• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

avin. _.ar

مدیر قدیمی انجمن
مدیر قدیمی انجمن
سطح
0
 
ارسالات
102
پسندها
392
دست‌آوردها
62
محل سکونت
سیبری:/
Part 10#

***
دو روز بعد

رز_ خب من خیلی وقته که می شناسمش. تقریبا از همین یک سالی که با ویلی دوست بودم، با اون هم تقریبا رفت و آمد داشتیم. چیزی که ازش می دیدم، یک چیز عادی بود. دوست دختر داشت؛ تند تند دوست عوض می کرد، ولی هیچ وقت ندیدم که چشمش روی من که خب دوست دختر دوست تقریبا صمیمیش بودم، یا هر دختر دیگه که دوست پسر داشت، باشه!

اسکارلت_ من که دو سه بار بیشتر ندیده بودمش و اصلا قیافه غلط اندازی نداشت. اتفاقا اصلا بهش نمی خورد که یک همچین ‌کاری...

قیافم مچاله شده بود. هم من، و هم زک! زک دست مشت شدش رو بیشتر فشار داد و گفت:
_ از خواسته ی اصلی ما خارج نشو!

اسکارلت انگاری از طرز صحبت زک خوشش نیومده بود. از جاش بلند شد و بالحن عصبی ای گفت:
_ من اگر داشتم کمکتون می کردم، از روی لطف بود؛ نه خواسته ی شما ها که الان هم نخوام از خواسته ی اصلیتون خارج بشم!

در حالی که سویشرت قرمزش رو از روی دسته ی مبل بر می داشت، زمزمه کرد:
_ تهدید می کنن من رو! شیطونه میگه برم شاهد کریس بشم!

تیارا اخمی کرد و گفت:
_ شیطونه غلط کرد! بشین سر جات اسکارلت!

اسکارلت با پررویی برگشت رو به تیارا و گفت:
_ نشینم چی کار می کنی؟ اصلا بگو چی کار می تونی بکنی؟

به سمت در رفت و خارج شد. اصلا اعصاب نداشتم. یعنی اگر این اسکارلت یک کلمه دیگه حرف می زد، خودم با اردنگی پرتش می کردم بیرون! البته خب زک هم خیلی امری صحبت کرد. اون هم حق داشت..‌.

کارا تا حال من رو دید، گفت:
_ اشلی! آروم باش! اسکارلت هم نباشه، ما چهار تا زیادی هم هستیم به عنوان شاهد. شک نداشته باش دادگاه ماله توئه!

کارا دوست صمیمی تیارا بود؛ البته بعد از من! و همین باعث شده بود که من نسبت به بقیه، بیشتر بهش نزدیک تر باشم. دختر آروم و خوبی بود. به کار کسی کاری نداشت. دو سال بود نامزد کرده بود و خدا رو شکر رابطه دوست داشتنی و شیرینی باهم داشتن.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

avin. _.ar

مدیر قدیمی انجمن
مدیر قدیمی انجمن
سطح
0
 
ارسالات
102
پسندها
392
دست‌آوردها
62
محل سکونت
سیبری:/
Part 11#

زمزمه کردم:
_ شما ها نمی‌دونین من دارم چی می کشم...

***

مکث کردم. نفسی عمیق کشیدم، ایستادم و گفتم:
_ وقتی که من به همراه زک از اون اتاق...

صدام گرفته بود؛ کمی صافش کردم، مقدار کمی آب خوردم و از گوشه ی چشمم لبخند بدجنسش رو دیدم.
_ وقتی بیرون اومدم، پنج تا دختر رو دیدم که به طبقه بالا اومده بودن. اون ها چهره ی این مرد رو وقتی داشته به طبقه پایین می رفته، دیدن و از قضا همون لحظه شناختنش، چون از قبل باهم آشنایی داشتن! و الان چهار نفرشون اینجا... حضور دارن.

