• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

تکمیل شده دلنوشته عصیان نسیان | حزین کاربر انجمن رمان فور.

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,976
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
قرن‌هاست جهان بیمار است.

پادشاهی‌اش متزلزل، و عاری از استقامت است!

نفس نفس می‌زند و عجیب می‌لرزد، این قطبش می‌لرزد! آن قطبش می‌لرزد!

چشمانش خشکیده، بیابان شده قلبش، و ترسناک نگاهم می‌کند! گویی در فکر نابود کردن خویش، و ما مردمان است.

اوایل می‌ترسیدم!

اما امروز که دیدمش او بغض داشت!

می‌گفت عطش بهاری زیبا را دارم.

عطش کمی، فقط کمی دیدن سرخوشیِ یک عده از ساکنان قلبش را داشت!

هق هقی کرد و در نهایت زمزمه کرد:

- به گوش این مردمان برسان، که در من زندگی می‌کنند، اما به فکر من نیستند، بگو کمی کمکم کنند!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,976
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
ابتدا نسیم بود، چندی گذشت، کم- کم آدمیزاد آن روی خود را نشان دادند! باد از دستشان خشمگین شد، طوفانی حواله‌ی جهان کرد. انسان‌ها با شادی شروع به بادبادک بازی کردند!‌ نمی‌دانستند باد از آن‌ها نفرت دارد! طوفان شدید‌تر شد. دیگر کودکی در حال بازی کردن نبود، همه در خانه‌هایشان تمرگیده بودند! این بار دریا شتابان به کمکه باد آمد، سونامی‌ای عظیم در جهان ایجاد شد. دیگر خانه‌ای نمانده بود که آدمیزاد درونش کز کند. عروسک‌ها خیس بودند، کتاب‌ها متلاشی شده بودند و آدمیزاد با لباس‌هایی که دیگر اثری از تجملات درونشان پیدا نبود، با تنی لرزان‌، گوشه ‌ای چنبره زده بودند. دریغ از ذره‌ای تفکر به دریا بد و بیراه می‌گفتند. باد نیشخندی زد و وزیدن را از سر گرفت. طبیعت چه با لذت در حال انتقام گرفتن بود.

- هیهات! هیهات! فرار کنید که زمین لرزه آمده!

آری گویا خاک نیز به جمع یارانش پیوسته بود تا انتقام بگیرد! چند ماهی به همین منوال گذشت. خشم طبیعت اندکی فروکش کرد و اوضاع سر و سامان گرفت. آدمیزاد نیز تخریب جهان را از سر گرفت. طبیعت دیگر از انسان‌ها نامید گشته بود. آسمان سرفه‌ای کرد و اشک‌هایش باریدن گرفت.

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,976
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
زنگ زدن آهن را دیده‌اید؟ مغز برخی از مردمان مانند آهن است. ابتدا زیبا و پاک است، با گذشت هر روز، با هر باریدنی، زشت‌تر و کینه آلودتر می‌شوند، به طوری که اگر کسی گوشه‌ای در حال جان دادن باشد، برای کمک یک قدم هم به سوی آن بنده‌ی خدا برنمی‌دارند. عجیب است که به چنین مردمانی تهمتِ با شعور بودن می‌زنند در حالی که شعوری در کار نیست. جز کینه و تلاش برای جلو زدن از رقیبان، چیزی در ذهن چنین عقب مانده‌هایی نیست، دو تقه که به مغزشان بزنی صدای آهن می‌دهد، اینگونه می‌توانی چنین انسان‌هایی را شناسایی کنی! نزدیکشان نشو، خطرناکند.

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,976
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
ما مردمان همگی زنده‌ایم، منتها زندگی نمی‌کنیم، اگر هم کنیم در راه نیک نیست. اطرافمان تار و غبار آلود است. ناگه به خود می‌آییم و خود را خیس می‌یابیم. گویی گوشه ‌ای چاهی کم آب گیر افتاده‌ایم. نه تقلا کمکی می‌کند، نه آنقدر قدرت داریم که خویش‌ را اندکی بالا بکشیم. گریان و نالان چشم‌هایمان را دوخته‌ایم به بالا، تا شاید روزی، دل‌رحمی پیدا شود و طنابی به سویمان روانه کند، آه که چه خوش خیالانه خفه خواهیم شد! چندی بعد نیز به کل کسی یادش نخواهد آمد که وجود داشته‌ایم. بیایید با خود رو راست باشیم، همه چیز در حال فراموش شدن است، از محبت گرفته تا معرفت.

