• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

مجموعه شعر اشعار بیدل دهلوی

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
سیده‌گیر به عنقا پر شکستهٔ ما را
گذشته‌ایم به پیری ز صیدگاه فضولی
بس است ناوک عبرت زه‌گسستهٔ ما را
فراهم آمدن رنگ و بو ثبات ندارد
به رشتهٔ رگ‌گل بسته‌اند دستهٔ ما را
هوای‌گلشن فردوس در قفس بنشاند
خیال در پس زانوی دل نشستهٔ ما را
ز دام چرخ پس از مرگ هم‌کجاست رهایی
حساب‌کیست به مجمر سند جستهٔ ما را
بهانه‌جوی خیالیم واعظ این چه جنون است
به حرف وصوت مسوزان دماغ خستهٔ ما را
مگیر خرده به‌مضمون خون چکیدهٔ‌بیدل
ستم فشار مکن زخم تازه بستهٔ ما را
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
نشاند بر مژه اشک ز هم‌گسستهٔ ما را
تحیرکه به این رنگ بست دستهٔ ما را؟
هزار آبله دادیم عرض لیک چه حاصل
فلک فکند به پاکار دست بستهٔ ما را
کسی‌به‌ضبط‌نفس چون‌سحرچه سحرفروشد
رهاکنید غبار عنان‌گسستهٔ ما را
به سیر باغ مرو چون نماند فصل جوانی
چمن چه‌دسته‌کند رنگهای جستهٔ مارا
زبان به‌کام خموش است ازشکایت یاران
به پیش کس مگشایید زخم بستهٔ ما را
هجوم ناله نشسته است در غبار ضعیفی
برآورند ز بالین پر شکستهٔ ما را
سراغ نقش قدم بیدل از هوا نکندکس
زخاک جوسردر زیرپا نشستهٔ ما را
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
خدا چو شمع دهد جرأت آب دیدهٔ ما را
که افکند ته پاگردن‌کشیدهٔ ما را
شهید تیغ تغافل بر آستان‌که نالد
تظلمی‌ست چو اشک از نظر چکیدهٔ ما را
چه دشت و درکه نکردیم قطع درپی فرصت
کسی نداد سراغ آهوی رمیدهٔ ما را
نداشتیم به وهم آنقدر دماغ تپیدن
به باد داد نفس خاک آرمیدهٔ ما را
به انفعال رسیدیم از فسون تعلق
به رخ فکند حیا دامن نچیدهٔ ما را
مگر به محکمهٔ دل یقین شود حق وباطل
گواه‌کیست حدیث ز خود شنیدهٔ ما را
نبرد همت‌کس از تلاش‌گوی تسلی
بیفکنید درتن ره شر بریدهٔ ما را
زربشه تا به ثمر صدهزارمرحله طی شد
که‌کرد این همه قاصد به خود رسیدهٔ ما را
مژه زهم نگشودیم تا چکد نم اشکی
گداخت شرم رقم‌کلک شق ندیدهٔ ما را
مباد تا به ابد نالد و خموش نگردد
به یاد شمع مده صبح نادمیدهٔ ما را
مقیم‌گوشهٔ نقش قدم شویم وگرنه
درکه حلقه‌کند پیکر خمیدهٔ ما را
نهفته است قضا سرنوشت معنی بیدل
رقم‌کجاست مگر خط‌کشی جریدهٔ ما را
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
نقاب عارض گلجوش کرده‌ای ما را
تو جلوه داری و روپوش‌کرده‌ای ما را
ز خود تهی‌شدگان‌گر نه از تو لبریزند
دگر برای چه آغوش‌کرده‌ای ما را
خراب میکدهٔ عالم خیال توایم
چه مشربی‌که قدح نوش‌کرده‌ای ما را
نمود ذره طلسم حضور خورشید است
که‌گفته است فراموش کرده‌ای ما را؟
ز طبع قطره نمی جزمحیط نتوان‌یافت
تو می‌تراوی اگر جوش‌کرده‌ای ما را
به رنگ آتش یاقوت ما و خاموشی
که حکم خون شو و مخروش‌کرده‌ای ما را
اگر به ناله نیرزیم‌، رخصت آهی
نه‌ایم شعله که خاموش‌کرده‌ای ما را
چه بارکلفتی‌ای زندگی‌که همچو حباب
تمام آبله بر دوش‌کرده‌ای ما را
چوچشم چشمهٔ خورشید حیرتی داریم