ته صدام لرزید. بدون اینکه قاضی چیزی بگه نشستم.
حواسم پرت شده بود. دوباره توی گوشم هر چند دقیقه یک بار صدای کوبیده شدن می اومد.
متوجه نشدم وکیلم چی گفت، کریستوفر و وکیلش چه دروغ هایی گفتن، تیارا، کارا، رز و سارا چی گفتن...‌ زک و قاضی؛ هیچ کدوم رو نشنیدم!
حتی احساس می کنم خودم هم یک چیزایی گفتم که متوجهشون نشدم.

***
چند ساعت بعد...

با هر پلکی که می زدم، چشم هام تار تر می شد و انگار این تار شدن باعث می شد نور سفید لامپ روی سقف با شدت بیشتری به چشمم بخوره.
زک کجا بود؟
ناخودآگاه با صدای فوق بلندی، اسم زک رو صدا زدم. صدای باز شدن در اومد و زک تندی خودش رو به من رسوند.
زک_ اشلی! عزیزم حالت خوبه؟ چیزی می خوای؟

از حالت خوابیده در اومدم و روی تخت نشستم. موج های آبی چشم هام رو به سبز آبی خوشرنگ چشم های زک دوختم. می خواستم گریه کنم، بغلش کنم و تا صبح روی لباسش اشک بریزم.
انگار فهمید. پیش قدم شد و راه نفسم رو باز کرد؛ اجازه داد بغض توی گلوم شکسته بشه! مردونگی کرد و خودش نفهمید که توی این وضعیت چه کار بزرگی برام کرده...
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

avin. _.ar

مدیر قدیمی انجمن
مدیر قدیمی انجمن
سطح
0
 
ارسالات
102
پسندها
392
دست‌آوردها
62
محل سکونت
سیبری:/
Part 12#

نمی دونم چقدر گذشت و من توی بغل زک بودم. یک دفعه از ترس، سر از روی شونه ش برداشتم و گفتم:
_ زک! مادر پدرم! اگر بفهمن...

و با نگرانی آغشته به ترس نگاهش کردم. زک ولی آروم نگاهم می کرد و غمگین!
زک_ خب... من دو سه روزه بهشون خبر دادم، ولی متاسفانه انگار اون جا به یک مشکلی خوردن و نمی تونن برگردن، البته مشکلشون برای اینه که می خوان برگردن. دقیق نمی‌دونم، ولی انگار پدرت سر قضیه ی اشتباهی، ممنوع الخروج شده!

با این حرف زک، نگرانی اون ها هم به غم مزخرف روی دوشم اضافه شد؛ ولی اون قدر بی حال و کسل بودم که اصلا هیچ واکنشی نمی تونستم نشون بدم و فقط زک تونست غم بیشتر شده ی چشم هام رو ببینه!

لبخندی زد که تلخ نبود و در ادامه لبخندش، گفت:
سه روز دیگه جلسه آخر دادگاهه. نود و نه و نه دهم درصد دادگاه برای ماست! نمی‌دونم متوجه شدی یا نه، ولی امروز کریس و وکیلش هرچی گفتن، معلوم بود می خوان بهونه بیارن و از چهره ی قاضی هم می شد این رو فهمید!

چه فایده؟ این که اون محکوم بشه، حالا به هر مجازاتی، چه خوبی ای برای من داشت؟ چی رو درست می کرد؟ شاید فقط دل زک و دوستام رو خنک می کرد! منی که خودم رو از دست دادم رو چه جوری می تونست برگردونتم؟
ولی خب نتونستم بی حرکت بمونم. لبخند زدم و گفتم:
_ زک! تو اگر نبودی، معلوم نبود چه بلایی سر من می‌اومد. اگر جای تو یکی دیگه بود، بعید می دونم تنهام نمی گذاشت. زک! من بهت مدیونم. خیلی خیلی مدیونم؛ چون تو غیر از اینکه پیشم بودی، اصلا طوری رفتار نکردی که من احساس کنم داری ترحم می کنی یا جوری رفتار کنی که به روم بیاری اتفاقی رو که افتاده...

