• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

مجموعه شعر اشعار صنم نافع.

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
هق هق زدن هایم ارادی نیست
من باردار از بی کسی هایم
وقتی بزایم، آل می گیرد،
جان مرا، آنقدر تنهایم


دیگر گذشتم از خیالاتم
از هر چه می شد سهم من باشد
تازه عروس قصه ها، بگذار
در حجله اش لای کفن باشد


از دست دادم هر چه را باید *
باید بدون آرزو باشم
در را ببندم روی خود یک عمر
با درد هایم روبرو باشم


باهر خدایی که شبیهت هست
با هر نمازی از سرِ اجبار
تمرین سخت زندگی بی تو
کابوس هایی که سرم آوار...


ویرانه ها را دوست می دارم :
"آوارها بوی تو را می داد
تعقیب می کردی مرا در مه ...
تعقیب می کردی مرا در باد ...


از دور می دیدی نگاهم را
در امتداد درد می ماندی
پای خیالات جوانمرگم
مانند یک نامرد می ماندی "


دارم ... نمی‌میرم، چرا امشب
دارم برایت فال می گیرم
دارم سراغ چشمهایت را
از رد پای آل می گیرم
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
رنگِ اندوه، به چشمان ترَت می آید
شعر، امروز به حال پکرَت می آید


با سکوت، عشق به افکار جهان فهماندن...
به نگاه دغل وُ حیله گرت می آید


اینکه یک عمر تو رویای کسی را دیدی
اینکه یک روز همان یک نفرَت می آید

شاهِ بی تاج ، از آغوش همین سُرسُره ها
بوی معشوقه ی عهد قجرَت می آید

حسّ پرواز مرا خوب به خاطر بسپار ...
آسمانی شو، به آن بال وُ پرت می آید



لحن دلواپسی ام توی دهان ها افتاد
قانعم کن که به زودی خبرَت می آید

پیش تو بودم وُ از فاصله میترسیدم
آه از آن ترس که اینطور سرَت می آید
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
کسی در من خودش را حبس کرده کُنج پستو ها

نگاهی می کند در آینه مانند ترسو ها

نگاهی می کند اما همانی هست که قبلا...

همان چشمان غمگین وُ همان لبها همان موها

همان تنها برای یک نفر زیبا شدن ها و

هوای زندگیِ ساده ای ، دور از هیاهوها

چراغی روبرویش هست و دارد ورد می خواند

که غول قصه ها ظاهر شود از قلب جادوها

کسی در خواب می افتد همیشه از بلندی ها

"و می لرزد دلش در سینه مثل بچه آهوها "

همان که می شمارد از خطوط چهره اش غم را ...

هووهای حسودش را هم از روی النگو ها

از آن روزی که رفتی خانه ام ساکت تر از قبل است

کسی در من خودش را حبس کرده کنج پستو ها
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
در آسمان ها زندگی کردیم
در آسمان ها عاشقت بودم
عشقت زمین می زد مرا هربار
هم بازی بی منطقت بودم


تاریخ در دستت ورق می خورد
قد می کشیدم در خیالاتت
هر بار که عطرت مرا می کُشت
هر بار که در احتمالاتت ...


رویای خوشرنگ زنی بودم
جامانده از پارینه سنگی ها
جامانده از تابوت های خیس
از بمب، از ماشین - جنگی ها


از دوره ی غمهای پاییزی
آغوش های مضحکِ فصلی
از بـ ــوسه در فرعی ترین کوچه
تا گریه، توی جاده ی اصلی


من منتظر بودم در آن سرما
در ایستگاه آرزوهایم
در خاطراتت برف می بارید
آهسته روی تار موهایم


من منتظر بودم که احساسم
از آسمان ها بر زمین افتاد
همراه با تو تیر می خوردم
در ماجراهای امیر آباد


همراه با تو حبس می رفتم
شلاق بر اندیشه ام می خورد
از ماجرایت شعر می گفتم
عشق زمینی در دلم میمرد


همراه با تو گریه می کردم
همراه با هر ظلم و نامردی
ماندم بدون تو ته بن بست ...
روزی که دستم را رها کردی


من منتظر هستم در این سرما
در ایستگاه آرزوهایم
در خاطراتت برف می بارد
آهسته روی تار موهایم
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
آمدی قصه ببافی که موجه بروی
در نزن رفته ام خویش.... کسی منزل نیست

نا ندارم که برای خودم اقرار کنم
ترک تو کردن و آواره شدن مشکل نیست

لوطیان خال بکوبید به بازوهاتان
ته دریای غم کهنه من ساحل نیست

اشک میریختم آنروز که بی رحم شدی
تا نشانم بدهی هیچ کسی کامل نیست

علتی در پسِ این سلسله ی باطل نیست
تا نشانم بدهی عشق جنونی آنیست .

