• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

تکمیل شده پرتاب عشق | ماهان ایزدی کاربر انجمن رمان فور

وضعیت
موضوع بسته شده است.
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
سطح: برگزیده
مقدمه
نمی‌دانم از کجا آغاز کنم...
هرماجرا
هرنگاهی که می‌انداختی
هر لبخندت به خودی خود یک آغاز بود.
من با کدام یک آغاز کنم؟
دست کردم در صندوقچه احساس، لابه‌لای، عشق به دنبال آغازی نوع از جنس لطافت یک ابریشم
گشتم. تمام صفحات را به یک باره در آسمان رها کردم که
همچو پروانه به دور شمع قلبم ، چرخ زدند.
بلاخره صفحه رنگی یافتم، صفحه‌ای که می‌درخشید. ... اولین آغاز و مقدمه برای آغازهای شیرین دیگر.
منتظر نقدتون هستم
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

کاربر رمان فور
کاربر رمان فور
سطح
4
 
ارسالات
9,789
پسندها
17,977
دست‌آوردها
143
مدال‌ها
4

دلنویس عزیز، جهت اطلاع بیشتر از قوانین به تاپیک زیر سر بزنید: شما می‌توانید پس از گذشت پانزده پست از دلنوشته‌تان، درخواست جلد دهید: درصورتی که علاقه‌مند هستید کاربران دلنوشته‌های شما را نقد کنند؛ می‌توانید از طریق لینک زیر تاپیک نقد ایجاد کنید: پس از گذشت پنج پست از دلنوشته، می‌توانید درخواست تگ دهید تا اثر شما سطح‌بندی شود: چنانچه از پایان دلنوشته مطمئن شدید؛ در تاپیک زیر اعلام کنید: قلم تخریب می‌کند، می‌سازد، واقعیت‌ها را آشکار می‌کند، آشکارها را نهان می‌کند، به واقع قلم؛ معجزه‌ای جاویدان است...! موید باشید 🌹کادر مدیریت تالار کتاب🌹​
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
چرخیدی و شهر شاعر شد.
شعرهایش فقط از خنده‌هایت و موج پریشان موهایت بود... اما من
قلم در دستم گرفتم و نه از ظاهر شیرینت، بلکه از قلبت گفتم.
همان قلبی که برجی از مهربانی درونش لانه کرده.
همانی که احساسات همچو آبشار از آن سرازیر هستند.
عشق در این نقطه متولد می‌شود.
منشاش همان روز بود.
روزی که باد می‌وزید و ابر خفته بود.
من زیرچراغ‌های به ظاهر روشن شهر... ، کنار لبه دره ایستاده بودم.
سردی عجیبی بود ... شاید غم عجیبی همچو هاله تیره اطرافم را در برگرفته بود.
می‌خواستم به سوی پایان این شهر بروم... تا شاید آغاز بهتری باشد.
اما راجب آغاز اطمینان نداشتم.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
دیگر سخنی نیست. همه چیز را می‌سپاریم به طبیعت
تو می‌آیی و گل‌ها رو به تو می‌چرخند، حال چه نیازیست که بگویم خورشید قلبمی؟
تا تو هستی ستارگان حسادت می‌کنند و با تمام قطرت چشمک می‌زنند تا شاید کمی دیده شوند، و حال چه نیازیست که بگویم تو ماهی؟
زمین التماس می‌کند و تمام وجودش را به پایت می‌ریزد تا فقط در آغوشش باشی، و چه نیازیست بگویم تو باران عشقی؟
همه چیز عیان است، تو با تمام وجودت ناگهان آمدی و مستم کردی ، آنقدر مستم که نمی‌توانم از این مستی بیدار شوم.
من از عشقت م*س*ت شده‌‌‌ام. این مستی را دوست دارم.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
عشق عجیب بود، شاید فقط سه حرف داشته باشد اما عجیب بود.
نوشتنش برای دستان من ، آنقدر دشوار بود که با دستی لرزان می‌توانستم فقط
(ع) را بنویسم. اما تو آمدی و دستم را در میان دستانت گرفتی.
عشق را کامل و زیبا روی ماسه‌های دریا ترسیم کردی...
آنقدر زیبا بود که چنگال دریا قصد پاک کردن چنین شاهکاری را نداشت و ماسه‌ها
به خود می‌بالیدند.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
دستمال‌ سیاهی در چشمانم بسته بودم
کور کورانه جلو می‌رفتم
دیگر اهمیتی نداشت مسیر مقابلم
پرتگاه سیاه باشد
یا پلی برای نجات
من درحالی که می‌دانستم در تله افتادم
حال اگر ندانم چه می‌شود؟
آیا مقابل تبری قرار می‌گیرم و نفسم تمام می‌شود؟
دیگر اهمیتی نداشت.
