• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

دلنوشته دلنوشته‌ی مرگ محال است | اسرا نیکخواه کاربر انجمن رمان فور

دلنوشته های کاربران

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
نام اثر
مرگ محال است
نام پدید آورنده
اسرا نیکخواه
ژانر
  1. تراژدی
مقدمه:
چندیست که عقایدم عوض شده است...
منی که باور داشتم زندگی با خندیدن زیباست،
حال لبخند را از هر کسی دریغ کرده‌ام...
من خودم را نابود کردم، سوزاندم و سوختم، آتش بر جانم زدم و آرام اشک ریختم...
کار دیگری از دستم بر نمی‌آمد...
باور کن معیار‌های زنده بودن عوض شده است،
دیگر مفهوم زندگی خندیدن نیست...
تا زمانی که درد می‌کشی، زنده‌ای...
تا زمانی که اشک می‌ریزی، زنده‌ای...
تا زمانی که مرگ پوزخند می‌زند و تو را در آغوشش نمی‌پذیرد، زندگی جاریست...
حال دیگر پر زدن آرزوهایت را می‌بینی و در یک خلا می‌فهمی تنها آرزویت مرگ است...
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

taraneh_b

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
120
پسندها
238
دست‌آوردها
43
محل سکونت
از پشت سیستم:/

دلنویس عزیز، جهت اطلاع بیشتر از قوانین به تاپیک زیر سر بزنید: شما می‌توانید پس از گذشت پانزده پست از دلنوشته‌تان، درخواست جلد دهید: درصورتی که علاقه‌مند هستید کاربران دلنوشته‌های شما را نقد کنند؛ می‌توانید از طریق لینک زیر تاپیک نقد ایجاد کنید: پس از گذشت پنج پست از دلنوشته، می‌توانید درخواست تگ دهید تا اثر شما سطح‌بندی شود: چنانچه از پایان دلنوشته مطمئن شدید؛ در تاپیک زیر اعلام کنید: قلم تخریب می‌کند، می‌سازد، واقعیت‌ها را آشکار می‌کند، آشکارها را نهان می‌کند، به واقع قلم؛ معجزه‌ای جاویدان است...! موید باشید 🌹کادر مدیریت تالار کتاب🌹​
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
بعضی وقت‌ها دلت خواب می‌خواهد...
نه خوابی که بیدار شدنی نداشته باشد...
بلکه خوابی که خیلی زود تو را از وجود دنیایی بی‌رحم، آگاه سازد...
بیدار شوی و بدانی هنوز نفس می‌کشی...
دنیا روی سرت آوار شود و تو دلت خنک شود... آخر از یک جایی به بعد عذاب کشیدن خودت لذت بخش است...
می‌خواهی فقط عذاب بکشی!
ناراحت بشوی...
گریه کنی تا از خودت انتقام بگیری...
چون دلت با زمین پیوند خورده بود و تو نتوانستی خودت را از شر این عشق کثیف رها کنی...
پس درد کشیدن حق توست!
خودت هم این را می‌دانی و در مقابل این تاوان مقاومت نمی‌کنی...
بلکه با جان و دل آن را می‌پذیری...
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
این روز‌ها عقایدم بیش از حد عوض شده‌اند... مایه‌ی تاسف و شرمندگیست؛ ولی باید بگویم که از این تغییر بی‌نهایت خوشنودم...
من باور کرده‌ام که گذر زمان چیزی را بهتر نمی‌کند...
بلکه همه چیز بدتر، و حتی گند‌تر می‌شود...
آنقدر گند که حالا دیگر آزار روحت آرامت نمی‌کند
و تصمیم می‌گیری جسمت را هم نابود کنی...
درد می‌کشی...
جیغ می‌زنی و خودت را التماس می‌کنی...
ولی کوتاه نمی‌آیی!
بدتر جیغ می‌زنی!
دست و پا می‌زنی و دلت می‌خواهد در آغوش سرد مرگ غرق شوی!
ولی خودت را از مرگ دریغ می‌کنی...
تو دلت فقط عذاب کشیدن می‌خواهد و بس!
بلکه درد، هوای دلتنگی را از سرت بیرون کند...
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
امروز دلم سرکشی می‌کند و مغزم به یاری‌اش شتافته...
امروز قصد زمین زدنم را دارند و من لج کرده‌ام... نمی‌خواهم کم بیاورم و آرام آرام با آن کودک سرخوش ۶ ساله می‌خندم...
ولی میان خنده‌هایمان فرقی عظیم وجود دارد...
خنده‌های آن روز از روی غفلت بود و خنده‌های امروز از روی پشیمانی...
امروز قلبم دلتنگی‌اش را فریاد می‌زند و ذهنم خاطرات را زنده می‌کند...
افکار آزاردهنده لحظه‌ای امان نمی‌دهند و من میان کویری پر از بغض خفه می‌شوم...
امروز انگار که همگی تصمیم گرفته‌اند؛ همین نیمچه تحملم را هم به دست باد بسپارند...
مرگ نعمت بزرگی‌ست...
ولی هر کسی لیاقت نجات یافتن را ندارد!
پس دور آرزوی مرگ خط می‌کشم و پر زدنش را تماشا می‌کنم...

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
می‌شکنی...
درد می‌کشی...
جیغ‌هایت را خفه می‌کنی...
انگشتانت را مشت می‌کنی...
به کف دستانت که زخمی می‌شوند؛
اهمیت نمی‌دهی...
انگار که زخمی شدن آرامت می‌کند...
انگار که درد کشیدن آرامت می‌کند...
جیغ‌هایت را خفه کن...
اشک‌هایت را نریز!
حرفی نزن!
بگذار سکوت غوغا کند...
درد بکش که حق توست...
بسوز در آتش جانت...
بسوز؛
که امیدوارم جای زخمت هرگز خوب نشود!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
هر از گاهی؛ دلم هوای قاتل شدن می‌کند؛
می‌خواهم قاتل همه‌ی آنهایی که فامیلی مرا یدک می‌کشند، بشوم...
می‌خواهم چاقویی بردارم و با آن همه‌ی آنهایی که مرا شکستند، زخمی کنم...
سپس درد کشیدنشان را تماشا کنم...
زجه بزنند...
درد بکشند...
و من دلم خنک بشود...
به راستی،هر از گاهی افکار من جنون‌آمیز می‌شود...
مهم نیست...
بگذار کل دنیا درد بکشد...
من بعد‌ها آتش درونم را خاموش خواهم کرد...
هنوز وقت دارم!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
بالا پایین