• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

دلنوشته دلنوشته دنیای تاریک | دخترک تخس کاربر انجمن رمان فور

دلنوشته های کاربران
ک

کاربر حذف شده 825

مهمان
مهمان
نام اثر
دلنوشته دخترک غم ها
نام پدید آورنده
کاربر انجمن رمان فور دخترک غم ها
ژانر
  1. فانتزی
شانزدهم خرداد ماه سال ۱۴۰۰

ساعت 18:29

دنیا!
کلمه خنده داری با درد های پشت خنده .
شاید همه ی دنیا برایم هیچ انگیزه و دل خوشی نداره .
سرنوشت!
بد جور باهام بازی میکنه بعضی وقتا بدجور از پا درم میاره شاید یه روزی دیگه باهاش نجنگم..
مثل بقیه آدم های که سرنوشت باختند.
ولی دختری هستم که هیچ انگیزه و هدفی برای جنگ با سرنوشت نداره .
می ذاشت کار خودش رو انجام بده بدون هیچ مقاومتی .
زندگی برام بی ارزش بود.
آدم هایش برایم بی ارزش بودند ...
اره من دختری بودم که روح نداشت ؛ درد داشت
بین این همه درد یه دلخوشی نداشت .
آری دختر های‌ که فریادشان در قاب چشمانشان خاموش میشد.
شب که میشد بی دریغ فریاد درونشان نیز با پلی یه آهنگ می گذشت.
من زندگی نمیکردم فقط لحظه شماری مرگ و آخرین نفسم، روز ها میگذراندم تا اون روز فرا برسد ..
که دیگر نباشم .
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,976
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4

دلنویس عزیز، جهت اطلاع بیشتر از قوانین به تاپیک زیر سر بزنید: شما می‌توانید پس از گذشت پانزده پست از دلنوشته‌تان، درخواست جلد دهید: درصورتی که علاقه‌مند هستید کاربران دلنوشته‌های شما را نقد کنند؛ می‌توانید از طریق لینک زیر تاپیک نقد ایجاد کنید: پس از گذشت پنج پست از دلنوشته، می‌توانید درخواست تگ دهید تا اثر شما سطح‌بندی شود: چنانچه از پایان دلنوشته مطمئن شدید؛ در تاپیک زیر اعلام کنید: قلم تخریب می‌کند، می‌سازد، واقعیت‌ها را آشکار می‌کند، آشکارها را نهان می‌کند، به واقع قلم؛ معجزه‌ای جاویدان است...! موید باشید 🌹کادر مدیریت تالار کتاب🌹​
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
ک

کاربر حذف شده 825

مهمان
مهمان
شانزدهم خرداد ماه سال ۱۴۰۰

ساعت 18:29

دنیا!
کلمه خنده داری با درد های پشت خنده .
شاید همه ی دنیا برایم هیچ انگیزه و دل خوشی نداره .
سرنوشت!
بد جور باهام بازی میکنه بعضی وقتا بدجور از پا درم میاره شاید یه روزی دیگه باهاش نجنگم..
مثل بقیه آدم های که سرنوشت باختند.
ولی دختری هستم که هیچ انگیزه و هدفی برای جنگ با سرنوشت نداره .
می ذاشت کار خودش رو انجام بده بدون هیچ مقاومتی .
زندگی برام بی ارزش بود.
آدم هایش برایم بی ارزش بودند ...
اره من دختری بودم که روح نداشت ؛ درد داشت
بین این همه درد یه دلخوشی نداشت .
آری دختر های‌ که فریادشان در قاب چشمانشان خاموش میشد.
شب که میشد بی دریغ فریاد درونشان نیز با پلی یه آهنگ می گذشت.
من زندگی نمیکردم فقط لحظه شماری مرگ و آخرین نفسم، روز ها میگذراندم تا اون روز فرا برسد ..
که دیگر نباشم
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
ک

کاربر حذف شده 825

مهمان
مهمان
روز ها می گذشت .
و هر روز به امید این که دیگر نفس نکشم میگذروندم.

