مجموعه شعر اشعار فاطمه جمشیدی.

Sara · 2020-11-29

دارویِ دردِ ما بیا ، بیمارِ بیماریم ما
دل بی سروسامان شده جانا گرفتاریم ما
کوچ عدالت را ببین ظلم وستم افزون شده
ای یوسف زهرا بیا، نازت خریداریم ما

Sara · 2020-11-29

امشب قلمم چه بی صدا می نالد
در گوشه ی خلوت ز جفا می نالد
آنجاکه سزای سخن حق درد است
از درد شکسته بی دوا می نالد

Sara · 2020-11-29

با ریا وبغض وکینه نفس جنون تر است
چون که باطن شد مصفا چهره نورانی تر است
بنده خوب خدا باش ونشو محصور نفس
دل چو غافل گشت از ابلیس شیطانی تر است

Sara · 2020-11-29

ر تو نهان کنی رخت کور کنم دودیده را
رخ بنما شانه زنم زلف به هم تنیده را
سرو بلند قامتم روی زمن نهان نکن
چون نفست زنده کند جان به ل*ب رسیده را

Sara · 2020-11-29

ای دوست بیا دلم هوایت کرده
سودای نگاه با صفایت کرده
امشب دل من ز دوریت بارانیست
تنهایم وساز دل صدایت کرده

Sara · 2020-11-29

ی دوست بیا که جان کنم قربانت
بی تاب وتبم مرده دل از هجرانت
من بنده سرسپرده ی کوی توام
سرباز توام گوش کنم فرمانت

Sara · 2020-11-29

آتش عشقی به جان افروختی
تا قیامت استخوانم سوختی
سوختن در آتش عشقت خوش است
چون هزاران نکته ام آموختی

Sara · 2020-11-29

چه نکهتی به مشامم از آن دیار می آید
بر این دل زار وغمین قرار می آید
دلم به شوق وصالش ببین چه بی تاب است
صبا مژده بفرما که تکسوار می آید

Sara · 2020-11-29

وای اگر آه و فغانم به ثریا نرسد
اشک دل خشک شود تا ته دنیا نرسد
ترسم آخر بدهم جان زفراق رخ یار
نکند آن نفس پاک مسیحا نرسد

Sara · 2020-11-29

امشب از غار حرا نور نبوت می رسد
عید مبعث آمده فخر رسالت می رسد
آیه های عشق وایمان بر محمد خوانده شد
مهر حق جاری شده چون بحر رحمت می رسد