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,976
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
کاغذ مچاله‌ی کنج اتاق

همان زبور تنهایی‌ام است

که در اقلیم بهار

آشیانه ساخته است

و هیچ سرود بزمی

او را به پرواز در نیاورده است!

و خط‌های دلتنگی

بر روی آن رژه می‌روند...

و پیچ و خم اندام او

طرح چروکیده‌ای بر رخسارم

برجای گذاشته است،

و دلم دست‌هایش را محکم،

بر خود پیچیده‌ است

که ناگاه او را بر بئر فراموشی نیندازد!

آخر او سال‌هاست بر کنج اتاق من

ساکت و مبهم نشسته است...

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,976
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
با تنهایی‌هایتان طرح دوستی بریزید!

به خداوندی خدا که وفایشان زیاد است، چنان در برت می‌گیرند که دیگر هیچ حس نکنی!

بنشین کنار تنهایی‌ات یک فنجان چای به هم کنار دستت. از آدم و عالم و ظلم و دوستی‌ پر از ادعا و جهلی که‌ دارند، فارغ می‌شوی. تنهایی گویا معشوقیست که در کنارش به کسی نمی‌توان بی‌اندیشی. می‌نشینی کنارش و به حال تمام دردها و بغض‌هایی که داری می‌خندی! و خنده‌ای که از چشم می‌ریزد. چه حال و هوای خوبی دارد به دیار فراموشی پیوستن.

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,976
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
گاه سکوت می‌کنیم در سوگ آنچه در قلبمان مرد.
و دهان می‌بندیم بر آنچه قرار است ضربه‌ای شود بر دهان یاوه گویانی که نجوای بی‌زبان بودنمان را سر می‌دهند. زندگی جانم بگذار همان بی‌زبان و مظلوم واقع شویم. روزش می‌رسد که این قفل شکسته می‌شود و چه دردها که فریاد شود و چه بغض‌ها که آه شود، چه قلب شکسته‌ای که طعنه‌هایش ناقوس مرگ شود و در پس ظلم‌های فراموش شده، همگان عضوی از مدار نسیان خواهند شد.

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,976
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
دست از سرم بردارید و بترسید!

حرفم این است، از منی که ساخته‌ام دست بردارید و فرار کنید.

من ترسناک است و پر از نفرتی که بر جان خود نیز رحم‌ نکرده است.

من پر از حرف‌هایی‌ست که اگر نزدیک شدی چنان دلت را می‌شکند، بروی پشت سرت را هم نگاه نکنی، حتی اگر کلاهت این طرف‌ها بی‌افتد.

دست از سرم بردارید!

منی از خود متنفر دیگر گنجایش شما اهالی جهل را ندارد!

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,976
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
در زندگی زخم،هایی هست که مثل خوره روح آدم را آهسته در انزوا می‌خورد و می‌تراشد. این دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد چون عموما عادت دارند این دردهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمرند و اگر کسی بگوید یا بنویسد مردم بر سبیل عقاید جاری، و عقاید خودشان سعی می کنند آن را با لبخندی شکاک، تمسخرآمیز تلقی بکنند.

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,976
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
خاموش باشید

و به نوشته‌هایِ خون آلودِ رویِ دیواره‌هایِ سرداب بی‌توجه‌ای کنید

و به جغدی که واج و واج اوازی شرم ناک سر می‌دهد

کاری نداشته باشید... .

آن‌ها به سجده‌ی شیطان در آمده‌اند

آن‌ها روحشان را

فروخته‌اند!

آن‌ها به دیار فراموشی‌ سپرده شده‌اند

می‌پرسی این «آن‌ها» که می‌گویم کیستند؟ عزیزکم! خب معلوم است، مردمان جهان را می‌گویم.

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش:
بالا پایین