گام‌هایم مصمم و محکم بود اما چیزی نمی‌دیدم.
دو دست نرمت را جلو آوردی و نجاتم دادی
شاید از اول مطمئن بودم خواهی آمد
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
گاهی آنقدر آرام می‌روم که بفهمی دلیلش را و همراهم بیایی
گام‌هایم را با تردید برمی‌دارم
کوتاه گام برمی‌دارم بسیار کوتاه.
تا به سرت بزند و پهلویم جای بگیری
تا دنبالم بدوی و فریاد بزنی و بگویی
صبر کن!
من آنقدر صبر کنم که این صبر جهانی شود، شاید فراتر از صبر ایوب! شاید فراتر از تمام صبرها!
شاید آنقدر که خورشید را وادار کند برای همیشه به خوابیدن
همان‌جا در انتظار بمانم تا آخر دنیا
تا بلاخره بیایی و هرقدمم را با تو بردارم
می‌ترسم یک قدم از تو عقب بمانم و گمت کنم!
میان گرگ‌های سیاه شهر گمت کنم!
می‌ترسم یک قدم جلو بروم و
نباشی!
پشت سرم خالی باشد و تمام قدم‌های دیگرم
پوچ و خالی باشند
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
نمی‌توانستم تمام کلمات و جملات را واضح به سوی گوش‌هایت روانه کنم
اما اگر مطلبی سخن دلم را می‌گفت، سریع به تو می‌دادم.
تو ساده عبور می‌کردی. گویی روی یخ سر می‌خوری و تردیدی نداشتی.
سریع می‌رفتی و سریع می‌افتادی.
آنجا فهمیدم همه مطالب ناتوان هستند
یا شاید تو نمی‌خواستی آنها را ببینی
از آنجای مسیر به دنبال توضیح واضح بودم.
اما در من چیزی به نام واژه شفاف یافته نمی‌شد. همیشه اشاره می‌کردم و تو
اصلا نمی‌فهمیدی.
گویی خوابیده بودی و در گوشت زمزمه می‌کردم. همان‌قدر زجر آور . اما من در تمام آن مدت
گمان می‌کردم بیداری و می‌شنوی
خسته شدم از توضیح دادن چیزهایی که مقابل چشمانت می‌رقصید
خسته بودم، و دیگر اصلا به دنبال توضیح چیزی نبودم
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
سنگ‌هایی که در قلب برکه می‌افتادند
و برکه را دگرگون می‌کردند، تماشا می‌کردم
آب و دریا را دوست داشتم!
هرچه سنگ می‌انداختی در خود حل می‌کرد و نمی‌شکست
اما اگر یکی از این سنگ‌ها را به آیینه و شیشه بیندازی، می‌شکند و هزارتکه می‌شود!
این برکه هم تصویرم را منعکس می‌کرد! همه چیز را درون خود نشان می‌داد.
جنگل را، ماه را، و همه چیز را.
اما همانطور که منعکس کننده بود، حل کننده نیز بود
همه چیز را برای همیشه درون خود دفن می‌کرد.
من تمام احساساتم را که به سوی تو پرواز می‌کردند...
دفن کردم!
باور کن مرا
حتی تو را
درون خود
دفن کردم
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
روی ریل قطاری
من در این سو و تو در آن سو
گام برمی‌داریم.
اما فاصله ما به اندازه یک ریل نیست!
به اندازه یک دنیا و شاید بیشتر است.
نگاهمان از هم فراری، قلبمان پیوسته به یکدیگر
و دست‌هایمان قفل شده در جیب !
مانع بزرگی میانمان نفس می‌کشد.
مانعی که با نیشخند دوری ما را تماشا می‌کند.
مانعی که، بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود و باد می‌کند
تا ما فاصله بیشتری داشته باشیم
قلبمان به سختی نفس می‌کشد و
تمنا می‌کند!
هریک دوست داریم، دست دیگری اول به سویمان باز شود اما
مانع نمی‌گذارد
مانع با چاقوی خود... قلب خسته و بی تابمان را
شکار می‌کند و می‌رود
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
ک

کاربر حذف شده 428

مهمان
مهمان
از شکست‌ها نوشتن مرا خسته کرده‌است.
دوری‌ها
قهرها
غم‌ها
می‌خواهم از تمام این واژگان دردآور فرار کنم و خودم را رها کنم
میان دریای لبخند و شادی غرق شوم!
عشق همچو بارانی شود و روی سرم بریزد
دیگر طاقت سیاهی را ندارم
من از اول خطوط تا آخر فقط تو را نوشتم
فقط از تو خواندم
فقط با تو بودم
بیا و تمامش کن لجبازی فاصله‌ها را
باور کن حتی فاصله‌ها از دوری ما به تنگ آمده‌اند
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا پایین