• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

کاربرد هشتگ: پارت

  1. N

    در حال تایپ رمان بلوچ ارباب زاده | نرگس بامری کاربر انجمن رمان فور

    #پارت 17 به ساعتم خیره شدم، عقربه ها پشت سر همدیگه در حال حرکت بودند! کلافه بودم، امشب ضرر های خیلی زیادی بهم وارد شد، خطاب به فرزاد گفتم: مرخصید! برید گمشید از جلو چشمام.. از جاشون تکون نخوردند و همینجوری بهم خیره بودن! با صدای بلند تری تقریبا فریاد زدم: مگه کر شدین!؟ پا تته و پته از جلو...
  2. .Narges 86.

    در حال تایپ رمان بلوچ ارباب زاده | نرگس بامری کاربر انجمن رمان فور

    #پارت 16 به ناچارا دستی به موهام کشیدم و رفتم سمت دیوار، به دیوار تکیه دادم! به یک نقطه نا معلوم خیره شدم، یاد گذشته افتادم. یاد قول هایی که نتونستم بهشون عمل کنم! با ورود به گذشته فقط اعصابم بدتر میشد! خودم از گذشته کشیدم بیرون! حالم از جو بیمارستان بهم میخوره، تقریبا دیگه هوا کم کم داشت روشن میشد
  3. A.b.a.n

    رمان محکوم ولی بی گناه

    #پارت 5 بدون توجه به سمانه که داشت اشک تمساح میریخت و صبا ک سعی در دلداریش داشت، کتاب تاریخی که از رسول قرض گرفته بودم رو مشغول خوندن شدم، علاقه‌ی زیادی به تاریخ و شعر داشتم و از هر فرصتی برای فراهم شدن یادگیری مطالبشون استفاده میکردم که گاهی زیاد موفق نبودم، چون ثریا هیچوقت نزاشت راحت اونجور...
  4. Amaniseyyed1385

    در حال تایپ رقم خوردگان تقدیر | زبیده. آ

    #پارت چهارم "آریا" _اِاِاِاِاِ دختره پرو زبون دراز، با اون زبون نیم متریش مثل وزغ میمونه، به من میگه زرافه، قد من خیلیم ایده آله(خودشیفتم خودتونید)، همینجوری داشتم به دختره ناسزا میدادم که یقم از پشت کشیده شد و بعدم صدای رادوین اومد: رادوین : هوی نره خر گاو هیچ معلومه داری چه غلطی میکنی،...
  5. Amaniseyyed1385

    در حال تایپ رقم خوردگان تقدیر | زبیده. آ

    #پارت سوم آریا : اونکه اندازه انگشت اشاره منم نیست. بهار : مشکل از زبون من نیست از انگشتای تو که انقدر درازه، درضمن از قدیم گفتن فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه، من با این زبونم 10تای تورو میزارم تو جیبم اقاپسر حالا هم برو کنار همه که مثل تو علاف و بیکار نیستن برادر من. پسره تا خواست...
  6. Sara

    تکمیل شده رمان شیطون زبون | حدیث کاربر انجمن رمان فور

    - مهرال.. مهرال پاشو دیگه. - وای مامان، اگه گزاشتی بخوابم اه. - دختر مگه تو دانشگاه نداری؟! با حرف مامان تازه یادم افتاد دانشگاه دارم. از تخت پریدم پایین و با عجله لباسام رو پوشیدم و در اخر به تیپم نگاه کردم؛ به‌به چه جیگری شدم من... خب یادم رفت خودم رو معرفی کنم، من مهرال مجد! کوچک‌ترین عضو...
بالا پایین