زندگی من خنده نداشت، اصلا صورتم عنصری به اسم خنده نمیشناخت ‌.

دختری که هیچ بویی از دختر بودن نبرده بود .

کودکی اش کودکی نکرد.

خسته بود خسته تر از آنچه که کسی تصور کند .

جایی تو این دنیا و این آدماش نداشت ‌

هیچ وقت نمیخواست خودش رو بین گرگ های که حتی به هم جنس های و هم‌خون خودشون رحم نمیکند جای بگیرد.
از بر تولد با کسی صمیمی نشد .
صحبت میکرد؛ حرف میزد ولی ن آنچه همه ای آدما با دوستانشان صحبت میکردند‌
درد داشت بین این همه آدم جایی واست نباشع .
زندگی هیج وقت روی خوبش رو به ادم‌هایی مثل من نشان نداد.
آدما ترسناک بودن و هستن .
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
ک

کاربر حذف شده 825

مهمان
مهمان
وقتی داری خفه میشی ولی دم نمیزنی وقتی چشمات بارونی میشه ولی نمیباره
قلبت میخواد بیاد بیرون از این همه دردی که داری .
چی میشد منم مثل بقیه یه زندگی متوسط داشتم چی میشد میخندیدم

چی میشد آدما اینقدر عوض نمیشدن؛
یه داستان دارم داستانی که منو عوض کرد تمام باور هایم رو از آدما
از حرفا و خیلی چیز های دیگه.
حتی باعث شد یه لبخند بعد از ۱۷ سال بیاد رو لبم
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
ک

کاربر حذف شده 825

مهمان
مهمان
خیلی دلم میخواد بگم در مورد فردی که وارد زندگیم شد .
ولی خوب نمیدونم از کجا بگم و چه جوری شروع کنم.

خوب راستش اولین باره دارم حرفام رو و اتفاقات روزگارم رو مینویسم یکم سختم هست .

ولی میخوام بنویسم درموردش.

روز های سختی داشتم این روز های سختی واسم عادی شده بود .
عادت شده بود و باور کرده بودم صورتم خنده نمیاد روش ..
باور کرده بودم که منم مثل خدا تنهام .
خیلی ازش گله داشتم درسته که همیشه هست حرفام بشنوه..
خدا همیشه باهام بود و هست .

ولی میترسم از حرفا، از این که بعد این همه سال شکست یه شکست بدتر بخورم .
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
ک

کاربر حذف شده 825

مهمان
مهمان
سلاام
امروز آمدم بیشتر درمورد فردی که وارد زندگیم شده توضیح بدم .

اولین کلیک اشنایی ما توسط یه پسر بود ؛ باهاش چت میکردم .
ولی خیلی ن ‌‌..‌
مثل همیشه روی تختم، نشسته بودم و با گوشیم ور میرفتم.
نتم خاموش بود خیلی وقت بود آن نشده بودم ..

وقتی روشنش کردم نزدیک هزار تا پیم..

اونم پیم های گروه ها بودند.

اسم پسری که ما رو بهم معرفی کرد (محمد) بود.

اون روز پیم داده بود یادمه گفت :( نگا دوستی دارم تنها هست بیا باهاش دوست شو خیلی با مرام و....)

نمیخواستم قبول کنم .

دو روز گذشت دوباره همین گفت و بیا دوست شو...

بازم وقت خریدم بعد از یه مدت که کلا اف شده بودم وقتی آن شدم .
قبول کردم که محمد شماره ام بفرسته براش و اون پیم بده.
نمیدونم چیشد و چرا قبول کردم.


