Part 10#
***
دو روز بعد
رز_ خب من خیلی وقته که می شناسمش. تقریبا از همین یک سالی که با ویلی دوست بودم، با اون هم تقریبا رفت و آمد داشتیم. چیزی که ازش می دیدم، یک چیز عادی بود. دوست دختر داشت؛ تند تند دوست عوض می کرد، ولی هیچ وقت ندیدم که چشمش روی من که خب دوست دختر دوست تقریبا صمیمیش بودم، یا هر دختر دیگه که دوست پسر داشت، باشه!
اسکارلت_ من که دو سه بار بیشتر ندیده بودمش و اصلا قیافه غلط اندازی نداشت. اتفاقا اصلا بهش نمی خورد که یک همچین کاری...
قیافم مچاله شده بود. هم من، و هم زک! زک دست مشت شدش رو بیشتر فشار داد و گفت:
_ از خواسته ی اصلی ما خارج نشو!
اسکارلت انگاری از طرز صحبت زک خوشش نیومده بود. از جاش بلند شد و بالحن عصبی ای گفت:
_ من اگر داشتم کمکتون می کردم، از روی لطف بود؛ نه خواسته ی شما ها که الان هم نخوام از خواسته ی اصلیتون خارج بشم!
در حالی که سویشرت قرمزش رو از روی دسته ی مبل بر می داشت، زمزمه کرد:
_ تهدید می کنن من رو! شیطونه میگه برم شاهد کریس بشم!
تیارا اخمی کرد و گفت:
_ شیطونه غلط کرد! بشین سر جات اسکارلت!
اسکارلت با پررویی برگشت رو به تیارا و گفت:
_ نشینم چی کار می کنی؟ اصلا بگو چی کار می تونی بکنی؟
به سمت در رفت و خارج شد. اصلا اعصاب نداشتم. یعنی اگر این اسکارلت یک کلمه دیگه حرف می زد، خودم با اردنگی پرتش می کردم بیرون! البته خب زک هم خیلی امری صحبت کرد. اون هم حق داشت...
کارا تا حال من رو دید، گفت:
_ اشلی! آروم باش! اسکارلت هم نباشه، ما چهار تا زیادی هم هستیم به عنوان شاهد. شک نداشته باش دادگاه ماله توئه!
کارا دوست صمیمی تیارا بود؛ البته بعد از من! و همین باعث شده بود که من نسبت به بقیه، بیشتر بهش نزدیک تر باشم. دختر آروم و خوبی بود. به کار کسی کاری نداشت. دو سال بود نامزد کرده بود و خدا رو شکر رابطه دوست داشتنی و شیرینی باهم داشتن.
***
دو روز بعد
رز_ خب من خیلی وقته که می شناسمش. تقریبا از همین یک سالی که با ویلی دوست بودم، با اون هم تقریبا رفت و آمد داشتیم. چیزی که ازش می دیدم، یک چیز عادی بود. دوست دختر داشت؛ تند تند دوست عوض می کرد، ولی هیچ وقت ندیدم که چشمش روی من که خب دوست دختر دوست تقریبا صمیمیش بودم، یا هر دختر دیگه که دوست پسر داشت، باشه!
اسکارلت_ من که دو سه بار بیشتر ندیده بودمش و اصلا قیافه غلط اندازی نداشت. اتفاقا اصلا بهش نمی خورد که یک همچین کاری...
قیافم مچاله شده بود. هم من، و هم زک! زک دست مشت شدش رو بیشتر فشار داد و گفت:
_ از خواسته ی اصلی ما خارج نشو!
اسکارلت انگاری از طرز صحبت زک خوشش نیومده بود. از جاش بلند شد و بالحن عصبی ای گفت:
_ من اگر داشتم کمکتون می کردم، از روی لطف بود؛ نه خواسته ی شما ها که الان هم نخوام از خواسته ی اصلیتون خارج بشم!
در حالی که سویشرت قرمزش رو از روی دسته ی مبل بر می داشت، زمزمه کرد:
_ تهدید می کنن من رو! شیطونه میگه برم شاهد کریس بشم!
تیارا اخمی کرد و گفت:
_ شیطونه غلط کرد! بشین سر جات اسکارلت!
اسکارلت با پررویی برگشت رو به تیارا و گفت:
_ نشینم چی کار می کنی؟ اصلا بگو چی کار می تونی بکنی؟
به سمت در رفت و خارج شد. اصلا اعصاب نداشتم. یعنی اگر این اسکارلت یک کلمه دیگه حرف می زد، خودم با اردنگی پرتش می کردم بیرون! البته خب زک هم خیلی امری صحبت کرد. اون هم حق داشت...
کارا تا حال من رو دید، گفت:
_ اشلی! آروم باش! اسکارلت هم نباشه، ما چهار تا زیادی هم هستیم به عنوان شاهد. شک نداشته باش دادگاه ماله توئه!
کارا دوست صمیمی تیارا بود؛ البته بعد از من! و همین باعث شده بود که من نسبت به بقیه، بیشتر بهش نزدیک تر باشم. دختر آروم و خوبی بود. به کار کسی کاری نداشت. دو سال بود نامزد کرده بود و خدا رو شکر رابطه دوست داشتنی و شیرینی باهم داشتن.
آخرین ویرایش توسط مدیر: