• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
مشاهده پیوست 659

نام دلنوشته: نفیر خاموش

نویسنده: Bardia کاربر رمان فور

ژانر: غمگین_ اجتماعی

ویراستار: @araliya


 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
مقدمه:

روزگار می‌چرخد؛
نه بر میل تو لیکن بر میل آن کس که چشمانش را می‌بندد،
می‌سوزد جایی از اعماق وجودش که ببیند مغرور عالمیان خوانده شده...
مگر جز خوبی و صلاح آن ها چه می‌خواست؟
روزگار چرخید بر میلشان، دریغ از ظلمت!
دلسوزها را مغرور خواندند و به عفتش ریشخند زدند،
وجود مهذبش هزاران تکه شد،
نماند این روزگار که چنین می‌کند با معصومین دل‌ها...

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
# فصل اول

مشقت‌هایی انبوه، دخترک به که بگوید درد دل‌های ناگفته‌اش را؟ امان از این دردهای بی پایان...
خبط او در این دنیای جفاکار چه بود که حالش این‌گونه دگرگون شد؟! چه کرد که حال برای مرحم وجود سوخته‌اش، برای آرامش دنیای کودکی دست به قلم برد؟
خدایا! بندگانت ظلم کردند، دریغ از آن که حضورت را درک کنند.
دخترک غافل از ستمگری روزگار و موجوداتش، پا به دنیایی غیر از جهان کودکانه‌اش گذاشت؛ دنیایی که دیگر اشکی برایش باقی نگذاشت...
مگر نگفتند تو خالق مهربان جهانی؟کجاست آن محبت؟ نظاره گر هستی و جهانیان بی توجه دل‌های پاک را می‌شکنند. کجاست آن عالم زیبا و رنگارنگ؟ دخترک جز سیاهی رنگی ندید! او که هر گوشه جهان را در خیالات کودکانه اش به یک رنگ می‌دید، حال چشمانش جز سیاهی نمی بینند.
وجودش را به آتش کشیدند و کفر نگفت، تعرض بر زبان نیاورد و تنها دست به دعا شد.

@araliya
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
ای تو آنکه بر جهان حکومت عدل داری! تو دادرس باش!
آخر قلب دخترک چقدر می‌تواند ترک بردار؟ تا کجا بسوزد که اشک‌هایش دیده شوند؟
دخترکی که دل خوشی‌هایش خاطرات دنیای رنگارنگش بود؛
او همان کودک است!
پاهای برهنه‌اش که بر گل و لای های شالیزار فرو می‌رفت،
قاصدک‌ها موهای رنگ شبش را نوازش می‌کردند،
پروانه‌ها درس مهربانی را در چهره خندانش آموختند،
دست نوازش گرش نظاره گر گل‌های شبنم بود،
دستی که حال جز اشک‌های بی شمار چیزی نمی بیند، آن دخترک کجاست؟
هنوز هم لبخند بر لب دارد اما تلخ تر از غم عالمیان،
لبخندی از جنس وجودی که آتش زدند...
@araliya
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
فریاد زد بر بی گناهیش اما به گوش کدام یک رسید؟ هیچ کس ناله هایش را نشنید.
آن دخترک مسرور از غم عالم کجا رفت؟ چه بر سرش آوردند؟
هنوز نفیر خاموشش به گوش می‌رسد...
دختری بود از جنس مهربانی خدایش ولی با او چه کردند؟ سیلی بر دل پاکش زدند.
آن‌گاه که از او روی برگرداندند، دستی برای یاری بلند کرد، که دستش را گرفت؟
پروردگار نظاره گر بندگان نامهربانش بود...
دخترک زمین خورد...
بر روی اشک‌های سردش سقوط کرد، چشمان معصومش یخ بست و دیگر نبارید.
یا رب!
بندگانت بویی از وداد و شفقت نبردند، اثری از دلدادگی و محبت نیست.
چرا دنیایت برای دخترک بی رحم شد؟ چرا کسی نفیرش را نشنید؟ چرا اشک‌هایش خاموش شد؟
فقط او می‌داند! او که شاهد همه چیز بود و هست...
@araliya
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
گاهی برای هلاکت دل‌های پاک یک جمله کافیست...
کاش آن ها نیز همانند تو می‌دانستند که این رفتارشان تنها از دخترک موجودی سنگی می‌سازد.
چرا نفهمیدند دخترک برای طاقت این ظلم‌ها هنوز کم سن و سال است؟
چشمانش دیگر سوی باریدن نداشتند؛ لیکن بازهم دلش آرام نگرفته بود.
ای تو آن‌که خواهان عدل و عدالتی!
آن موجود خسته بی روح که مقابل خانه‌ات زانو زده، تو را می‌خواهد، عدل و عدالت تو را می‌خواهد، با همان دستان کوچک و خشکیده تو را طلب می‌کند.
هراس دارد که ندایش به گوش معبودش نرسد. بندگانت نشنیدند که معصومیتش را دروغین خواندند.
چطور خوشبختیش را بازگرداند؟ دیگر زیر نگاه‌های بندگانت تاب نمی‌‌آورد.
تا کجا بردبار باشد که رنگ خوشی را ببیند؟ قلبی که شکست دیگر مانند روز اولش نمی‌شود، مالک آن دل دیگر چون روزهای گذشته نیست...
@araliya