هنوز هم فکرش که میکنم دلیل این که قبول کردم رو نمیدونم .
ولی الان خوش حالم که قبول کردم ؛ زندگیم خیلی زیاد فرق کرده
خیلی زیاد با آمدن اون فرد به زندیگم خیلی زیاد فرق کرده.
علاوه بر این که زندگیم خوب شده خوب چیه عالی شده .
خودمم تغییر کردم منی که هیچ آدمی برام ارزش نداشت؛
از مرگ آدما خوش حال میشدم و خودم هم اینو میخواستم مرگ
ولی...
الان همه چی فرق کرده اون دختر بی احساس و سنگ شده یه دختر دیگه .
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ک

کاربر حذف شده 825

مهمان
مهمان
اولین روزی که پیم داد ؛ خونه خودمون نبودم خونه خاله ام بودم .
خونه خاله ام خیلی شلوغ بود ‌.
ولی باز من در این شلوغی جایی نداشتم یه گوشه تنها نشسته بودم و به بقیه نگاه میکردم

مثل همیشه نتم خاموش بود ، گوشیم تو کیفم اصلا کسی نداشتم که بخواد احوالم بگیره یا بخواد زنگ و پیم بده .
برای دلخوشی رفتم سمت گوشیم که یه پیم عادی روس صحفه گوشیم بود.
به خیال این که تبلیغات باشع گوشیم گذاشتم کنار .
و دوباره به جمع بقیه رفتم .
وقتی دیدم تو جمع کسی محل من نمیده و اینا..

رفتم سمت گوشیم پیم عادی ، پیم تبلیغاتی نبود .

محمد بود ازم خواسته بود جواب دوستش رو بدم.

وقتی دیدم شماره ناشناسی داخل پیم های عادی نبود.
نتم روشن کردم

ساعت 8:45 $ روز ۱۷ خرداد ماه سال ۱۴۰۰
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ک

کاربر حذف شده 825

مهمان
مهمان
نتم روشن کردم.
نور صحفه ام رو کم کردم که کسی نتونه راحت پیم هایم رو بخواند.
چند تا پیم از شیرین و همتا و ...
داشتم.
و یه پیغام ناشناس و چند تا پیم محمد ..

شماره ناشناس رو برای محمد ارسال کردم که بعد از چند دقیقه سین زد و گفت رفیقش هست .


پیام های دوستش رو بازم کردم .

احوال پرسی بود و ..

سلام کردم که بعد از چند ثانیه که برایم خیلی سخت بود گذشت تا جوابم بده.

۱۱و ۴۵ دقیقه روز ۱۷ خرداد ماه ۱۴۰۰
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ک

کاربر حذف شده 825

مهمان
مهمان
وقتی حالش رو پرسیدم جوابم رو داد و شروع کردیم معرفی کردن همدیگر.
خودشو رو سهیل معرفی کرد.

رشته مکانیکی درس میخونه ‌

و فرزند اول خانواده شون هست .

نمیدونستم چی بگم چه جوری صحبت کنم‌.

به خاطر همین‌خیلی ساکت بودم اونم ساکت بود.

خاله ام‌صدا زد واسه شام‌ بهش گفتم و رفتم شام.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
ک

کاربر حذف شده 825

مهمان
مهمان
بعد از شام رفتم سمت گوشیم که سهیل آن بود پیمش دادم .
من:(( خوبین؟))
سهیل:(( اره تو چی خوبی؟))

همین جوری ادامه دادیم تا شب موقع رفتن خونه‌ننجانم شد.

بهش گفتم‌دارم میرم خونه ننجانم رسیدم پیم میدم.

بعد نت خاموش کردم.

رسیدم خونه ننجانم موقع خواب نتم روشن کردم و پیام به سهیل دادم.

بعد چند دقیقه اره ۵ دقیقه بعد جوابم رو داد ولی

معلوم بود یکم عصاب نداره .

ولی چیزی نگفتم تا خودش بگه دیدم خودش هم‌جیزی نمیگه پس ازش پرسیدم.

این شد اول بحث ما.
تقریبا یه ساعت صحبت کردیم‌که نمیدونم چیشد وسط صحبت کردنمون...

سهیل بلاکم کرد و گفت خوش بگذره....!!!

خیلی تعجب کردم.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
بالا پایین