تو ای مژه ز چه خس‌پوش‌کرده‌ای ما را
نوای پردهٔ خاکیم یک قلم بیدل
کجاست عبرت اگرگوش‌کرده‌ای ما را
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
درین وادی چسان آرام باشدکارونها را
که همدوشی‌ست با ریگ روان سنگ نشانها را
چه دل بندد دل آگاه بر معمورهٔ امکان
که فرصت‌گردش چشمی‌ست دورآسمانها را
ز موج بحرکم سامانی عالم تماشاکن
که تیر بی‌پر از آه حباب است این‌کمانها را
جگر خون مگر بر اعتبار دل بیفزاید
که قیمت نیست غیراز خونبها یاقوت‌کانها را
به تدبیراز غم‌کونین ممکن نیست وارستن
مگرسوزد فراموشی متاع این دکانها را
علاج پیچ وتاب حرص نتوان یافتن ورنه
به جوش آورده فکر حاجت ما بحر وکانها را
به یک پرواز خاکستر شدیم از شعلهٔ غیرت
سلام توتیای ماست چشم آشیانها را
به بال وبر دهد پرواز مرغان رنج بیتابی
تپیدن بیش نبود حاصل ازگفتن زبانها را
چو رنگ رفته‌، یاد آشیان سودی نمی‌بخشد
درین وادی‌که برگشتن نمی‌باشد عنانها را
گرانی‌کی‌کشد پای طلب در وادی شوقت
که جسم‌اینجا سبکروحی‌کند تعلیم جانهارا
من وعرض نیاز، ازعزت و خواری چه می‌پرسی
که‌نقش سجده بیش از صدر خواهد آستانهارا
چنین‌کزکلک ما رنگ معانی می‌چکد بیدل
توان گفتن رگ ابر بهار این ناودانها را
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
شرر تمهید سازد مطلب ما داستانها را
دهد پرواز بسمل مدعای ما بیانها را
به جرم ما ومن دوریم ازسرمنزل مقصد
جرس اینجا بیابان مرگ داردکاروانها را
کدورت چیده‌ای جدی نما تا بی‌نفس‌گردی
صفای دیگرست از فیض برچیدن دکانها را
ندانم جوش توفان خیال‌کیست این‌گلشن
که اشک چشم مرغان‌کردگرداب آشیانها را
به لعل او خط از ما بیشتر دلبستگی دارد
طمع افزونتر از دزدست اینجا پاسبانها را
نفس سرمایهٔ بیتابی‌ست‌، افسردگی تاکی
مکن شمع مزار زندگانی استخوانها را
بجزکشتی شکستن ساحل امنی نمی‌باشد
ز بس وسعت فروبرده‌ست این دریاکرانها را
به‌سعی اشک‌،‌کام‌از دهر حاصل‌می‌کنی روزی
که آهت پرّه‌گردد آسیای سمانها را
به افسون مدارا ازکج‌اندیشان مشو ایمن
تواضع درکمین تیر می‌دارد کمانها را
جهانی آرزوها پخت و سیر آمد ز ناکامی
تنور سرد این مطبخ به خامی سوخت نانها را
من آن عاجزسجودم‌کزپی طرف جبین من
به دوش باد می‌آرند خاک آستانها را
تو هم‌خاموش شو بیدل‌که‌من از یاد دیداری
به دوش حیرت آیینه می‌بندم فغانها را
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
گذشتگان که هوس دیده‌اند دنیا را
به پیش خود همه پس دیده‌اند دنیا را
دوام‌کلفت دل آرزو نخواهی کرد
در آینه دو نفس دیده‌اند دنیا را
چوصبح هیچ‌کس اینجا بقا نمی‌خواهد
هزار بار ز بس دیده‌اند دنیا را
دل دو نیم چوگندم نموده‌اند انبار
اگر به قدر عدس دیده‌اند دنیا را
به احتیاط قدم زن‌که عافیت‌طلبان
سگ گسسته مرس دیده‌اند دنیا را
مقیدان به چه نازند ازین تماشاگاه
به چشم باز قفس دیده‌انددنیا را
دمی به حکم هوس چشم آب باید داد
که دود آتش خس دیده‌اند دنیا را
به‌قدر جاه و حشم انفعال در جوش است
هما کجاست مگس دیده‌اند دنیا را
چه‌آگهی وچه‌غفلت چه‌زندگی‌وچه‌مرگ
