مجموعه شعر اشعار جامی.

[Sara]

باشد اندر صورت هر قصه‌ای
خرده‌بینان را ز معنی حصه‌ای
صورت این قصه چون اتمام یافت
بایدت از معنی آن کام یافت
کیست از شاه و حکیم او را مراد؟
و آن سلامان چون ز شه بی‌جفت زاد؟
کیست ابسال از سلامان کامیاب؟
چیست کوه آتش و دریای آب؟
چیست ملکی کآن سلامان را رسید؟
چون وی از ابسال دامان را کشید؟
چیست زهره کآخر از وی دل ربود؟
زنگ ابسال‌اش ز آیینه زدود؟
شرح او را یک به یک از من شنو!
پای تا سر گوش باش و هوش شو!

 

انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

[Sara]

یوسف کنعان چو به مصر آرمید
صیت وی از مصر به کنعان رسید
بود در آن غمکده یک دوستش
پر شدهٔ مغز وفا پوستش
ره به سوی مهر جمالش سپرد
آینه‌ای بهر ره آورد برد
یوسف از او کرد نهانی سؤال
کای شده محرم به حریم وصال!
در طلبم رنج سفر برده‌ای
زین سفرم تحفه چه آورده‌ای؟
گفت: «به هر سو نظر انداختم
هیچ متاعی چو تو نشناختم
آینه‌ای بهر تو کردم به دست
پاک ز هر گونه غباری که هست
تا چو به آن دیدهٔ خود واکنی
صورت زیبات تماشا کنی
تحفه‌ای افزون ز لقای تو چیست؟
گر روی از جای، به جای تو کیست؟
نیست جهان را به صفای تو کس
غافل از این، تیره دلان‌اند و بس!»
جامی، ازین تیره دلان پیش باش!
صیقلی آینهٔ خویش باش
تا چو بتابی رخ ازین تیره‌جای
یوسف غیب تو شود رونمای

 

انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

[Sara]

زنده‌دلی از صف افسردگان
رفت به همسایگی مردگان
پشت ملالت به عمارات کرد
روی ارادت به مزارات کرد
حرف فنا خواند ز هر لوح خاک
روح بقا جست ز هر روح پاک
گشتی ازین سگ‌منشان، تیزتگ
همچو تک آهوی وحشی ز سگ
کارشناسی پی تفتیش حال
کرد از او بر سر راهی سؤال
کاینهمه از زنده رمیدن چراست؟
رخت سوی مرده کشیدن چراست؟
گفت: «بلندان به مغاک اندرند
پاک نهادان ته خاک اندرند
مرده دلان‌اند به روی زمین
بهر چه با مرده شوم همنشین؟
همدمی مرده، دهد مردگی
صحبت افسرده‌دل، افسردگی
زیر گل آنان که پراگنده‌اند
گرچه به تن مرده، به جان زنده‌اند»
جامی، از این مرده‌دلان گوشه‌گیر!
گوش به خود دار و، ز خود توشه‌گیر!
هر چه درین دایره بیرون توست
گام سعایت زده در خون توست

 

انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

[Sara]

هست یکی نیمهٔ عمر تو روز
نیمهٔ دیگر شب انجم فروز
روز و شب عمر تو با صد شتاب
می‌گذرد، آن به خود و این به خواب
روز پی خور سگ دیوانه‌ای
خفته به شب مردهٔ کاشانه‌ای
روز چنان می‌گذرد شب چنین
کی شوی آمادهٔ روز پسین؟
شب چو رسد، شمع شب‌افروز باش
همنفس گریهٔ جانسوز باش
روز و شبت گر همه یکسان شود
بر تو شب و روز تو تاوان شود

 

انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان