کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد
چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!
تنها بدیش این بود که خیلی خوب بود
بعضی از آدم ها انقدر خوب هستن که نباید بهشون نزدیک شد!
باید اون ها رو از دور دید، از دور سلام کرد، از دور لبخند زد، از دور دوست داشت...
شاید این هم یک جور داشتن باشه،
آخه زندگی متخصص اینه که آدم های خوب رو ازت بگیره!
مراقبت و توجه
درحالی که معلوم بود داره به دورترین نقطه ی جاده نگاه می کنه گفت: ولی من میگم هیچوقت ازدواج نکن، هیچوقت جدا نشو از این حالت، باور کن ازدواج شبای بارونی زیر بارون قدم زدن نیست، دیوونه بازی تو خیابون و بادبادک بازیِ آخر هفته نیست، باور کن زندگی اونقدر مسئولیت داره که چشم بهم میزنی و...
يادت نرود ما به هم احتياج داريم
باور كن...
برای رسيدن ها و فرار كردن ها
برای ساخته شدن ها و ثبت كردن ها
ما به هم احتياج داريم
وگرنه من و تو كی را دوست داشته باشيم؟
یا مثلا با كی حالمان خوب شود؟
من به تو فكر می كنم!
به تو احتياج دارم وگرنه ديگر فكر هم نميكنم
واقعيتش را بخواهی من به دليل اعتقاد...
مقدمه:
ما انسان ها...
فرق بین خوب و بد زندگی کردن را نمیدانیم! فرق محبت و کینه را نمیدانیم! فرق عشق و نفرت را نمیدانیم! فرق راستگویی و دروغگویی را نمیدانیم! فرق نیکی و بدی را هم نمیدانیم!
چه کسی میتواند حدس بزند، که شاید هم میدانیم و خودمان را به ندانستن زدهایم!
مقدمه:
خستهتر از دختر کبریت فروش،
سرما را میبلعم در تمام روحم.
میفهمی؟ میفهمی جان من؟
عروسک پوسیدهی من!
لباس تزویرت را بر تن من بینداز.
بازهم تو را در آغوش خالیتر شدهام میکشم
و بعد بومی برای دردهایت،
نیازم خواهد شد.
«بسم رب العشق»
نام اثر: دالان عشق
نویسنده: مه.دخت
مقدمه:
این مسیر ، سراسر پیچش است؛
به راستی مقصد این دالان، قلب توست؟
فیالواقع عشقت مرا به آرامش نگاهت، متصل مینماید؟
یا...!
دستانت، دستانم را در این دالان مملوء از محنت و مشقت رها میکند؟
این دالان، به کدام سوی ختم میشود جان جانان؟!
مقدمه
گشت و گزاریست بین گلها
بوی رز و بوی یاس
عشق تو،یک عشق خاص
میدانستی،دوست داشتن رشوه نمی خواهد؟
عشق من،مالکیت نمی داند؟
چه بی ریا دوستت دارم!
تو که خیالت،درهر برگ گل است
تو که غروب چشمانت،در هر آسمان نشسته است
چگونه بِروَم از آشیانه ای که با چوب های تَر وُ شکسته یِ رویایِ بودنت بنایش کردم؟
فیلم را به عقب برگردان
شکارچی را صدا بزن
بگو شلیک کند
من باید در همین لحظه می مردم!!
شیوا احمدی الف...
مقدمه
ببند چشمانت را، دیگر برای خیره شدن به آسمان دیره شده، نه ستارهای مانده، نه ماهی.
ماه را کشتند، از روی حسادت.
ستارهها متفرق شدند و جنگ جهانی به پا شد. آشوب آسمان را به هم زد. گمان میکردند با کشتن ماه، دیده میشوند
نمیدانستند دیده میشوند چون ماهی هست!
ببند چشمانت را، از آسمان فقط سقف...
درود خدمت کاربران فخیم انجمن رمان فور.
در این تاپیک جملات کوتاه و دلنوشتههای نویسندگانی که آثار چندان زیادی از آنها نمیتوان یافت؛ درج خواهد شد.
لطفا زیر هر پست و نوشته اسم نویسنده، ذکر بشه.
و من الله توفیقsisn
وای به حال اونی که جای منو تو زندگیت گرفت....
چقد باید بی تفاوتیاتو تحمل کنه...
یه روزم تورو میذاره و میره...
دوباره تنها میشی....
و من حتی اون روزم هنوز،تورو دوست خواهم داشت
آخرش هم خودم میمانم و خودت
خوشحالم آدمها که با تو باشند یکی یکی حذف میشوند...رقیبی نمی ماند
مقدمه:
چه دنیاییست!
گاهی تنها بودن، تنهایی کشیدن بهتر از هر همراهیست.
میگویند غم مخور! روزی درست میشود، چگونه روزی درست میشود؟ تا کی باید منتظر ماند و هر روز کهنه دل تر از قبل شد.
ولی مگر میشود ساکتش کرد؟ مانند کودکی بیآزار میماند و نمیتوانی روی حرفش حرف بیاوری.
قلبم را میگویم!
آنقدر...
مقدمه :
قلم من! همیشه دلی کاغذان را سیاه کرده.
ارجی ندارد، ژاژ بنویسد یا نافع!
شالوده این است که تو تنها مخاطب قلم منی!
تنها مخاطبی، تا بینهایتی واژگان و اتمام ادبیات.
راستی! گفتم دل؟
قلم مرا احمق فرض نکن!
او خیلی خوب میداد که تو هیچ گاه آژارش را نمیخوانی... .
او برای دل پر من مینویسد!
پر از...
ما آدمها هر كاري را كه جرأت يا اجازه
يا توان آن را نداريم
در رفتار كسي ديگر ببينيم مثل فاجعه اي
بزرگش مي كنيم
توي بوق و كرنا مي گذاريم و تا فرسنگها
جار مي زنيم
هر وقت زمانش رسيد و از خودمان همان كار سر زد
با هزار دليل عقلاني و غير معقول
توجيهش مي كنيم
هميشه كارها از نظر ما انسانها تا زماني عجيب...
مقدمه:
عنصر عاشقی اندورن وجودت مرا تا کرانهی آفاق همیاری میکند.
اما حتی دیگر طیران در آسمانها هم پیکر روح و جان مرا متقاعد نخواهد کرد... .
من خواستار نفوذ در اعماق و مرز و بوم قلبات هستم!
قلبی که مرا تا واپسین جنون عشق باز میدارد،
در گوشهایم طنین آرامش را مینوازد
و شیدایی را از برایم...
نام اثر: کراش
نام نویسنده: سارا مرتضوی
ژانر: عاشقانه
در افکار خود غوطهور بودم که در باز شد و دیدمت. چند ثانیه طول کشید، نمیدانم به چه فکر میکردی اما من عاشقت شدم.
در یک لحظه!
چند ثانیه کوتاه
دلم لک زده بود برایت، برای اینکه نگاهت کنم.
نگاهم را بدوزم به نگاه شب رنگت و تو هم از همان لبخند ها تحویلم بدهی!
از همان هایی که از همان روز اول دلم را برد!
چشم هایم را که بستم، تصویرت امد پشت پلک هایم. می ترسیدم خیال باشد و خیال هم بود... می ترسیدم که وقتی چشم هایم را باز میکنم دیگر نباشی!
اما...