قیامت همه‌کس دیده‌اند دنیا را
وداع قافلهٔ اعتبارکن بیدل
همین صدای جرس دیده‌اند دنیا را
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
حسنی است بررخش رقم مشک ناب را
نظاره کن غبار خط آفتاب را
هر جلوه باز شیفتهٔ رنگ دیگر است
آن حسن برق نیست‌که سوزد نقاب را
م*س*ت خیال میکدهٔ نرگس توایم
شور جنون‌کند قدح ما نوشیدنی را
بوی بهار شوق تو را رنگ معجزی‌ست
کارد به رقص و زمزمه مرغ‌کباب را
خاکستر است شعله‌ام امروز و خوشدلم
یعنی رسانده‌ام به صبوری شتاب را
ما را زتیغ مرگ مترسان‌که از ازل
بر موج بسته اندکلاه حباب را
اسباب زندگی همه دام تحیر است
غیر از فریب هیچ نباشد سراب را
کو شور مستیی‌که درین عبرت انجمن
گرد شکست شیشه‌کنم ماهتاب را
سیماب را ز آینه پای‌گریز نیست
دارد تحیرم به قفس اضطراب را
توفان طراز چشم من از پهلوی دل است
سامان آبروست ز دریا سحاب را
دانا و میل صحبت نادان چه ممکن است
موج‌گهر به خاک نیامیزد آب را
تا چند رشتهٔ نفس از وهم تافتن
دیگر به پای خویش مپیچ این طناب را
بیدل شکسته رنگی خاصان مقرراست
باشد شکستگی ورق انتخاب را
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
فال حباب زن‌، بشمر موج آب را
چشمی به‌صفرگیر و نظرکن حساب را
عشق ازمزاج ما به هوس‌گشت متهم
در شک‌گرفت نقطهٔ وهم انتخاب را
گر نیست زبن قلمرواوهام عبمتت
آب حیات تشنه لبی‌کن سبراب را
چشمم تحیر آینهٔ نقش پای تست
مپسند خالی از قدمت این رکاب را
عالم تصرف بد بیضاگرفته است
اعجاز دیگر است ز رویت نقاب را
امروز در قلمرو نظاره نور نیست
از بس خطت به سایه نشاند آفتاب را
فیض بهار لغزش مستانه بردنی‌ست
در شیشه‌های آبله می‌کن‌گلاب را
اجزای ما جو صبح نفس‌پرور است و بس
شیرزه کرده‌اند به باد این‌کتاب را
ما بیخودان به غفلت خ‌د پی‌.نبرده‌ایم
چشم آشنانشدکه چه رنگ است خواب‌را
در طینت فسرده صفاهاکدورت است
آیینه می‌کند همه زنگار آب را
جوش خزانم آینه‌دار بهار اوست
نظاره‌کن ز چاک کتان ماهتاب را
بیدل به‌گیر و دار نفس آنقدر مناز
آیینه‌کن شکست‌کلاه حباب را
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
یک آه سرد نیم شبی ازجگربرآ
سرکوب پرفشانی چندین سحر برآ
با نشئهٔ حلاوت درد آشنا نه‌ای
چون نی به ناله پیچ وسراپا شکربرآ
ای مدعی‌، حریفی ما جوهر تو نیست
باتیغ تا طرف نشوی بی‌جگر برآ
غیریت از نتایج طبع درشت توست
اجزای آب شو، ز دل یکدگر برآ
افسردگی‌، تلافی جولان چه همت است
ای قطره از محیط‌گذشتی گهر برآ
پرواز بی‌نشانی از این دشت مفت نیست
سعی غبار شو همه تن بال وپر برآ
جسم فسرده نیست حریف رسایی‌ات
بشکسته طرف دامن سنگ ای شرر برآ
تا جان بری زآفت بنیاد زندگی
زین خانه یک دو دم ز نفس پیشتر برآ
ناصافی دلت غم اسباب می‌کشد
آیینه صندلی کن و از دردسر برآ
کثرت‌، جنون معاملگیهای وحدت است
آیینه بشکن ازغم عیب وهنربرآ
کم نیستی زشمع درتن عبرت انجمن
یک دانه‌کم شواز خود و چندین ثمر برآ
بیدل تمیزت اینقدر افسون کلفت است
از خویش آنقدرکه ببالد نظر برآ
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
بالا پایین