• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

اشعار عارفانه درباره خدا

Lady Narcissus

شهروند مانا
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
347
پسندها
414
دست‌آوردها
63
محل سکونت
شهر اولین ها
تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز؟
می‌کشم ناز یکی تا به همه ناز کنم …!

“قیصر امین‌ پور”

***
گر خدا داری ز غم آزاد شو
از خیال بیش و کم آزاد شو

“اقبال لاهوری”

***
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت…

“سعدی”

***
سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند
که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت
به رقص درآیی
قصه عشق، انسان بودن ماست
اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست
سرت را بالا بگیر و لبخند بزن
”فهمیدن” کار هر آدمی نیست…

“احمد شاملو”

***
عارف که ز سر معرفت آگاه است
بی خود زخودست و با خدا همراه است

نفی خود و اثبات وجود حق کن
این معنی لا اله الا الله است

“ابوسعید ابوالخیر”

***
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Lady Narcissus

شهروند مانا
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
347
پسندها
414
دست‌آوردها
63
محل سکونت
شهر اولین ها
رسیده‌ام به خدایی که اقتباسی نیست

شریعتی که در آن حکم‌ ها قیاسی نیست

خدا کسیست که باید به دیدنش برویم

خدا کسی که از آن سخت می‌ هراسی نیست

فقط به فکر خودت باش، ای دل عاشق

که خودشناسی تو جز خداشناسی نیست

به عیب‌پوشی و بخشایش خدا سوگند

خطا نکردن ما غیر ناسپاسی نیست

دل از سیاست اهل ریا بکن، خود باش

هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست

“فاضل نظری”

***
از تنگنای محبس تاریکی
از منجلاب تیره این دنیا
بانگ پر از نیاز مرا بشنو
آه ای خدای قادر بی همتا

“فروغ فرخزاد”

***
چه هوایی … چه طلوعی!
جانم …
باید امروز حواسم باشد
که اگر قاصدکی را دیدم
آرزوهایم را
بدهم تا برساند به خدا …!

به خدایی که خودم می‌دانم!
نه خدایی که برایم از خشم
نه خدایی که برایم از قهر
نه خدایی که برایم ز غضب
ساخته‌اند!

به خدایی که خودم می‌دانم!
به خدایی که دلش پروانه‌ ست …

و به مرغان مهاجر
هر سال راه را می‌گوید !

و به باران گفته ست
باغ‌ها تشنه شدند …!

و حواسش حتی
به دل نازک شب بو هم هست!
که مبادا که ترک بردارد …!

به خدایی که خودم می‌دانم
چه خدایی … جانم …!

“سهراب سپهری”

***
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Lady Narcissus

شهروند مانا
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
347
پسندها
414
دست‌آوردها
63
محل سکونت
شهر اولین ها
ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست
بر عارفان جز خدا هیچ نیست

“سعدی”

******

ﮔﺮ ﮔﻨﺎﻫﻢ ﺳﺨﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭﺳﺖ ﺭﺣﻤﺖ ﻧﯿﺰ ﻫﺴﺖ
ﺑﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﺳﺨﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﺑﺒﺨﺶ

ﭼﻮﻥ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﺎﺭ ﺑﺪﺭﻓﺘﺎﺭ ﻧﺎﺩﺍﻧﺎﻥ ﺗﻮﯾﯽ
ﺑﺮ ﻣﻦ ﻧﺎﺩﺍﻥ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﺑﺒﺨﺶ

ﻣﺎﯾﻪﺩﺍﺭﺍﻥ ﻧﻘﺪ ﺭﻭﺯ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﺯﺁﺭﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ
ﺑﯽ ﺯﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻭ ﺑﺎﺯﺍﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﺑﺒﺨﺶ

“اوحدی مراغه ای”

******

خدایا جهان پادشاهی تو راست
ز ما خدمت آید خدایی تو راست

پناه بلندی و پستی تویی
همه نیستند آنچه هستی تویی

همه آفریدست بالا و پست
تویی آفریننده هر چه هست

تویی برترین دانش آموز پاک
ز دانش قلم رانده بر لوح خاک

خرد را تو روشن بصر کرده‌ای
چراغ هدایت تو بر کرده‌ای

نبود آفرینش تو بودی خدای
نباشد همی هم تو باشی به جای

“نظامی”

***
ای آن که طلب کار خدایی، به خود آ
از خود بطلب، کز تو خدا نیست جدا

اول به خود آ چون به خود آیی به خدا
اقرار بیاری به خداییّ خدا

“شاه نعمت الله ولی”

***
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Lady Narcissus

شهروند مانا
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
347
پسندها
414
دست‌آوردها
63
محل سکونت
شهر اولین ها
نزنید سنگ به گنجشک
پر گنجشک قشنگ است
پر پروانه ببوسید
پر پروانه قشنگ است

