《بخش ششم》
~امید و انگیزه~
برای رسیدن به موفقیت و برداشتن گامهایی بلند، نیازمند به دو اصل مهم، یعنی امید و انگیزه هستیم.
ما قرار است به بالاترین قله موفقیت برسیم؛ اگر نه، چه فایدهای دارد که تلاش کنیم و تمام انرژی، زمان و زندگی ارزشمندمان را صرفش کنیم؟
میتوانیم بگوییم که قرار است راحت تر، آزادانه تر و با آرامش و آسایش بیشتری زندگی کنیم؛ شاید اینطوری انگیزه و امید بیشتری برای این هدف داشته باشیم.
چشمانت را ببند؛ دنیا را تصور کن. چه شکلی است؟ همه جا تاریک، سیاه، وحشتناک و ظالمانه است؟
یا زیبا، پاک و درجه یک است؟
کدام یکی دنیای توست؟ کدام یکی تصور تو از جهان فعلی خواهد بود و کدام تصویری است که در رویاهایت آن را میبینی؟
تشخیص و جداسازی این دو دنیا از یکدیگر، واقعا کار سادهایست.
آماده ای؟ این قدم رو هم برمیداریم و برای مرحله بعدی آماده میشویم.
اگر هنوز دچار شک و تردید هستی، همین الان اینجا بگو، کدوم راه؟
میخواهم که مطمئن باشی؛ شاید همین دو دل بودن تو، باعث شود که با هرکس که ارتباط بگیری، به او این حس رو هم منتقل کنی. میدانی، ما قرار است منبع امید و انگیزه هم باشیم؛ قرار نیست به هم نگرانی و دلهره را بدهیم؛ پس همین جا مطئن شو، همراهمون بیا و یا برو.
انگیزه خیلی مهم است؛ اگر اشتیاق به انجام کاری نداشته باشی، انجام هر کاری برایت سخت خواهد بود. حالا اگر باهوش و هنرمند هم باشی، شاید بتوانی کاری را بکنی؛ ولی انگیزه داشتن، باعث میشود در کارت دیده بشوی و معروف شوی.
خیلی چیزها در این دنیا وجود داره که باور کردنش واقعا سخته؛ همچنین خیلی چیزها هستن که با کلمات نمیتوانیم بگوییم و باید خودت بفهمی و درکش کنی.
حالا حساب کن اگر انگیزه و امید باهم باشند چه بشود!
امید، امید و امید؛ کلمه آشنای ناشناختهای است.
بگذارید برایتان اینبار راجع به این بگویم که امید چطور به من کمک کرد:
وقتی خسته بودم، وقتی شکسته شده بودم، دیگر هیچ چیز برایم ارزشی نداشت و هنگامی که میخواستم به معنای واقعی بمیرم، با خودم گفتم چه چیزی در این دنیا بود که باعث شد موفق نشوم و نتوانم کاری که میخواهم را انجام دهم؟ گفتم شاید راه را اشتباه آمدهام و دقیقا هم همینطور بود! آن روز به قصد مرگ رفته بودم؛ اما با یک کولهبار ابهام و چرا در ذهنم، بازگشتم. یکی از چیزهایی که در کارهام کم داشتم، امید بود و دیگری تلاش. در انتظار معجزه بودم؛ ولی برای رسیدنش امیدی نداشتم و تلاشی هم نکرده بودم. بعد از آن ماجرا، به خودم امدم. راجعبش چندین سال متوالی فکر کردم و همه چیز را برای خودم آماده کردم. حالا زمانی بود که آمادگی داشتم و میخواستم به آنچه که در افکارم پریشان بود، برسم و خدا میداند که معجزهای شد چنان بزرگ و باعظمت که دنیا برایم یک باره زیر و رو شد!
اگر من آن روز نمیفهمیدم که چه کم دارم و به چه چیز نیاز دارم، الان کجا بودم؟شاید در قعر جهنم!
امید داشته باشید، حتی اگر در بدترین شرایط هستید؛ امید به آیندهی پیشرو، به شما کمک خواهد کرد نترسید و موفق شوید.
#دلنوشته
#پریشان
#تهیان