز ل**ب تو در جهان است

کامروز لبی بدان نمک نیست

در خون و رگ من است مهرت

بی مهر تو هیچ خون و رگ نیست

چشمان تو قلب دل شکستند

رو غمزه که حاجت کمک نیست

بی خط و سجل تو را غلامم

حاجت به قباله و به صکّ نیست

در گردن من که گردن من

او را ز غلامی تو فک نیست

چون ابن حسام مبتلایی

در زیر کبودی فلک نیست
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
حسنت که آفتاب تجلی از او گرفت

یک جلوه کرد و مملکت دل فرو گرفت

یک تار از آن دو سنبل پرچین به چین رسید

از زلف مشک بوی تو در مشک بو گرفت

دل اعتکاف کوی تو دارد بر او مگیر

مرغ حریم کعبه نباشد برو گرفت

این آهوی رمیده که اندر کمند تست

او را مران که با سگ کوی تو خو گرفت

گفتم سخن ز کوی تو گویم به خنده گفت

بگذار گفت و گو که جهان گفت و گو گرفت

مه با عذار یار برابر همی نمود

زلفش به شیوه شد طرف روی او گرفت

سر تا به پای هستی ابن حسام سوخت

آه این چه آتش است که ناگه درو گرفت
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
هر جفایی که ممکن است ازوست

من تحمل کنم ولی نه نکوست

گر دلم میل جانب او کرد

میل دلها همه به جانب اوست

بوی زلف تو همدم بادست

که نسیم بهار غالیه بوست

روی کردی به سوی گل زان روی

گل ز شادی نگنجد اندر پوست

خجل از قد و عارض تو به باغ

سرو آزاد و لاله خود روست

در خم زلف همچو چوگانت

دل مسکین شکسته همچون گوست

با جفا نیک خو کن ابن حسام

چاره این است کان صنم بدخوست
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
بالا پایین