• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

معرفی اشعار شاعران معروف ایرانی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

تیام

کاربر رمان فور
نویسنده
سطح
0
 
ارسالات
118
پسندها
214
دست‌آوردها
63
درود بر تمام کاربران رمان فور

در این تاپیک میخواهیم آثار شاعران معروف را معرفی کنیم.
«امیدوارم لذت ببرید»
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

تیام

کاربر رمان فور
نویسنده
سطح
0
 
ارسالات
118
پسندها
214
دست‌آوردها
63

«ای عاشقان، ای عاشقان، امروز مائیم و شما»​


ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما

افتاده در غرقابه‌ای تا خود که داند آشنا

گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود

مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا

ما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته

زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان فزا

ای شیخ ما را فوطه ده وی آب ما را غوطه ده

ای موسی عمران بیا بر آب دریا زن عصا

این باد اندر هر سری سودای دیگر می‌پزد

سودای آن ساقی مرا باقی همه آن شما

دیروز مستان را به ره بربود آن ساقی کله

امروز می در می‌دهد تا برکند از ما قبا

ای رشک ماه و مشتری با ما و پنهان چون پری

خوش خوش کشانم می‌بری آخر نگویی تا کجا

هر جا روی تو با منی ای هر دو چشم و روشنی

خواهی سوی مستیم کش خواهی ببر سوی فنا

عالم چو کوه طور دان ما همچو موسی طالبان

هر دم تجلی می‌رسد برمی‌شکافد کوه را

یک پاره اخضر می‌شود یک پاره عبهر می‌شود

یک پاره گوهر می‌شود یک پاره لعل و کهربا

ای طالب دیدار او بنگر در این کهسار او

ای که چه باد خورده‌ای ما م*س*ت گشتیم از صدا

ای باغبان ای باغبان در ما چه درپیچیده‌ای

گر برده‌ایم انگور تو تو برده‌ای انبان ما


«اثر مولانا»
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

تیام

کاربر رمان فور
نویسنده
سطح
0
 
ارسالات
118
پسندها
214
دست‌آوردها
63

«گر زان‌ که نئی طالب جوینده شوی با ما»​

گر زان که نه‌ای طالب جوینده شوی با ما

ور زان که نه‌ای مطرب گوینده شوی با ما

گر زان که تو قارونی در عشق شوی مفلس

ور زان که خداوندی هم بنده شوی با ما

یک شمع از این مجلس صد شمع بگیراند

گر مرده‌ای ور زنده هم زنده شوی با ما

پاهای تو بگشاید روشن به تو بنماید

تا تو همه تن چون گل در خنده شوی با ما

در ژنده درآ یک دم تا زنده دلان بینی

اطلس به دراندازی در ژنده شوی با ما

چون دانه شد افکنده بررست و درختی شد

این رمز چو دریابی افکنده شوی با ما

شمس الحق تبریزی با غنچه دل گوید

چون باز شود چشمت بیننده شوی با ما

«اثر مولانا»
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

تیام

کاربر رمان فور
نویسنده
سطح
0
 
ارسالات
118
پسندها
214
دست‌آوردها
63

«زهی عشق، زهی عشق، که ماراست خدایا»​

زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا

چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا

چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید

چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا

زهی ماه زهی ماه زهی باده همراه

که جان را و جهان را بیاراست خدایا

زهی شور زهی شور که انگیخته عالم

زهی کار زهی بار که آن جاست خدایا

فروریخت فروریخت شهنشاه سواران

زهی گرد زهی گرد که برخاست خدایا

فتادیم فتادیم بدان سان که نخیزیم

ندانیم ندانیم چه غوغاست خدایا

ز هر کوی ز هر کوی یکی دود دگرگون

دگربار دگربار چه سوداست خدایا

نه دامیست نه زنجیر همه بسته چراییم

چه بندست چه زنجیر که برپاست خدایا

چه نقشیست چه نقشیست در این تابه دل‌ها

غریبست غریبست ز بالاست خدایا

خموشید خموشید که تا فاش نگردید

که اغیار گرفتست چپ و راست خدایا

«اثر مولانا»
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

تیام

کاربر رمان فور
نویسنده
سطح
0
 
ارسالات
118
پسندها
214
دست‌آوردها
63
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریک است!
خنده‌ ای کو که به دل انگیزم؟
قطره‌ ای کو که به دریا ریزم؟
صخره‌ ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من، لیک، غمی غمناک است

«اثر سهراب سپهری»
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

تیام

کاربر رمان فور
نویسنده
سطح
0
 
ارسالات
118
پسندها
214
دست‌آوردها
63
چو آگاه شد دختر گژدهم _ که سالار آن انجمن گشت کم
زنی بود برسان گردی سوار _ همیشه به جنگ اندرون نامدار
کجا نام او بود گردآفرید _ زمانه ز مادر چنین ناورید
چنان ننگش آمد ز کار هجیر _ که شد لاله رنگش به کردار قیر
بپوشید درع سواران جنگ _ نبود اندر آن کار جای درنگ
نهان کرد گیسو به زیر زره _ بزد بر سر ترگ رومی گره
فرود آمد از دژ به کردار شیر _ کمر بر میان بادپایی به زیر
به پیش سپاه اندر آمد چو گرد _ چو رعد خروشان یکی ویله کرد
که گردان کدامند و جنگ‌آوران _ دلیران و کارآزموده سران
چو سهراب شیراوژن او را بدید _ بخندید و لب را به دندان گزید
چنین گفت کامد دگر باره گور _ به دام خداوند شمشیر و زور
بپوشید خفتان و بر سر نهاد _ یکی ترگ چینی به کردار باد
بیامد دمان پیش گرد آفرید _ چو دخت کمندافگن او را بدید
کمان را به زه کرد و بگشاد بر _ نبد مرغ را پیش تیرش گذر
به سهراب بر تیر باران گرفت _ چپ و راست جنگ سواران گرفت
نگه کرد سهراب و آمدش ننگ _ برآشفت و تیز اندر آمد به جنگ
سپر بر سرآورد و بنهاد روی _ ز پیگار خون اندر آمد به جوی
چو سهراب را دید گردآفرید _ که برسان آتش همی بردمید

«اثر فردوسی»
«شاهنامه ی فردوسی_قسمتی از جنگ سهراب و گردآفرید»
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا پایین