-
- ارسالات
- 91
-
- پسندها
- 36
-
- دستآوردها
- 18
همه چیزش یجور دیگه بود...!
صبح ها خیلی زود بلند میشد
میرفت تو حیاط و دستاش و پشت کمرش گره می کرد و راه می رفت،
یه تنهایی داشت که شبیه سنش نبود،
یهو به نظرم خیلی سن و سال دار می شد،
یذره بعدش می شد
عین بچه ها،
منم خوشم می اومد
حواسش به همه چی بود،
به همه، من.
یجوری دلبری می کرد
که هیچکس نمی کرد،
می گفت: تو مجله خارجیا آدما رو تخت صبحونه می خورن، دیدی ؟
نمیگفت بیا رو تخت صبحونه بخوریم، یجوری همه الکیا رو واقعی می کرد
که اصلا نمی فهمیدی،
یهو می دیدی شده عادت ...
صبح ها خیلی زود بلند میشد
میرفت تو حیاط و دستاش و پشت کمرش گره می کرد و راه می رفت،
یه تنهایی داشت که شبیه سنش نبود،
یهو به نظرم خیلی سن و سال دار می شد،
یذره بعدش می شد
عین بچه ها،
منم خوشم می اومد
حواسش به همه چی بود،
به همه، من.
یجوری دلبری می کرد
که هیچکس نمی کرد،
می گفت: تو مجله خارجیا آدما رو تخت صبحونه می خورن، دیدی ؟
نمیگفت بیا رو تخت صبحونه بخوریم، یجوری همه الکیا رو واقعی می کرد
که اصلا نمی فهمیدی،
یهو می دیدی شده عادت ...