و حسرتی
نه
این برف را دیگر
سر بازایستادن نیست،
برفی که بر ابرو و موی ما مینشیند
تا در آستانه آیینه چنان در خویش نظر کنیم
که به وحشت
از بلند فریادوار گُداری
به اعماق مغاک
نظر بردوزی
نه
این برف را دیگر
سر بازایستادن نیست،
برفی که بر ابرو و موی ما مینشیند
تا در آستانه آیینه چنان در خویش نظر کنیم
که به وحشت
از بلند فریادوار گُداری
به اعماق مغاک
نظر بردوزی