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
دیگر ناله‌هایش خاموش شدند، جز دیوار های سرد چیزی را نمی‌بیند.
دستان سردش تنها قلمی را فشرد که حرف‌های ناگفته دخترک معصوم را نوشت.
جوهرش به حرمت اشک‌های دخترک سیاه شد...
پس چرا آدمیان سنگدل بی مبالات شدند؟
افسوس!
افسوس که باید از آن قلم آموخت که حرمت را نگه داشت و از آه دخترک سیه پوش شد.
سخت است با دستی دردهایت را بنگاری و با دستی دیگر اشک‌های داغت را کنار بزنی.
اشک‌ها معانی زیادی دارند، شادی، هیجان، غصه، درد اما معنی اشک دخترک را چه بخوانم؟
بار خدایا!
حکمت تو را هزاران مرتبه شکر، هرچه باشد شکر...
چشمان خیس دخترک فقط یاری تو را می طلبد. دستان غریبش را رها مگردان.
غریب است در این دنیای بی رحم! تو پناهش باش که ناجی دل‌های پاکی.
@araliya
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
#فصل دوم

در این جهان، هرکه بالا بود صدایش شنیده شد و هرکه پایین ماند محکوم به سکوت بود.
مظلومانی همچون دخترک خسته، چاره‌ای جز خاموشی ندارند.
حرمتی که برباد رفت دیگر باز نمی‌گردد، حرف‌هایی که در دل بماند دیگر گفته نمی‌شوند.
در عالم تاریکی رهایش کردند و دخترک هرچه تقلا کرد دستش را نگرفتند.
جز پاکی و صداقتش دیگر دارایی نداشت که آن را هم گرفتند و او تنها محکوم به سکوت بود.
گویا این روزها هرچه یک رنگ باشی، زودتر تنهایت می‌گذراند.
فریاد زد، اشک ریخت، روحش یخ بست ولی کسی ناله هایش را باور نکرد.
هیچ‌کس به صداقتش اعتماد نکرد، چه راحت اعتماد و باور انسان ها کم‌رنگ می‌شود.
دلخوشی‌هایش دیگر آرامش نمی‌کنند، تنها کسی که برایش مانده، مهربان‌ترین مهربانان...
درد و دل‌هایش را به او می گوید که اشک‌هایش را باور دارد، باور دارد که تنها ترین نیست.
@araliya
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
دنیای جدیدی را دیده است، پس باید با تمام دلخوری و آزردگی ها هم که شده دنیای شیرینش را باز گرداند.
هرچند دلی که شکست مانند روز اول نخواهد شد اما می‌شود بر رویش مرهمی گذاشت؛ مرهمی از جنس صبر و آرامش، حقیقت است که گفتند دل آرام گیرد مشکلات هلاک شوند.
دستان کوچک و سردش را با سجاده سفیدش گرم کرد، جسمش ضعیف بود و روحش کم تجربه اما هرچه بود به خوبی می‌دانست تنها توکل به پروردگارش کافیست.
او نظاره گر راستی ها بوده و هست، پس در درگاه او این بنده کوچک جفاکار نیست.
هرروز خدا را هزاران بار شکر گوید ناچیز است، وجودش به یاری او گرم شد.
چرا تاکنون این آرامش را نیافته بود؟ ذکر الله خود تسکین دهنده دل هاست.
همیشه نیاز به فریاد بی‌گناهی نیست؛ گاه سکوت و بردباری گواه می‌دهد از آن‌چه گذشت و رخ داد.
اوست که از دل تمام آفریدگانش آگاه است حتی آنکه خاموش در کنجی خفته است!
@araliya

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
لحظه‌های شیرینش، روزهای خوبش، خاطرات دل‌نشینش...
آن‌قدر سریع و بی وقفه به پایان راه رسید که گویا هرگز چنین چیزی نبوده.
حال که زندگی‌اش دگرگون شد، روزهای خوب آن دوران برایش آرزو شد، خاطرات زیبایش به فراموشی سپرده شد. حال که زندگی به کامش تلخ شد، زمان آهسته قدم برمی‌دارد...
دست‌های سرد و کوچکش را بر خاطرات کهنه‌اش می‌کشد، چه زود دست نیافتنی شدند.
می‌گوید استوار است اما با پاهای لرزان قدم بر می‌دارد، هراس دارد اما به کدام دلیل؟
از اتهام ناپاکی و حکم نادرست هم منحوس تر می‌شود؟
تلخ تر از آن نیست که فریاد بی گناهی سر بدهی و صدایت شنیده نشود...
@araliya
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا پایین