• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Numb

کاربر نیمه حرفه ای
کاربر رمان فور
سطح
3
 
ارسالات
716
پسندها
866
دست‌آوردها
93
مدال‌ها
1
سن
22
محل سکونت
حوالی فرنگ
پارت نهم:
هر روز، هرساعت، هر دقیقه و هر لحظه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای که با رویا بودم برایم دل انگیز بود. شب ها آن قدر به او فکر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کردم که در خواب هم می ‌‌‌‌‌‌‌‌دیدمش! نبض دلم، زمزمه اش با نام او یکی بود! دوستش داشتم! بی اندازه! بی منت! بی علت...
اما روزی ورق برگشت! روزی بود مثل همه ی روز های دیگر. بازی که تمام شد. طبق هر دفعه، به سمتش رفتم. گویی نگران بود و این نگرانی را از چشمان ماتش فهمیدم. گفت که قرار است به سفر بروند، به مدت یک هفته.
نگرانی سراپایم را فرا گرفت؛ یک هفته نیستند؟ مگر می ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود؟ مگر می ‌‌‌‌‌‌‌‌توانم دوری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش را تحمل کنم؟! دلداری‌‌‌‌‌‌ام داد و گفت: «زود بر می گردیم.» ولی دلم گواه خوبی نمی‌‌‌‌‌‌‌‌ داد؛ گویی قرار بود اتفاقی بیافتد. هیچ دلم نمی‌‌‌‌‌‌ خواست که برود.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش:
  • ایول
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sara

Numb

کاربر نیمه حرفه ای
کاربر رمان فور
سطح
3
 
ارسالات
716
پسندها
866
دست‌آوردها
93
مدال‌ها
1
سن
22
محل سکونت
حوالی فرنگ
پارت دهم:
روز وداع رسید. چقدر زود، چقدر بد موقع و چقدر منزجر کننده!
در نگاه هم غرق بودیم که سوار ماشینشان شد و رفت، ولی کماکان از پنجره مرا می ‌‌‌‌‌‌دید. آنقدر دیدمش که تبدیل به نقطه ای در مکانی نامعلوم شد. قلبم درد گرفت؛ نگرانی سراپایم را دربر گرفت! دلم گواه بد می داد. ناخودآگاه شروع کردم به گفتن ذکر...
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش:
  • ایول
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sara

Numb

کاربر نیمه حرفه ای
کاربر رمان فور
سطح
3
 
ارسالات
716
پسندها
866
دست‌آوردها
93
مدال‌ها
1
سن
22
محل سکونت
حوالی فرنگ
پارت یازدهم:
اکنون که دارم این داستان را برای برادر زاده هایم می ‌‌‌‌‌‌‌گویم، چهل و پنج سالم است! برادر زاده هایم بعد از شنیدنش، از جا برخواستند و هرکدام مشغول کاری شدند. پوزخندی روی لبم جای گرفت؛ انگار داستان هزار و یک شب برایشان تعریف کرده بودم!
من نیز بلند شدم و روی ایوان رفتم تا بلکه نفسم بالا بیاید؛ امشب نیز ماه کامل است و درخششی عجیب دارد! درخششی که مرا یاد رویایم می ‌‌‌‌‌‌‌اندازد.
سی سال گذشته است و من سی سال است که در انتظارم که ببینم رویایم روزی از سفر بازگشته است... روزی که ببینم تمام حرف هایشان دروغ بوده و او در آن تصادف کشته نشده است! روزی که دوباره به او بگویم چقدر دوستش دارم! روزی که دوباره محو سیاهی درخشان چشمانش شوم...
رویای من! همه جا هستی. در شعر هایم، در خیالم، در خوابم! تنها جایی که باید باشی و من سی سال است که حسرت آن روز را میخورم، کنارم است...
سوار ماشینم شدم و به یاد خاطراتمان حرکت کردم سوی آن محل. جایی پارکش کردم و شروع کردم به قدم زدن در همان کوچه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای که آن شب بارانی و سرد در آغوشش گرفتم و گفتمش که چقدر دوستش دارم! زیر لب با خود خواندم:
بی تو، مهتاب ‌شبی، باز از آن كوچه گذشتم...
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم...
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم!
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.
در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید...
باغ صد خاطره خندید! عطر صد خاطره پیچید...
یادم آمد كه شبی با هم از آن كوچه گذشتیم.
پر گشودیم و در آن خلوت دل‌‌خواسته گشتیم.
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت!
آسمان صاف و شب آرام... بخت خندان و زمان رام... خوشۀ ماه فرو ریخته در آب
شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید، تو به من گفتی: «از این عشق حذر كن! لحظه‌ای چند بر این آب نظر كن... آب، آیینۀ عشق گذران است!
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است!
باش فردا، كه دلت با دگران است! تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!»
با تو گفتم:‌ «حذر از عشق؟! ندانم سفر از پیش تو؟! هرگز نتوانم... نتوانم!
روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد.
چون كبوتر، لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی،
من نه رمیدم، نه گسستم . . .»
باز گفتم كه : «تو صیادی و من آهوی دشتم... تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم!
حذر از عشق ندانم، نتوانم!»
اشكی از شاخه فرو ریخت مرغ شب، نالۀ تلخی زد و بگریخت . . .
اشک در چشم تو لرزید، ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید كه دگر از تو جوابی نشنیدم. پای در دامن اندوه كشیدم.
نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم!
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم . . .
نکُنی دیگر از آن كوچه گذر هم . . .
بی تو اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم!

*پایان*
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
آخرین ویرایش:
  • ایول
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sara
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا پایین