نسترن را بشناسید
یاس را لمس کنید
به خدا لاله قشنگ است

همه جا م*س*ت بخندید
همه جا عشق بورزید
سینه با عشق قشنگ است

بشناسید خدا را
هر کجا یاد خدا هست
سقف آن خانه قشنگ است …

******

خدایا دانشی ده، غم نگیرم
بده آرامشی، ماتم نگیرم

خدایا از شهامت بی نصیبم
شهامت ده که آرامش بگیرم

خدایا این تفاوت بر من آموز
که در گمراهی مطلق نمیرم

******

حس تنهای درونم می گوید:
بشکن دیواری که درونت داری!
چه سوالی داری؟
تو خدا را داری
و خدا …
اول و آخر با توست

***
همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نماینده ی فضلی تو سزاوار ثنایی

“سنایی”

***
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Lady Narcissus

شهروند مانا
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
347
پسندها
414
دست‌آوردها
63
محل سکونت
شهر اولین ها
این همه گفتیم لیک اندر بسیچ

بی‌عنایات خدا هیچیم هیچ

بی‌عنایات حق و خاصان حق

گر ملک باشد سیاهستش ورق

ای خدا ای فضل تو حاجت روا

با تو یاد هیچ کس نبود روا…

قطره‌ای کو در هوا شد یا که ریخت

از خزینه قدرت تو کی گریخت

گر در آید در عدم یا صد عدم

چون بخوانیش او کند از سر قدم

صد هزاران ضد ضد را می‌کشد

بازشان حکم تو بیرون می‌کشد

از عدم‌ها سوی هستی هر زمان

هست یا رب کاروان در کاروان

خاصه هر شب جمله افکار و عقول

نیست گردد غرق در بحر نغول
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Lady Narcissus

شهروند مانا
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
347
پسندها
414
دست‌آوردها
63
محل سکونت
شهر اولین ها
از بهر خدا بنگر در روی چو زر جانا

هر جا که روی ما را با خویش ببر جانا

چون در دل ما آیی تو دامن خود برکش

تا جامه نیالایی از خون جگر جانا

ای ماه برآ آخر بر کوری مه رویان

ابری سیه اندرکش در روی قمر جانا

زان روز که زادی تو ای لب شکر از مادر

آوه که چه کاسد شد بازار شکر جانا

گفتی که سلام علیک بگرفت همه عالم

دل سجده درافتاده جان بسته کمر جانا

چون شمع بدم سوزان هر شب به سحر کشته

امروز بنشناسم شب را ز سحر جانا

شمس الحق تبریزی شاهنشه خون ریزی

ای بحر کمربسته پیش تو گهر جانا
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Lady Narcissus

شهروند مانا
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
347
پسندها
414
دست‌آوردها
63
محل سکونت
شهر اولین ها
ای ز مقدارت هزاران فخر بی‌مقدار را

داد گلزار جمالت جان شیرین خار را

ای ملوکان جهان روح بر درگاه تو

در سجودافتادگان و منتظر مر بار را

عقل از عقلی رود هم روح روحی گم کند

چونک طنبوری ز عشقت برنوازد تار را

گر ز آب لطف تو نم یافتی گلزارها

کس ندیدی خالی از گل سال‌ها گلزار را

محو می‌گردد دلم در پرتو دلدار من

می‌نتانم فرق کردن از دلم دلدار را

دایما فخرست جان را از هوای او چنان

کو ز مستی می‌نداند فخر را و عار را

هست غاری جان رهبانان عشقت معتکف

کرده رهبان مبارک پر ز نور این غار را


گر شود عالم چو قیر از غصه هجران تو

نخوتی دارد که اندرننگرد مر قاررا


چون عصای موسی بود آن وصل اکنون مار شد

ای وصال موسی وش اندرربا این مار را

ای خداوند شمس دین از آتش هجران تو

رشک نور باقی‌ست صد آفرین این نار را
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Lady Narcissus

شهروند مانا
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
347
پسندها
414
دست‌آوردها
63
محل سکونت
شهر اولین ها
گر سینه شود تنگ خدا با ما هست

گر پای شود لنگ ، خدا با ما هست

دل را به حریم عشق بسپار و برو...

فرسنگ به فرسنگ خدا با ما هست

***
مي توانم بعد از اين، با اين خدا
دوست باشم، دوست، پاک و بي ريا


سفره ي دل را برايش باز کنم


مي توان درباره ي گل حرف زد
صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد


چکه چکه مثل باران راز گفت
با دو قطره، صد هزاران راز گفت

مي توان با او صميمي حرف زد
مثل باران قديمي حرف زد

مي توان تصنيفي از پرواز خواند
با الفباي سکوت آواز خواند

مي توان مثل علف ها حرف زد
با زباني بي الفبا حرف زد

مي توان درباره ي هر چيز گفت
مي توان شعري خيال انگيز گفت
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
بالا پایین