• کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!

babyboard

تازه وارد
کاربر رمان فور
سطح
0
 
ارسالات
1
پسندها
0
دست‌آوردها
1
نام اثر
کالسکه جادویی
نام پدید آورنده
babyboard
ژانر
  1. علمی_تخیلی
کالسکه‌ی جادویی

در روزی آفتابی، دختری کوچک به نام آوا، کالسکه‌ی قدیمی مادربزرگش را در انباری پیدا کرد. کالسکه با پارچه‌های گلدار و چرخ‌های براق، همچون یک گنجینه درخشید. آوا با شوق به سمت کالسکه رفت و روی صندلی مخملین آن نشست. در همان لحظه، کالسکه شروع به تاب خوردن کرد و آوا را به دنیایی جادویی برد.

در این دنیای خیالی، کالسکه به یک سفینه فضایی تبدیل شد و آوا را به سیاره‌ای دور برد. در آن سیاره، موجودات کوچکی با چشم‌های درشت و بال‌های رنگین زندگی می‌کردند. آن‌ها به آوا خوش آمد گفتند و او را به جشنشان دعوت کردند. آوا در این جشن، با پسربچه‌ای به نام ستاره آشنا شد. ستاره، یک شاهزاده کوچک بود که از آوا بسیار خوشش آمده بود. آن‌ها با هم بازی کردند، رقصیدند و داستان‌های زیادی برای هم تعریف کردند.

روزها به سرعت گذشت و آوا و ستاره هر روز با هم بیشتر دوست می‌شدند. اما آوا می‌دانست که باید به دنیای واقعی برگردد. با قلبی غمگین، از ستاره خداحافظی کرد و به کالسکه‌ی جادویی‌اش بازگشت. در همان لحظه که چشم‌هایش را بست، کالسکه او را به خانه‌اش برگرداند.

وقتی آوا چشم‌هایش را باز کرد، در اتاق خودش بود و کالسکه‌ی قدیمی کنار تختش قرار داشت. او به ستاره فکر کرد و لبخندی بر لبش نشست. آوا فهمید که این ماجرا یک رویای زیبا بود، اما عشق او به ستاره همیشه در قلبش باقی خواهد ماند.

کرمولک و بهارک سوار بر کالسکه جادویی، از میان باغچه عبور کردند و به یک جنگل کوچک رسیدند. درختان بلند و سرسبز، با شاخه‌های پیچ در پیچ، سایه خنکی را بر زمین انداخته بودند. پرندگان رنگارنگ با آوازهایشان، به آن‌ها خوش آمد می‌گفتند.



کرمولک با دیدن یک رودخانه کوچک، کالسکه را به سمت آن هدایت کرد. آب رودخانه زلال و شفاف بود و ماهی‌های کوچک در آن شنا می‌کردند. بهارک از دیدن ماهی‌ها بسیار هیجان‌زده شد و شروع به دست زدن کرد. ناگهان، کالسکه شروع به درخشیدن کرد و نورهای رنگی از آن ساطع شد.



در آن لحظه، یک پری کوچک با بال‌های نقره‌ای از آب رودخانه بیرون آمد. او به سمت کالسکه آمد و با لبخندی مهربان به کرمولک و بهارک نگاه کرد. پری گفت: "کالسکه شما جادویی است و می‌تواند شما را به هر جایی که بخواهید ببرد. آیا دوست دارید با من به سرزمین پری‌ها بیایید؟"



بهارک از این پیشنهاد بسیار خوشحال شد و با چشمان درشت به پری نگاه کرد. کرمولک کمی تردید کرد، اما با دیدن خوشحالی خواهرش، سرش را تکان داد. پری دست‌های کوچک بهارک را گرفت و با یک حرکت جادویی، آن‌ها را به همراه کالسکه به آسمان برد.



آن‌ها از میان ابرها عبور کردند و به سرزمین پری‌ها رسیدند. خانه‌های پری‌ها با گل‌های رنگارنگ تزئین شده بودند و در باغچه‌هایشان، میوه‌های جادویی می‌رویید. پری‌ها با آواز و رقص به استقبال آن‌ها آمدند.

اسپرینگ

کرمولک و بهارک در سرزمین پری‌ها، روزهای بسیار شادی را گذراندند. آن‌ها با پری‌ها بازی کردند، از میوه‌های جادویی خوردند و در جشن‌های آن‌ها شرکت کردند. اما بعد از مدتی، دلتنگ خانه و مادرشان شدند. پری مهربان، آن‌ها را به خانه برگرداند و به آن‌ها گفت که هر وقت دلتنگ شدند، می‌توانند با کالسکه جادویی به سرزمین پری‌ها بیایند.



کرمولک و بهارک به خانه برگشتند و ماجراهایشان را برای مادرشان تعریف کردند. مادر آن‌ها با شنیدن داستان آن‌ها، بسیار خوشحال شد و به آن‌ها گفت که همیشه مواظب یکدیگر باشند. از آن روز به بعد، کالسکه جادویی، رازی بود که فقط کرمولک و بهارک از آن خبر داشتند. آن‌ها هر شب قبل از خواب، با هم سوار بر کالسکه جادویی می‌شدند و به سرزمین رویاها سفر می‌کردند.
 
انجمن رمان دانلود رمان تایپ رمان دانلود pdf کتاب
بالا پایین