دوباره گریه، صدای لرزون و نیاز به آغوشش؛
_ زک! من واقعا نمی دونم باید چی کار کنم. توی دو راهی یا چند راهی گیر نیفتادم؛ توی یه خلا ام. نمی دونم باید چی بشه یا باید اجازه اتفاق افتادن چه چیزی رو بدم...

زک دوباره بغلم کرد و گفت:
_ اشلی! نمی تونم بگم درکت می کنم، چون هیچ وقت جای تو نیستم! فقط می تونم بگم باید به زمان بسپریش، چون اتفاقیه که افتاده. جوری... جوری نیست که بشه درستش کرد، فقط باید بگذری ازش. فراموش نمیشه، پس بگذر...
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

avin. _.ar

مدیر قدیمی انجمن
مدیر قدیمی انجمن
سطح
0
 
ارسالات
102
پسندها
392
دست‌آوردها
62
محل سکونت
سیبری:/
Part 13#

" همیشه همه چیز، پایانِ خوشَش، خوش نیست"
(درسته یک وقت هایی همه چیز به نفع تو تموم میشه، ولی به این معنی نیست که حالت خوب و خوش و خرم میشه...)

***
سه روز بعد...


امروز تکلیف معلوم می شد؛ البته تکلیف من که نه! اگر دادگاه حکم رو به نفع من بده، باز چیزی از درون من درست نمیشه...
همراه با زک، مادرم، تیارا و کارا اومده بودیم. منتظر روی صندلی نشسته بودیم تا برای شروع جلسه صدامون کنن. مادرم دیشب رسید و با دیدن من و همراه با من، اشکش شروع شد تا موقعی که جفتمون توی بغل هم خوابمون برد.
توصیف حالم برای خودم هم سخت بود. منی که یکسره مخ زک رو با وراجی هام می خوردم، توی طول روز مجموع حرف هام ده تا جمله هم نمیشه!
منی که عاشق غذا و خوراکی بودم و به خاطرشون مجبور بودم هفته ای حداقل دو روز برم باشگاه، انقدر کم اشتها و بد غذا شدم که علاوه بر این که باشگاه نمیرم، کاملا مشخصه چقدر لاغر و استخونی شدم.
واقعا باید چیکار بکنم؟ چقدر دیگه این جوری می مونم؟ اصلا می تونم به زندگی عادیم برگردم؟ می تونم با زک بمونم؟

از توی فکرم وقتی در اومدم که روی صندلی داخل اتاق سالن نشستیم. چند متر اون طرف تر هم کریس و وکیلش و خانم کلارسون که نمی دونم کی اومده بود، بغلم نشسته بود. با صدای قاضی سرم رو از حباب های ایجاد شده توی بطری آب بالا بردم.

قاضی_ طبق بررسی های انجام شده، اظهارات شاکی پرونده، متهم پرونده، شاهد ها و وُکَلا، طبق قوانین فدرال، متهم پرونده، کریستوفر مارک پاکر به شصت و پنج سال حبس محکوم می گردد!

و بعد، صدای درد آور و نحس اون چکش مزخرف که از همون لحظه ای که برای اولین بار وارد دادگاه شدم، دیدنش قلبم رو به درد آورد. دوباره گوشم اون جوری شده بود و اون قدر اذیتم می کرد که با تموم وجودم و تنها صدایی که درونم بود، رو به کسی که داشت کریستوفر رو می برد، گفتم:
_ می خوام باهاش صحبت کنم!

انگار صحبت کردم، جواب داده بود‌. اون صدا از بین نرفت، ولی کم رنگ شد. جوری که صدا های اطراف رو می شنیدم.
نگاه های سنگین رو، روم حس می کردم. صدای آروم زک که اسمم رو به آرومی صدا کرد، شنیدم:
_ اشلی! خواهش می کنم!

