-
- ارسالات
- 9,789
-
- پسندها
- 17,976
-
- دستآوردها
- 143
-
- مدالها
- 4
قرنهاست جهان بیمار است.
پادشاهیاش متزلزل، و عاری از استقامت است!
نفس نفس میزند و عجیب میلرزد، این قطبش میلرزد! آن قطبش میلرزد!
چشمانش خشکیده، بیابان شده قلبش، و ترسناک نگاهم میکند! گویی در فکر نابود کردن خویش، و ما مردمان است.
اوایل میترسیدم!
اما امروز که دیدمش او بغض داشت!
میگفت عطش بهاری زیبا را دارم.
عطش کمی، فقط کمی دیدن سرخوشیِ یک عده از ساکنان قلبش را داشت!
هق هقی کرد و در نهایت زمزمه کرد:
- به گوش این مردمان برسان، که در من زندگی میکنند، اما به فکر من نیستند، بگو کمی کمکم کنند!
پادشاهیاش متزلزل، و عاری از استقامت است!
نفس نفس میزند و عجیب میلرزد، این قطبش میلرزد! آن قطبش میلرزد!
چشمانش خشکیده، بیابان شده قلبش، و ترسناک نگاهم میکند! گویی در فکر نابود کردن خویش، و ما مردمان است.
اوایل میترسیدم!
اما امروز که دیدمش او بغض داشت!
میگفت عطش بهاری زیبا را دارم.
عطش کمی، فقط کمی دیدن سرخوشیِ یک عده از ساکنان قلبش را داشت!
هق هقی کرد و در نهایت زمزمه کرد:
- به گوش این مردمان برسان، که در من زندگی میکنند، اما به فکر من نیستند، بگو کمی کمکم کنند!
آخرین ویرایش: