سالها در عمر من مهر آمد و آبان
گذشت
وز کمال غفلتم در نقصان گذشت
چشم من در زندگی نقش جوانی را ندید
این دروغ فاش پنهان آمد و پنهان گذشت
در شتاب عمر فردا ها همه دیروز شد
نا رسیده نو بهاران فصل تابستان گذشت
***
من
از میان واژه های زلال
دوستی رابرگزیده ام
آنجا که
برف های تنهایی
آب می شوند
در صدای تابستانی یک دوست
***
دستهایم را
از اشک
برکه ای ساخته ام
و در آینه اش
چشمانم را
آماده ی تسلیم دیدم
بی باوری مرگ بود
که جای خود
را
به
باور فراق می داد
در حزن تفته ی غروب تابستان
و زندگی
به خاطر چشمانی
عزیزتر از زندگی
ادامه می یافت
گذشت
وز کمال غفلتم در نقصان گذشت
چشم من در زندگی نقش جوانی را ندید
این دروغ فاش پنهان آمد و پنهان گذشت
در شتاب عمر فردا ها همه دیروز شد
نا رسیده نو بهاران فصل تابستان گذشت
***
من
از میان واژه های زلال
دوستی رابرگزیده ام
آنجا که
برف های تنهایی
آب می شوند
در صدای تابستانی یک دوست
***
دستهایم را
از اشک
برکه ای ساخته ام
و در آینه اش
چشمانم را
آماده ی تسلیم دیدم
بی باوری مرگ بود
که جای خود
را
به
باور فراق می داد
در حزن تفته ی غروب تابستان
و زندگی
به خاطر چشمانی
عزیزتر از زندگی
ادامه می یافت