کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد
چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من، لیک، غمی غمناک است
چو آگاه شد دختر گژدهم _ که سالار آن انجمن گشت کم
زنی بود برسان گردی سوار _ همیشه به جنگ اندرون نامدار
کجا نام او بود گردآفرید _ زمانه ز مادر چنین ناورید
چنان ننگش آمد ز کار هجیر _ که شد لاله رنگش به کردار قیر
بپوشید درع سواران جنگ _ نبود اندر آن کار جای درنگ
نهان کرد گیسو به زیر زره _ بزد بر سر ترگ رومی گره
فرود آمد از دژ به کردار شیر _ کمر بر میان بادپایی به زیر
به پیش سپاه اندر آمد چو گرد _ چو رعد خروشان یکی ویله کرد
که گردان کدامند و جنگآوران _ دلیران و کارآزموده سران
چو سهراب شیراوژن او را بدید _ بخندید و لب را به دندان گزید
چنین گفت کامد دگر باره گور _ به دام خداوند شمشیر و زور
بپوشید خفتان و بر سر نهاد _ یکی ترگ چینی به کردار باد
بیامد دمان پیش گرد آفرید _ چو دخت کمندافگن او را بدید
کمان را به زه کرد و بگشاد بر _ نبد مرغ را پیش تیرش گذر
به سهراب بر تیر باران گرفت _ چپ و راست جنگ سواران گرفت
نگه کرد سهراب و آمدش ننگ _ برآشفت و تیز اندر آمد به جنگ
سپر بر سرآورد و بنهاد روی _ ز پیگار خون اندر آمد به جوی
چو سهراب را دید گردآفرید _ که برسان آتش همی بردمید
«اثر فردوسی»
«شاهنامه ی فردوسی_قسمتی از جنگ سهراب و گردآفرید»