• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

اشعار فخرالدین عراقی

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
هر سحر ناله و زاری کنم پیش صبا
تا ز من پیغامی آرد بر سر کوی شما
باد می‌پیمایم و بر باد عمری می‌دهم
ورنه بر خاک در تو ره کجا یابد صبا؟
چون ندارم همدمی، با باد می‌گویم سخن
چون نیابم مرهمی، از باد می‌جویم شفا
آتش دل چون نمی‌گردد به آب دیده کم
می‌دمم بادی بر آتش، تا بتر سوزد مرا
تا مگر خاکستری گردم به بادی بر شوم
وارهم زین تنگنای محنت آباد بلا
مردن و خاکی شدن بهتر که بی تو زیستن
سوختن خوشتر بسی کز روی تو گردم جدا
خود ندارد بی‌رخ تو زندگانی قیمتی
زندگانی بی‌رخ تو مرگ باشد با عنا
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست
یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست

در خلوتی چنان، که نگنجد کسی در آن
یکبار خلوت خوش جانانم آرزوست

من رفته از میانه و او در کنار من
با آن نگار عیش بدینسانم آرزوست

جانا، ز آرزوی تو جانم به ل**ب رسید
بنمای رخ، که قوت دل و جانم آرزوست

گر بو*س*ه‌ای از آن ل**ب شیرین طلب کنم
طیره مشو، که چشمهٔ حیوانم آرزوست

یک بار بو*س*ه‌ای ز ل**ب تو ربوده‌ام
یک بار دیگر آن شکرستانم آرزوست

ور لحظه‌ای به کوی تو ناگاه بگذرم
عیبم مکن، که روضهٔ رضوانم آرزوست

وز روی آن که رونق خوبان ز روی توست
دایم نظارهٔ رخ خوبانم آرزوست

بر بوی آن که بوی تو دارد نسیم گل
پیوسته بوی باغ و گلستانم آرزوست

سودای تو خوش است و وصال تو خوشتر است
خوشتر ازین و آن چه بود؟ آنم آرزوست

ایمان و کفر من همه رخسار و زلف توست
در بند کفر مانده و ایمانم آرزوست

درد دل عراقی و درمان من تویی
از درد بس ملولم و درمانم آرزوست
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
باز مرا در غمت واقعه جانی است
در دل زارم نگر، تا به چه حیرانی است

دل که ز جان سیر گشت خون جگر می‌خورد
بر سر خوان غمت باز به مهمانی است

چون دل تنگم نشد شاد به تو یک زمان
باز گذارش به غم، کوبه غم ارزانی است

تا سر زلفین تو کرد پریشان دلم
هیچ نگویی بدو کین چه پریشانی است؟

از دل من خون چکید بر جگرم نم نماند
تا ز غمت دیده‌ام در گهر افشانی است

آه! که در طالعم باز پراکندگی است
بخت بد آخر بگو کین چه پریشانی است

رفت که بودی مرا کار به سامان، دریغ!
نوبت کارم کنون بی سر و سامانی است

صبح وصالم بماند در پس کوه فراق
روز امیدم چو شب تیره و ظلمانی است

وصل چو تو پادشه کی به گدایی رسد؟
جستن وصلت مرا مایهٔ نادانی است

خیز، دلا، وصل جو، ترک عراقی بگو
دوست مدارش، که او دشمن پنهانی است...
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
کی بود کین درد را درمان کنی؟
کی بود کین رنج را آسان کنی؟

کی بسازی چارهٔ بیچاره‌ای؟
بی‌دلی را کی دوای جان کنی؟

کی برون آیی ز پرده آشکار؟
چند روی خوب را پنهان کنی؟

چند رو گردانی از سرگشته‌ای؟
عاجزی را چند سرگردان کنی؟

در بیابان غمم، وقت این دم است
کابر رحمت بر سرم باران کنی

بسکه غم خوردم ز جان سیر آمدم
چند بر خوان غمم مهمان کنی؟

دود سوز من گذشت از آسمان
تا کیم در بوتهٔ هجران کنی؟

همچو ابراهیم از لطفت سزد
کز میان آتشم بستان کنی

چون عراقی سر نهاده در برت
هم سزد گر درد او درمان کنی
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
ای دوست بیا، که بی تو آرامم نیست
در بزم طَرب بی ‌تو می و جامم نیست

کام دل و آرزوی مَن دیدن توست
جز دیدن روی تو دگر کامم نیست...
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
باز مرا در غمت واقعه جانی است
در دل زارم نگر، تا به چه حیرانی است

