• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

دلنوشته پاره‌هایی از ماه | کار گروهی دیوانه‌های انجمن ناول فور

دلنوشته های کاربران

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
ای که خون روان رگانم هستی
چندیست همه مشکوکند!
می‌پرسند این بوی خوشی که از من ساطع می‌شود بوی چیست...
نمی‌دانند این عطر ناب خریدنی نیست، فروشی هم نیست!
خاک باران خورده در حسرت عطر خوش توست
گل‌های محمدی ازحسودی خشکیده‌اند!
دانه‌های انار به فکر فرو رفته‌اند
حتی بیدمشک‌ها هم در عجب مهر تو هستند
و من، تو را درون قلبم پنهان کرده‌ام
بیرون نیا!
تو ضربان وجودم هستی
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
بشود برسی به آن که
اشک بریزی و خالی نشوی
داد بزنی و خالی نشوی
نفس بکشی اما خفه شوی
دم نزنی و دلتنگ شوی...
شده برای کسی که مقابلت راه می‌رود جان دهی؟
شده نگاهش که کنی دلت که هیچ!
تمام وجودت برایش شوق کند؟
آخ که درد دارد
وجودت پر از زخم باشد
زخم‌هایت دَلَمه زده باشد
پر از مرگ باشی و
بخندی!
چرا که دیگر مقابلت نیست
لعنتی من تو را چطور بدرقه ‌کنم...؟
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
چشم های تو مثل لوله بخاری بلند بود و گرم.
با بلندی‌اش دستم به ماه می‌رسید، با گرمی‌اش سرم به خواب.
چشم‌های تو مثل صدف بود که صدای دریا میداد. دلم میخواست کلمه‌ها روی ساحلش بنشینند، آواها درونش شنا کنند و ناگهان طوفان همه چیز را پرت کند لابلای اشک‌هایت، بباری، و قطره‌ها از اینکه اقیانوس متولدشان کرده از خوشحالی تبخیر شوند، من هوایشان را نفس بکشم و اینطور مدام به هم بازگردیم.
راستی!
چشم های تو بود.
اگر افعال امیدوار شدند از جملات عذر می‌خواهم؛ چشم‌های تو، فقط یک «بود» ماضیست.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
دلبر...
دلتنگی‌ات بلایی سرم آورد که مرگ را در زندگی دیدم.
فکر دوباره ندیدنت سراب نشان داد در دل خواب...
واضح نیست که در خواب اشک ریختم؟!
دوش دیدم که در آغوش توام اما...
حتی در خواب هم می‌دانستم که هرگز نمی‌توانم دوباره هم صحبت شوم با توی شیرین زبان...
دلبر، باختم جهانم را به تو...
هر جا را نگاه کردم تو را دیدم...
هر که را صدا زدم 'حزینم' صدا زدم...
کاش میشد همین الان در کنارم بودی و من واقعا در آغوش می‌گرفتمت و یک خواب راحت داشتم...
دلبر من دیگر چه کنم با درد نداشتنت؟
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
بالا پایین