که کسی ارزشِ ناچیز به آن قائل نیست

آمدی قصه ببافی ... که موجه بروی
در نزن، رفته ام از خویش، کسی منزل نیست!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
بگذار دانه دانه بشمارم

تعداد موهای سفیدم را

شبهای دلگیری که جان دادم

آن روزهایی که ندیدم را





هر بار با فریاد ها سمت

آغوش سرد چاه می رفتم

بی آینه،بی مهر ،بی لبخند

در تخت خواب شاه می رفتم





دنبال رویای تو می گشتم

در اندرونی های بی روزن

در اسم های کشتگان جنگ

در زیر پای لشگر دشمن





غم دست احساس مرا می خواند

از دست می دادم خدایم را

صندوقخانه خوب می فهمید

معنی بغض بی صدایم را





دنبال رویای تو می گشتم

در التماس گنگ اندامم

وقتی تو را تحریک می کردم

با خنده و چشمان آرامم





در روزهای خیس پاییزی

وقتی که قلب آسمان می ریخت

وقتی که سبز و زرد و نارنجی

با ازدحام شهر می آمیخت





وقتی که زن تبعیض را فهمید

وقتی برابر با خودت بودم

فریاد می کردم که مدت هاست

در مرزهای جسم، محدودم





وقتی که مستی از سرم می رفت

بی اختیار آواز می خواندم

با گریه از تقدیر می گفتم

پابند آغوش تو می ماندم





دیگر برایم شهر بیگانه ست

راه تو را انگار گم کردم

صد مرتبه دور خودم گشتم

از زندگی ،از عشق دلسردم





یادم نیاور سرگذشتم را

روز تولد،لحظه ی مرگم

بغض سجلّم زیر قالیچه

دفترچه ی کاهی صد برگم





یادم نیاور اینکه جا ماندم

زیر حریر و تور و ابریشم

با چادر بختی که می پوشاند

جسم مرا از چشم نا محرم





یادم نیاور اینکه خوابیدم

یکعمر در آغوش بی رحمی

فرقی ندارد کاخ و بیغوله

وقتی مرا هرگز نمی فهمی



یادم نیاور عمر زیبایی

کوتاه بود و زود می میرم

یادم نیاور انقضایم را

یادم نیاور اینهمه پیرم





تاریخ رویاها به سر آمد

دارد تمامم می کند تکرار

دیگر کسی با من نمی خوابد

من نیستم ،زن نیستم انگار
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
حفظ کن فاصله را تا به تو عادت نکنم

به زنِ توی غزل‌هایت حسادت نکنم

حرفها دارم و یک عمر نباید بزنم

طبق معمول برو زود، که فرصت نکنم

طبق معمول عذابم بده تا شک نکنم

عاجزم ، پیش تو احساسِ شهامت نکنم

زندگی بیشتر از ظرفیتم طول کشید ...

دور کن اسلحه را تا که حماقت نکنم !

با خودم قهرم وُ تصمیم گرفتم دیگر-

از همین ثانیه با آینه صحبت نکنم

شازده پیش تو وُ اینهمه آدم تنهام

در زمین کاش از امروز اقامت نکنم

آسمانی تر از آنی که کنارت باشم

حفظ کن فاصله را تا به تو عادت نکنم
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
مخفیانه فرار خواهم کرد،می کِشم دستهای فردا را

از زمین که مدام می پاید ، قصه ی آسمانی ما را

از خدا که جدایمان می کرد،دخترانی که دل به تو بستند

مردهایی که منتظر بودند : بشکنم این خیال زیبا را

با همین حال و روز بیمارم، با تو تا آسمان سفر کردم

قرصهایم اگر بگیرندت ،من نمی خواهم آن مداوا را

تا چه قرنی حضور خواهی داشت؟!ای قدیمی تر از نزول غزل،

تا همیشه تو را نمی فهمم، دوست دارم همین معما را

دوست دارم تمام رنجی را ،که تو آورده ای به دنیایم

زندگی کن همیشه در ذهنم ،تا بریزم به پات دنیا را

جاودان کرده ای مرا با عشق، پیش تو تا ابد نمی میرم

در نگاهت عمیق می فهمم،عالم با شکوه معنا را
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
بالا پایین