• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

مجموعه شعر اشعار بیدل دهلوی

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
نیستی پیشه‌کن از عالم پندار برآ
خوابش راکم شمر از زحمت بسیار برآ
قلقل ما و منت پر به‌گلو افتاده‌ست
بشکن این شیشه وچون باده به یکبار برآ
تا به‌کی فرصت دیدار به خوابت‌گذرد
چون شررجهدکن ویک مژه بیدار برآ
همه کس آینه‌پردازی عنقا دارد
تو هم از خویش نگردیده نمودار برآ
خودفروشی همه جا تخته نموده‌ست دکان
خواه در خانه‌نشین خواه به بازار برآ
سرسری نیست هوای سربام تحقیق
ترک دعوی‌کن ولختی به سرداربرآ
ناله هم بی‌مددی نیست به معراج قبول
بال اگر ماند ز پر؟ به منقار برآ
تاکند حسن ادا طوطی این انجمنت
با حدیث لبش از؟‌ه شکربار برآ
ماه نو منفعل وضع غرور است اینجا
گربه افلاک برآی؟ که نگسونسار برآ
دادرس آینه بر طاق تغافل دارد
همچو آه از دل مأیوس به زنهار برآ
شمع را تا نفسی هست بجا، باید سوخت
سخت وامانده‌ای از پای خود ای‌خار برآ
تکیه بر عافیت ازقامت پیری ستم است
بیدل از سایهٔ این خم شده دیوار برآ
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
فرصتی داری زگرد اضطراب دل برآ
همچوخون پیش ازفسردن از رگ‌بسمل برآ
ریشهٔ الفت ندرد دانهٔ آزادی‌ات
ای شرر نشو و نما زین‌کشت بیحاصل‌برآ
از تکلف در فشار قعر نتوان زیستن
چون نفس دل هم اگرتنگی‌کند از دل برآ
قلزم تشویش هستی عافیت امواج نیست
مشت‌خاکی جوش زن سرتا قدم‌ساحل‌برآ
نه فلک آغوش شوق انتظار آماده است
کای نهال باغ بی‌رنگی زآب وگل برآ
درخور اظهار باید اعتباری پیش برد
اوکریم آمد برون باری تو هم سایل برآ
شوخی معنی برون از پرده‌های لفظ نیست
من خراب محملم‌گولیلی از محمل برآ
خلقی آفت‌خرمن است‌اینجا به‌قدر احتیاط
عافیت‌می‌خواهی ازخود اندکی‌غافل برآ
کلفت دل دانه را از خاک بیرون می‌کشد
هرقدر بر خویشتن تنگی ازین منرل برآ
نقش‌کارآسمان عاری‌ست ز رنگ ثبات
گررگ سنگت‌کند چون بوی‌گل‌زایل برآ
عبرتی‌بسته‌ست محمل برشکست‌رنگ شمع
کای‌به‌خود وامانده‌در هررنگ‌ازاین‌محفل‌برآ
تا دو عالم مرکز پرگارتحقیقت شود
چون‌نفس یک پر زدن بیدل به‌گرد دل برآ
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
با دل آسوده از تشویش آب و نان برآ
همچوصحرا پای در دامن زخان‌ومان برآ
اضطرابی نیست در پرواز شبنم زین چمن
گرتوهم ازخود برون آیی به این عنوان برآ
اوج‌اقبال جهان راپایهٔ فرصت کجاست
گوسرشکی چند بر بام سر مژگان برآ
خاطرت گرجمع شداز هردوعالم فارغی
قطره‌واری چون‌گهر زین بحر بی‌پایان برآ
در جهان بی‌خبر شرم ازکه باید داشتن
دیدة بینا ندارد هیچکس‌، عریان برآ
اقتضای دور این محفل اگر فهمیده‌ای
چون فراموشی به‌گرد خاطر یاران برآ
کم ز یوسف نیستی ای قدر دان عافیت
چاه و زندان مغتنم‌گیر از صف اخوان برآ
دعوی فضل و هنر خواریست درابنای دهر
آبرو می‌خواهی اینجا اندکی نادان برآ
عالمی در امتحانگاه هوس تک می‌زند
گر نه‌ای قانع تو هم بیتاب ابن وآن برآ
تا نگردی پایمال منت امداد خلق
بی‌عرق‌گامی دوپیش از خجلت احسان برآ
از فسردن ننگ دارد جوهر تمکین مرد
چون‌کمان درخانه باش و برسر میدان برآ
هرکس‌اینجاقسمتش درخورداستعداداوست
قابل صد نعمتی از پرده چون دندان برآ
گر به شمشیرت برانند از ادبگاه نیاز
همچوخون از زخم بیدل بالب‌خندان برآ
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
