کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد
چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!
اگر از من بخواهند نيکوکاري، مهرباني و عدالت را به ترتيب تقدم رديف کنم، اول مهرباني، دوم عدالت و سوم نيکوکاري را نام مي برم. زيرا مهرباني به خودي خود عدالت و نيکوکاري را به کار مي گيرد، و يک سيستم عدالت بي عيب در بطن خود به اندازه ي کافي نيکو کاري دارد. نيکوکاري چيزي است که وقتي نه مهرباني هست و نه عدالت، باقي مي ماند ...
کتاب:نوت بوک
اثر:ژوزه ساراماگو
هیچ وسیلهیی برای تشخیص تصمیم درست وجود ندارد زیرا هیچ مقایسهیی امکان پذیر نیست در زندگی با همه چیز برای اولین بار برخورد میکنیم، مانند هنرپیشهیی که بدون تمرین وارد صحنه میشود.
تنهایی چه معنا میدهد ؟ آیا آنطور که خواسته اند باور کنیم تنهایی بار سنگین ، اضطراب و نفرین است ، یا بر عکس گرانبهاترین نعمتی است که اجتماع ؛با حضور مداوم خود در حال نابود کردن آن است
جفت آدم، یک جایی توی دنیا، مشغول است. فقط باید پیدایش کنی.
جمعیت، زیاد است و جفتها، قروقاتی. پیدا کردنش، سخت است.
بابام همیشه جورابهای لنگهبهلنگه میپوشید. مادرم حیفش میآمد جورهابی را که لنگه نداشت، دور بیندازد.
فکر میکرد لنگهی دیگرش پیدا میشود. هیچوقت هم پیدا نمیشد.
فی الواقع که چقدر بی چشم و روست این آدمیزاد!
مثل گرگ، آدم را پاره پاره می کند و فردایش راست راست در خیابان راه می رود.
این چه جور گرگی است که تا روز پیش از غارت، حتی تا ساعتی پیش از غارت از بره هم رام تر می نماید.
کتاب: کلیدر
اثر:محمود دولت آبادی
مردم را که میشناسی !
مردم از ترسوها خوششان نمیآید، اگرچه خودشان چندان هم شجاع نیستند. آنها از ضعیف و ناتوان بیزارند. اگرچه خودشان هم کمتر قوی و توانا هستند.
این مردمی که من دیدهام خود به خود حامی قدرت هستند .
پشت کسی هستند که توانا باشد. اما اگر آن قدرت ضعیف شود، مردم خود به خود از او دور میشوند .
اگر قدرتی که میپسندند از پا در بیاید ، آنوقت همین مردم لگدش میکنند و از رویش میگذرند، همین مردم...!
اگر جادوگری میآمد و میگفت میتواند تمام آرزوهایم را برآورده سازد نمیدانستم چه بگویم و چه بخواهم. اگر در لحظات سرخوشیام هنوز طبق عادت گذشته آرزویی میکردم در لحظاتی که جدی میشدم خوب میدانستم که توهمی بیش نبوده و در حقیقت هیچ آرزویی ندارم. حتی در آرزوی دانستن حقیقت نیز نبودم چون میدانستم حقیقت چیست. حقیقت بیمعنا بودن زندگی بود.
کتاب:اعتراف من
اثر:لئون تولستوی