دل که ز جان سیر گشت خون جگر می‌خورد
بر سر خوان غمت باز به مهمانی است

چون دل تنگم نشد شاد به تو یک زمان
باز گذارش به غم، کوبه غم ارزانی است

تا سر زلفین تو کرد پریشان دلم
هیچ نگویی بدو کین چه پریشانی است؟

از دل من خون چکید بر جگرم نم نماند
تا ز غمت دیده‌ام در گهر افشانی است

آه! که در طالعم باز پراکندگی است
بخت بد آخر بگو کین چه پریشانی است

رفت که بودی مرا کار به سامان، دریغ!
نوبت کارم کنون بی سر و سامانی است

صبح وصالم بماند در پس کوه فراق
روز امیدم چو شب تیره و ظلمانی است

وصل چو تو پادشه کی به گدایی رسد؟
جستن وصلت مرا مایهٔ نادانی است

خیز، دلا، وصل جو، ترک عراقی بگو
دوست مدارش، که او دشمن پنهانی است...
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
چه بد کردم؟ چه شد؟ از من چه دیدی؟
که ناگه دامن از من درکشیدی

چه افتادت که از من برشکستی؟
چرا یکبارگی از من رمیدی؟

به هر تردامنی رخ می‌نمایی
چرا از دیدهٔ من ناپدیدی؟

تو را گفتم که: مشنو گفت بد گوی
علی‌رغم من مسکین شنیدی

مرا گفتی: رسم روزیت فریاد
عفا الله نیک فریادم رسیدی!

دمی از پرده بیرون آی، باری
که کلی پردهٔ صبرم دریدی

هم از لطف تو بگشاید مرا کار
که جمله بستگی‌ها را کلیدی

نخستم برگزیدی از دو عالم
چو طفلی در برم می‌پروریدی

ل**ب خود بر ل**ب من می‌نهادی
حیات تازه در من می‌دمیدی

خوشا آن دم که با من شاد و خرم
میان انجمن خوش می‌چمیدی

ز بیم دشمنان با من نهانی
ل**ب زیرین به دندان می‌گزیدی

چو عنقا، تا به چنگ آری مرا باز
ورای هر دو عالم می‌پریدی

مرا چون صید خود کردی، به آخر
شدی با آشیان و آرمیدی

تو با من آن زمان پیوستی، ای جان
که بر قدم لباس خود بریدی

از آن دم بازگشتی عاشق من
که در من روی خوب خود بدیدی

من ار چه از تو می‌آیم پدیدار
تو نیز اندر جهان از من پدیدی

مراد تو منم، آری، ولیکن
چو وابینی تو خود خود را مریدی

گزیدی هر کسی را بهر کاری
عراقی را برای خود گزیدی
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
هر که را جام می به دست افتاد
رند و قلاش و می‌پرست افتاد

دل و دین و خرد زدست بداد
هر که را جرعه‌ای به دست افتاد

چشم میگون یار هر که بدید
ناچشیده ش*ر..اب، م**س.ت افتاد

وانکه دل بست در سر زلفش
ماهی‌آسا، میان شست افتاد

لشکر عشق باز بیرون تاخت
قلب عشاق را شکست افتاد

عاشقی کز سر جهان برخاست
زود با دوستش نشست افتاد

هر که پا بر سر جهان ننهاد
همت او عظیم پست افتاد

سر جان و جهان ندارد آنک:
در سرش بادهٔ الست افتاد

وآنکه از دست خود خلاص نیافت
در ره عشق پای‌بست افتاد

هان، عراقی، ببر ز هستی خویش
نیستی بهره‌ات ز هست افتاد
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
هر که را جام می به دست افتاد
رند و قلاش و می‌پرست افتاد

دل و دین و خرد زدست بداد
هر که را جرعه‌ای به دست افتاد

چشم میگون یار هر که بدید
ناچشیده ش*ر..اب، م**س.ت افتاد

وانکه دل بست در سر زلفش
ماهی‌آسا، میان شست افتاد

لشکر عشق باز بیرون تاخت
قلب عشاق را شکست افتاد

عاشقی کز سر جهان برخاست
زود با دوستش نشست افتاد

هر که پا بر سر جهان ننهاد
همت او عظیم پست افتاد

سر جان و جهان ندارد آنک:
در سرش بادهٔ الست افتاد

وآنکه از دست خود خلاص نیافت
در ره عشق پای‌بست افتاد

هان، عراقی، ببر ز هستی خویش
نیستی بهره‌ات ز هست افتاد
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
دلی، که آتش عشق تواش بسوزد پاک
ز بیم آتش دوزخ چرا بود غمناک؟

به بوی آنکه در آتش نهد قدم روزی
هزار سال در آتش قدم زند بی‌باک

گرت بیافت در آتش کجا رود به بهشت؟
و گر چشد ز کفت زهر، کی خورد تریاک؟

مرا، که نیست ازین آتشم مگر دودی؟
فرو گرفت زمین دلم خس و خاشاک

کجاست آتش شوقت که در دل آویزد؟
چنان که برگذرد شعلهٔ دلم ز افلاک

ز شوق در دل من آتشی چنان افروز
که هر چه غیر تو باشد بسوزد آن را پاک

اگر بسوخت، عراقی، دل تو زین آتش
ببار آب ز چشم و بریز بر سر خاک
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
بالا پایین