با صدای بلند تری گفتم:
_ می خوام باهاش صحبت کنم!
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

avin. _.ar

مدیر قدیمی انجمن
مدیر قدیمی انجمن
سطح
0
 
ارسالات
102
پسندها
392
دست‌آوردها
62
محل سکونت
سیبری:/
Part 14#

***
یک دقیقه ای بود که کنار هم نشسته بودیم و حرف نمی زدیم. پدرم در اومد تا زک و مادرم رو راضی کنم تا بزارن با کریستوفر حرف بزنم.
وقت کم بود؛ شروع کردم:
_ فقط... یک سوال ازت داشتم! سوالم این نیست که چرا به من فکر نکردی. می خوام بدونم چرا به خودت فکر نکردی؟ در هر صورت؛ تو محکوم می شدی!

کریس_ اشلی! تو نمی دونی... نمی دونی از من!

نگاهش کردم؛ انگار دیوونه شده بود! پوستش کاملا به قرمزی می زد و رگ گردنش جوری باد کرده بود که احتمال دادم تا لحظاتی دیگر می ترکه!

کریس_ من قبل از چیزی که تو فکرش رو بکنی، می شناختمت؛ قبل این که حتی با زک آشنا بشی! چه برسه به دوست داشتن. تو دلی بودی که وقتی با زک نامزد کردی، شکستش. تنها راه، آروم کردن دل عاشقم بود!

مبهوت به چهره اش زل زدم؛ به چهره ی یک آدم منفور زل زدم! آخه یعنی چی؟

کریس_ چی بگم؟ برای آروم کردن دلم حاضرم تا ابد توی زندان بمونم؛ شصت و پنج سال که چیزی نیست!

این آدم چی می گفت؟ دیوونه بود؟ فکر کنم زیادی!

از جام بلند شدم. حاضر نبودم دیگه یک کلمه به حرف های راست و دروغش گوش بدم.

_ تو دیوونه ای! زیادی هم هستی...

و از اون مجموعه مزخرف و نحس و کزایی بیرون رفتم. اشک هام همین جوری بودن که سرازیر می شدن. چیزهایی که شنیدم، دردم رو بدتر کرد.
بی حرف و بی توجه به سوال های بقیه، توی ماشین زک نشستم.

زک_ اشلی! یک چیزی بگو و آروممون کن!

نگاهش کردم؛ توی چشم هاش نگرانی داد و توی زبونش عصبانیت! گفتم:
_ هیچ چیزی نیست که نه درد من و شما ها رو آروم تر کنه و یا بد تر! همونی که بود، ادامه داره...

کسی چیزی نگفت. سرم رو به شیشه ی ماشین تکیه دادم. چشم هام رو بستم و فکر کردم به دلم؛ دلی که از طرف یک نا عاشق، بد شکسته بود. دلی که می خواستم آرومش کنم. می خواستم با بستن چشم هام به روی همه چیز، آروم و ترمیمش کنم. بستن چشمم به روی آخرین باری که با تیارا دعوام شد و کارمون داشت به کات کردن می کشید، بستن به روی مادرم که روزی داشت با مردی غیر از پدرم قرار می ذاشت، بستن به روی روزهایی که به خاطر ورشکستگی پدرم زندگیمون هر لحظه سخت و سخت تر می شد، بستن به روی دل شکسته م...
و حالا می خوام باز کنم به روی زک؛ کسی که زندگی رو هر لحظه برام شیرین و شیرین تر کرد.

فقط..‌ این باز و بسته کردن چشم هام، شاید یک چند سالی طول بکشه...


پایان

2020, Monday, September, 21
23:21
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

avin. _.ar

مدیر قدیمی انجمن
مدیر قدیمی انجمن
سطح
0
 
ارسالات
102
پسندها
392
دست‌آوردها
62
محل سکونت
سیبری:/
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4
تالار ویرایش و تالار بایگانی درخواست بدین.