ک دو نفس ناله شو و از دل دیوانه برآ
تاب وتب سبحه بهل‌، رشتهٔ زنارگسل
قطرهٔ می! جوش زن و برخط پیمانه‌برآ
اشک‌کشد تا به‌کجا ساغر ناموس حیا
شیشه به بازار شکن‌، اندکی از خانه برآ
چون نفس از الفت دل پای توفرسود به‌گل
ریشهٔ وحشت ثمری از قفس دانه برآ
چرخ‌کلید در دل وقف جهادت نکند
اره صفت‌گو دم تیغت همه دندانه برآ
نیست خرابات‌جنون عرصهٔ جولان فنون
لغزش مستانه خوش است آبله پیمانه برآ
کرده فسون نفست‌، غرهٔ عشق وهوست
دود چراغی‌که نه‌ای از دل پروانه برآ
تا ز خودت‌نیست خبر درته‌خاکست نظر
یک مژه برخویش‌گشاگنج زویرانه برآ
ما ومن عالم‌دون جمله‌فریب است وفسون
رو به در خواب زن ازکلفت افسانه برآ
بیدل ازافسونگری‌ات خرس‌وبز آدم‌نشود
چنگ به هرریش مزن ازهوس شانه برآ
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
شم خیره‌بینان تنگ دید آغوش رحمت را
زمین تا آسمان ایثار عام‌، آنگاه نومیدی
بروبیم از در بازکرم این‌گرد تهمت را
به راه فرصت ازگرد خیال افکنده‌ای دامی
پریخوانی است‌کزغفلت‌کنی درشیشه ساعت را
اگر علم و فنی داری‌، نیاز طاق نسیان‌کن
که رنگ‌آمیزی‌ات نقاش می‌سازد خجالت را
دمی کایینه‌دار امتحان شد شوکت فقرم
کلاه عرش دیدم خاک درگاه مذلت را
بر اهل فقر تا منعم ننازد ازگرانقدری
ترازو در نظر سرکوب تمکین‌کرد خفت را
عنان جستجوی مقصد عاشق‌که می‌گیرد
فلک شد آبله اما زپا ننشاند همت را
نگین شهرتی می‌خواست اقبال جنون من
ز چندین کوه کردم منتخب سنگ ملامت را
سر خوان هوس آرایش دیگر نمی‌خواهد
چو گردد استخوان بی‌مغز دعوت کن سعادت را
من و ما، هرچه باشد رغبتی ونفرتی دارد
جهان وعظ است لیکن گوش می‌باید نصیحت را
به عزت عالمی جان می‌کند اما ازین غافل
که در نقش نگین معراج می‌باشد دنائت را
به تسلیمی است ختم اعتبارات کمال اینجا
ز مهر سجده آرایید طومار عبادت را
مپندارید عاشق شکوه پردازد ز بیدادش
که لب واکردن امکان نیست‌زخم تیغ الفت را
درین صحرا همه‌گر از غباری چشم می‌پوشم
عرق آیینه‌ها بر جبهه می‌بندد مروت را
اگر سنگ وقارت در نظرها شد سبک بیدل
فلاخن‌کرده باشی‌گردش رنگ قناعت را
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
بدکاره برگردون رساندی وهم بود و هست را
پشت پایی بود معراج این بنای پست را
بر فضولی ناکجا خواهی دکان ناز چید
جزگشاد و بست ج*ن*س*ی نیست درکف دست را
عمرها شد شورزنجیرازنفس وا می‌کشم
کشور دیوانه مجنون‌کرد بند و بست را
قول وفعل طینت بیباک دررهن خطاست
لغزش پا و زبان دارد تصرف م*س*ت را
با همه معدوم از قید توهّم چاره نیست
ماهی بحرکمان هم می‌شناسد شست را
سرمه‌کردم تا قی چشمی به خویشم واکند
فطرت بی‌نورتاکی نیست بیند هست را
بیدل‌ازنازک‌خیالان مشق‌همواری‌خوش‌است
تا نیفشارد تأمل معنی یکدست را
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
جرس آبله بیرون دهد آواز چرا
جذب حسنت‌گره از اندامٔ فولادگشود
دیدهٔ ما به جمال تو نشد باز چرا
گرد ما راکه نشسته‌ست به راه طلبت
به خرامی نتوان‌کرد سرافراز چرا
دل به‌دست تو وما ازتو، دگر مانع‌کیست
خودنمایی نکند آینه آغاز چرا
سیل بنیاد حباب‌ست نظر واکردن
هوش ما هم نشود خانه برانداز چرا
ساز بیتابی دل‌گرنه عروج آهنگ است
نفس از نیم تپش می‌شود آواز چرا
گرنه سازی‌ست یقین رابطهٔ هر بم وزیر
شکوه شد زمزمهٔ طالع ناساز چرا
بی‌نگاهی اگر از عیب و هنر مستغنی‌ست
