-
- ارسالات
- 52
-
- پسندها
- 84
-
- دستآوردها
- 18
پارت 10)قلبم میخواست کنده بشه از جاش!
پشت سرم رو نگاه کردم از رستوران دور شده بودم!
پووف!
[افراسیاب]
قرار شده بود برای بستن یک قرار داد با کاظم و دار و دستش، به یک مراسم عروسی برم!
اصلا حوصله و اعصاب جاهای شلوغ و پر سر وصدا رو نداشتم!
ولی برای اینکه قرار داد رو ببندم باید میرفتم!
پس از اماده شدن از ویلا زدم بیرون، هرچی به فرزاد گفتم نمیخوام که به عنوان بادیگارد بیاد ولی باز اسرار داشت که برای محافظت از من بیاد!
بقیه خیلی از من حساب میبرن جوری که وقتی رد میشم خدمتکار ها جرئت نفس کشیدن ندارند!
ولی فرزاد اینجوری نیست!
چون خودم نخواستم اینجوری باشه!
دوست دوران بچگیم هستش به همین دلیل باهاش راحتم!
با فرزاد از عمارت بیرون رفتیم!
بعد از نیم ساعت به محل جشن رسیدیم!
با غرور همیشه از کنار بقیه رد میشدم!
به دور هم نشینی نزدیک شدم!
روی صندلی انتخاب شده نشستم!
با کاظم و بقیه دست دادم.
طولی نکشید که خدمتکار ها شروع به پذیرایی کردند.
میدونم که کاظم نمیزاره کارش لنگ بیفته به همین دلیل قبلا سفارش کرده که وقتی اومدم به خوبی باهام رفتار شه!
کاظم خطاب به من گفت:
_ اقا افراسیاب تضمین میکنی دیگه!؟ مطمئن بشم بعد از قرار داد شب با اصلحه خفتم نمیکنی!
با شنیدن این حرفش قهقهه از سر دادم!
با نگاه بی حس خیره شدم توی چشماش و گفتم:
_ خودت که من رو میشناسی! مادر نزایده کسی بخاد من رو دور بزنه! و اگه بفهمم بهم خیانت شده حسابش رو میرسم!
_خیالت راحت ما اهل خیانت نیستیم!
نگاهی به منظور اینکه جرئت خیانت رو نداری بهش انداختم حساب کار اومد دستش!
سنگینی نگاهی روم بود!
سر چرخوندم، برای لحظه ایی با یک دختره چشم توی چشم شدم، و سریع جهت نگاهم رو تغیر دادم!
گوش سپرده بودم به چرت و پرت های بقیه!
تا اینجا کار که خوب پیش میرفتیم!
با دیدن بهداد اعصابم خورد شد و با نگاهی خشمگین به فرزاد گفتم:
_ این اینجا چه غلطی میکنه!؟
فرزاد با تته پته جواب داد:
_ارباب نمیدونم چرا اومده!؟ اصلا کسی خبر نداشت که قراره اینجا قرار داد رو ببندید!
از دوباره نگاهم افتاد به بهداد یکی از بادیگارد های عمارت رو هم همراش اورده بود!
شک ندارم که امشب یک چیزی رو خراب میکنه!
آخرین ویرایش: