• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

تکمیل شده دلنوشته مرز | ماهان ایزدی کاربر انجمن رمان فور

  • نویسنده موضوع کاربر حذف شده 428
  • تاریخ شروع

آیا سطح قلم مناسب است؟

  • بله بسیار

    رای: 3 50.0%
  • بله

    رای: 4 66.7%
  • تاحدودی

    رای: 1 16.7%
  • شاید

    رای: 0 0.0%
  • خیر

    رای: 1 16.7%

  • مجموع رای دهندگان
    6
وضعیت
موضوع بسته شده است.
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
من همیشه نود دقیقه آخر را بیشتر از دقایق دیگر دوست داشتم! تلاطم بیشتر می‌شد و همه برای اینکه «نود دقیقه» آخر بتوانند خود را از منجلاب بیرون بکشند، تلاش می‌کردند. این تلاش انقدر هیجان انگیز و بزرگ بود که می‌شد «شاهکار دقیقه نود» صدایش کرد.
انسان‌ها در لحظات آخر زندگی، بازی، یا لحظات آخر هرچیز دیگری ، یعنی در همان «دقیقه نود» کارهای شجاعانه عجیبی می‌کردند، برخی نیز به زانو در می‌آمدند اما تسلیم نمی‌شدند، آنها تا دقیقه نود می‌جنگند و به گل زدن امیدوار هستند!
تو... در «دقیقه نود» جدایی ما از هم کارهای عجیب‌تری کردی که بی شباهت به شاهکار نبود. می‌دانستی این آخرین بار است و اگر بدون گل بروی همه چیز تمام می‌شود یا شاید هم حسرت یک شاهکار در دقایق آخر را داشتی!
مرا محکم در آغوش گرفتی و جثه کوچکت را نزدیک‌تر کردی و دقیقا در «دقیقه نود» اعتراف کردی که دوستم داری!
اما من آن گل را خطا اعلام کردم و تو بی بهره این بازی را باختی و رفتی!
گمان می‌کنی کسی که خطا کرده و بازیکن‌ را از ناحیه قلبش زخمی کرده، می‌تواند گل بزند؟
شاید بهتر است به جایش کارت قرمز بگیرد!
برای این می‌گویم
«دقیقه نود»
مهم است، چون
در لحظات آخر و حساس
انسان همان فرد عادی و قبلی نیست!
او به خاطر ترس از باخت در
«دقیقه نود»
چهره واقعی خود را نشان می‌دهد و
نقاب دروغین‌اش را کنار می‌کشد!
به نظرتان چند نفر در زندگی
«دقیقه نود»
پیروز بودند؟
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
در زبان استانبولی "päikeseloojang" به معنای غروب خورشید است! من این روزها مدام با این واژه سر و کار دارم!
خورشید زندگی‌ام تو بودی که رفتی و حال تنها تاریکی قابل تشخیص است! خورشید زندگی‌ام غروب کرد و دیگر
بازنگشت!
او تاریکی و سیاهی را به جانم انداخت و حتی دلش ذره‌ای برایم نسوخت!
می‌دانی چقدر سرد است؟ سرزمین قلبم یخ‌زده بدون گرمای خورشیدت!
دوستت دارم‌ها ، عاشقت هستم‌ها، و کنارم بمان‌ها، مردمان شهر قلبم هستند که کورمال کورمال در این سرزمین
تاریک و یخ‌زده گام برمی‌دارند. آنها هنوز نمرده‌اند، گمان می‌کردم بعد از یک سال دوری از خورشید، یخ بزنند و بمیرند اما هنوز زنده هستند! آنها سخت دست و پنجه نرم می‌کنند تا در این شهر ویران شده زنده بمانند اما برای چه؟ برای که؟
من که خسته شده‌ام و دوست دارم همچو قاتل‌های وحشی دستم را در قلبم فرو کنم و این مردمان را بکنم و پرت کنم روی زمین!
جالب اینجاست جرئت بیرون کشیدن این احساسات از قلبم را ندارم
این شهر با اینکه بدون خورشید است!
با اینکه ماه چشمانت را ندارد...
باز پابرجاست فقط به امید
عشقی که روزی در میانمان جاری بود!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
باز سخن مرز به میان آمد. از این مرزها که دستان مارا از یکدیگر جدا کرده‌اند تنفر دارم!
مردم سر یک قطعه زمین و خاک با یکدیگر می‌جنگند که چه؟ آخر در همین خاک دفن خواهند شد اما زمینی که با دعوا و چنگ و دندان به دست آورده‌اند را با خود نخواهند برد!
سالانه میلیارها انسان بر اثر این بمب‌ها و موشک‌ها کشته یا مجروح می‌شوند...