 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

Odit adipisicin

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
18
پسندها
0
دست‌آوردها
1
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

ava28209

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
102
پسندها
1
دست‌آوردها
18
مهاجرت به فرانسه و تحصیل در کشور فرانسه ممکن است برای بسیاری افراد تجربه جالبی باشد. در زیر چند مرحله برای مهاجرت و تحصیل در فرانسه آورده شده است:1. **انتخاب دوره تحصیلی:* - ابتدا باید تصمیم بگیرید که در چه رشته‌ای می‌خواهید تحصیل کنید. فرانسه دارای دانشگاه‌ها و مؤسسات آموزش عالی با شهرت جهانی است.2. **آموزش زبان فرانسوی:**- برخی از برنامه‌های تحصیلی به زبان فرانسوی ارائه می‌شوند. بنابراین، ممکن است نیاز به یادگیری زبان فرانسوی باشد. مهارت‌های زبانی می‌تواند از طریق آزمون‌های DELF یا DALF اثبات شود.3. **انتخاب دانشگاه و برنامه تحصیلی:** - قبل از انتخاب دانشگاه و برنامه تحصیلی، به مواردی مانند سطح شهرت دانشگاه، امکانات آموزشی، و شرایط پذیرش توجه کنید.4. **درخواست پذیرش:** پس از انتخاب دوره و دانشگاه، درخواست پذیرش را به دانشگاه ارسال کنید. ممکن است این مرحله شامل ارسال مدارک، اطلاعات تحصیلی، و گاهی نیاز به مصاحبه باشد.5. **ویزای تحصیلی:*- پس از دریافت پذیرش، باید ویزای تحصیلی را درخواست کنید. بررسی نیازمندی‌ها و مدارک مورد نیاز برای درخواست ویزا مهم است.6. **آمادگی برای زندگی در فرانسه:** - مطالعه درباره فرهنگ محلی، سیستم آموزشی، و زندگی روزمره در فرانسه اهمیت دارد. همچنین باید مسائل مالی، مسکن، و بیمه را مدیریت کنید.قبل از شروع هر مرحله‌ای، توصیه می‌شود که با دقت اطلاعات مرتبط با دانشگاه‌ها، برنامه‌های تحصیلی، و الزامات مهاجرت به فرانسه را بررسی کنید و در صورت نیاز از مشاوره مراکز معتبر یا دفاتر مهاجرت بهره‌مند شوید.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب

ava28209

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
102
پسندها
1
دست‌آوردها
18
موسسه مهاجرتی اصطهباناتی، روزانه به افراد زیادی در ترسیم آینده ای روشن از نظر تحصیل، کار و تجارت کمک می کند. دفتر مهاجرتی اصطهباناتی با سابقه فعالیت در زمینه حقوق خصوصی داخلی و بین المللی هم اکنون یکی از موسسات موفق و معتبر حقوقی کشور می باشد. شرکت مهاجرتی اصطهباناتی از طرفی به عنوان یک شرکت مهاجرتی تحت عنوان حقوق بین الملل خصوصی بررسی پرونده های حقوقی و کیفری در زمینه های خانواده، ملک، قراردادها، مسائل کارگر و کارفرما را پذیرا می باشد.این دفتر مهاجرتی با همکاری وکلا و مشاورین مجرب در ایران و کشورهایی نظیر انگلستان، روسیه، پرتغال، اتریش، مجارستان، استرالیا، کانادا، آفریقای جنوبی و غیره این افتخار را دارد که بتواند برای هم وطنان عزیز با شرایط مختلف خدمات مهاجرت، اخذ اقامت و تابعیت را از طرق مختلف به صورت تخصصی و کاملاً قانونی به سرانجام رساند.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
بالا پایین