حیرت آینه دارد لب غماز چرا
آتشی نیست‌که آخر نشود خاکستر
پی انجام نمی‌گیری از آغاز چرا
نیست جز تو خودشکنی دامن اقبال بلند
آخر ای مشت غبار این همه پرواز چرا
بیدل آیینهٔ معشوق‌نما در بر تست
این نیازی‌که تو داری نشود ناز چرا
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
مچو شمع‌کشته‌بی‌نوری درین‌محفل چرا
مشت‌خون خود چوگل باید به‌روی خویش ریخت
بی‌ادب آلوده‌سازی دامن قاتل چرا
خاک صد صحرا زدی آب از عرقهای تلاش
راه جولان هوس‌کامی نکردی‌گل چرا
منزلت عرض حضوراست ومقامت اوج قرب
نور خورشیدی به خاک تیرهٔ مایل چرا
سعی آرامت قفس فرسودة ابرام‌کرد
سر نمی‌دزدی زمانی در پر بسمل چرا
چون سلیمان هم‌گره بر باد نتوانست زد
ای حباب این سرکشی بر عمر مستعجل چرا
نیست از جیب تو بیرون‌گوهر مقصود تو
بی‌خبر سر می‌زنی چون موج بر ساحل چرا
جلوه‌گاه حسن معنی خلوت لفظ است و بس
طالب لیلی نشیند غافل ازمحمل چرا
تا به‌کی بی‌مدعا چون شمع باید رفتنت
جادهٔ خود را نسازی محو در منزل چرا
بر دو عالم هر مژه برهم زدن خط می‌کشی
نیست یک‌دم نقش خویش از صفحه‌ات زایل چرا
جود اگر در معرض احسان تغافل پیشه نیست
می‌درد حاجت گریبان از لب سایل چرا
گوهر عرض حباب آیینه‌دار حیرت است
ای طلبم دل عبث‌گل‌کرده‌ای بیدل چرا
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
خار غفلت می‌نشانی در ریاض دل چرا
می‌نمایی چشم حق بین را ره باطل چرا
مرغ لاهوتی چه محبوس طبایع مانده‌ای
شاهباز قدسی و بر جیفه‌ای مایل چرا
بحرتوفان جوشی وپرواز شوخی موج‌تست
مانده‌ای‌افسرده ولب‌خشک چون‌ساحل چرا
چشم واکن‌گلخن ناسوت‌مأوای تونیست
برکف خاکستر افسرده بندی دل چرا
نیشی یأجوج‌، سدّ جسم درراه توچیست
نیستی هاروت مردی در چه بابل چرا
غربت‌صحرای امکانت دوروزی بیش نیست
از وطن یکباره‌گشتی اینقدر غافل چرا
زین قفس تا آشیانت نیم‌پروازست و بس
بال همت برنمی‌افشانی ای بسمل چرا
قمری یک سروباش وعندلیب یک چمن
می‌شوی پروانه‌گرد شمع هرمحفل چرا
ابر اینجا می‌کند ازکیسهٔ دریا کرم
ای توانگر برنیاری حاجت سایل چرا
ناقهٔ وحشت‌متاعان دوش آزدی تست
چون شرربرسنگ باید بستنت محمل چرا
خط سیرابی ندارد مسطر موج سراب
بیدل این دلبستگی برنقش آب وگل چرا
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
به خیال آن عرق جبین زفغان علم نزدی چرا
نفشرد خشکی اگرگلو ته آب دم نزدی چرا
گل و لاله جام جمال زد، مه نو قدح به‌کمال زد
همه‌کس به‌عشرت حال زدتو جبین به‌نم‌نزدی چرا
ز سواد مکتب خیر و شر، نشد امتیازتوصرفه بر
اگرت خطی نبود دگر به زمین قلم نزدی چرا
به عروج وسوسه تاختی‌، نفست به بدکاره‌گداختی
نه پای خود نشناختی، مژه‌ای به خم نزدی چرا
به توگر زکوشش قافله، نرسید قسمت حوصه
به طریق سایه و آبله ته پا قدم نزدی چرا
زگشاد عقدة‌کارها همه داشت سعی ندامتی
درعالمی زدی ازطمع‌کف‌خود به‌هم نزدی چرا
اگر آرزو همه رس نشد، ز امید مانع‌کس نشد
طربت شکارهوس نشد، به‌کمین غم نزدی چرا
به متاع قافلهٔ هوس چونماند الفت پیش وپس
دم‌نقد مفت توبودو بس‌، دو سه‌روزکم نزدی‌چر‌ا
خط اعتبار غبار هم به جریده تو نبودکم
پی امتحان چو‌سحر‌دودم به هوا رقم نزدی چرا
نتوان چوبیدل بدکاره فن به هزارفتنه طرف شدن
نفسی ز آفت ما ومن به درعدم نزدی چرا
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
بالا پایین