بسیاری مجبورند بدون دست و پا به زندگی ادامه دهند، این همه خشم فقط برای یک تکه زمین است؟
این مرز و مرز کشی‌ها چیست؟ مگر زمین مال ما است که آن را تقسیم می‌کنیم؟
ما فقط زمانی را مسافر این زمین هستیم حال زمین خدا را
با خط و خط کشی‌ها جدا می‌کنیم که چه شود؟
انسان تا کجا می‌خواهد پیش برود؟
تا کی می‌خواهد حریص باشد؟
من مفهوم زندگی را در قدرت و ثروت و مقام دولت نیافتم، من مفهوم واقعی زندگی را در عشق یافتم! عشق ریشه تمام وجودیت‌هاست این عشق است که مهم است...
سر و ته قدرت چیز خاصی ندارد اما عشق
احساس شعف در درون هر شخصی‌ست و من
از عشقم که پشت مرز مخفی شده
دور مانده‌ام
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
مرا وادار نکن! این بار نمی‌توانم.
وادارم نکن تو را از پشت مرزها ببینم و نتوانم در آغوشت بگیرم
من به این دیدن‌های اندک عادت ندارم.
دیدنت از پشت مرزها حتی سخت‌تر از دیدنت در قاب عکس است.
همان عکسی که گقتم لبخند بزن و تو با لجبازی درش اخم کردی و من
از همان اخم زیبایت عکس گرفتم!
احساس می‌کنم یا باید مرز شکسته شود یا من این جاده بی سر و ته را قطع کنم!
نظر تو چیست؟
شروع این جاده با تو خوش بود حال که این جاده نصف شده و قلبش دریده شده، ما چرا باید ادامه بدهیم؟
آه
عجیب زندگی بی تو تهوع آور است
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
نشسته‌ام با زمین سخن می‌گویم.
این خاک و زمین سال‌ها است قدم‌های نرم و سبکت‌ را روی قلبش تجربه نکرده
از او می‌پرسم دلش برایت تنگ نشده؟
پاسخ نمی‌دهد! سرد و سنگی و بی احساس شده است.
با در سخن می‌گویم! چندسالی‌ست رد دستانت رویش نیست!
او نیز سکوت کرده، فرسوده و پیر شده ، دوری از تو او را به زانو در آورده
لب مرز آمدم!
مرز نیشخند می‌زد و سیگار می‌کشید.
دود سیگارش را حلقه حلقه سمتم پرتاب کرد و نیشخندش پررنگ‌تر شد
برای اولین بار به زانو در آمدم
خواستم مرز را بشکافم اما قدرتمندتر از من بود
تو در آغوش مرز، زیر چنگال فولادینش گیر افتاده بودی و
با بغض نگاهم می‌کردی
یک آتش برای اینکه بنزین درونم را بیدار کند کافی بود
اشک‌های تو ، آتشی شد برای بنزین
چنگ در گلوی مرز بی رحم انداختم
مرز اخم کرده بود و سربازانش را فرا می‌خواند
تو التماس می‌کردی که بروم اما
من آتش گرفته بودم
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
یک دل سیر تماشایت می‌کنم!
چقدر خوب، حال همیشه کنارت هستم!
می‌توانم ساعت‌ها اشک‌های آغشته به لبخند جنون‌وارت را ببینم
اما آزار دهنده است
ای کاش می‌شد اشک‌هایت را پاک کنم اما دریغ!
هنوز صدای جیغ ممتدت در گوشم زنگ می‌خورد!
زمانی که خواستم مرز را بشکافم...
گلوله‌ای مهربان قلبم را شکافت تا دیگر آنقدر بی قراری نکند
تا به این احساس پایان دهد
من خوشحالم!
هرچند نشد از مرز عبور کنم و دستانت را بگیرم اما
حال می‌توانم هر ثانیه به تماشایت بنشینم!
چرا اشک می‌ریزی؟
من حالم خوب است!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
پایان دلنوشته
مرزها هیچ‌گاه شکسته نمی‌شوند
این قلب است که می‌شکند
جدایی‌ها زمانی که راه خود را بیابند
دیگر پر نمی‌شوند
پس از شروع جدایی
بترسید
اگر جدایی آغاز شود
آنقدر بزرگ می‌شود که همه را درون خود می‌بلعد!
همچو طوفانی سرگردانی به بار می‌آورد و همچو سونامی
نابود می‌کند با مشت‌های به ظاهر نرم اما کوبنده!
از فاصله‌ها و
جدایی‌ها
فرار کنید
چون اگر شما را پیدا کنند
دست بر گلویتان
شما را
خفه خواهند کرد
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا پایین