کاربران گرامی انجمن مجهز به سیستم تشخیص مولتی اکانت می باشد
چنانچه مولتی اکانت دارید سریعا به خصوصی مدیریت کل مراجعه کنید اگر نه اکانت مولتی شما بن و اخطار جدی و همیشگی خواهید گرفت!
من به عشق باور دارم..........🖤
و تا آخر عمر به عشق پایبندم.........🖤
اسم من مانیاس یک دختر احساساتی حواس پرت
اطرافیانم میگن بعضی اوقات گیج میزنم
من ۱۷ سالمه یک خواهر کوچیک ۱۵ ساله و یک داداش ۲۴ساله دارم مانی و مونا......
تا حالا عاشق نشدم ......
و حس عشق تجربه نکردم و از عشق چیزی نمیدونستم و...
هو یا حق
خلاصه:
گاهی اگر گذشت کنیمو ببخشیم، زندگی زیباتر است؛ قلبها آرام تراست!
اما؛ اونبخشید و به قصد انتقام جلو آمد!
حال دیگر راه برگشت نداشت...
حال قلبشو مغزشرا هر کدام یکسازی میزنند و اوست که باید تصمیم بگیرد، قلبش را انتخاب کند، یا مغزشرا؟
سلام من چند وقت پیش یه رمان خوندم که نصفه موند و از گوشیم پاک شد گم شد الان میخام ادامشو بخونم اسمش یادم نمیاد داستانم اینجور بود که اسم دختره آوا بود باباش برای باند قاچاق کار میکرد وبعد باباش مرد و دختره پیش همون باند موند وپسره رئیس اسمش اراد بود عاشق دختره شد اما دختره خودش از یه پسر که...
《به نام خدای زیبایی ها》
#پارت۱
در حال شونه کردن موهام بودم که گوشیم زنگ خورد.
اسم مهرسا روش خودنمایی میکرد...
سریع جواب دادم.
-سلام عزیزم جانم چیکار داشتی؟!
+سلام هوراد جون امشب بریم بیرون؟!
-راستی امشب نمیتونم، یه کار مهم دارم بمونه برای فردا
+هورااااد هیچ کس خونمون نیست منم حوصلم سر رفته منم...
سلام دوستان
من دنبال یک رمانی میگردم خارجی و به سبک قدیمی که دختری خانواده خودش رو از دست داده و همراه خانواده دایی ش زندگی میکنه .
دختر دایی دختره قراره با یه پادشاه کشور دیگه ازدواج کنه و دختره و به عنوان خدمتکار شخصی خودش همراهش میبره
که در راه دختره با یک مردی مرموز روبه رو میشه
که بعد ها...
سلام دوستان
من دنبال یک رمانی میگردم خارجی و به سبک قدیمی که دختری خانواده خودش رو از دست داده و همراه خانواده دایی ش زندگی میکنه .
دختر دایی دختره قراره با یه پادشاه کشور دیگه ازدواج کنه و دختره و به عنوان خدمتکار شخصی خودش همراهش میبره
که در راه دختره با یک مردی مرموز روبه رو میشه
که بعد ها...
نامه ای به مترسک عزیز:
دوست من سلام!
امروز میخواهم چیزی را به تو بگویم که اگر پیش هم نوعان خود میگفتم من را به جرم
توهین به خودشان در دادگاه خود محکوم و با قضاوت ها و حرف هایشان من را اعدام
میکردند:
من اگر جای تو بودم تا ابد خدارا بابت انسان نبودنم شکر میگفتم
در دنیای انسان های که جایی برای...
نفس دختری که تو هفت سالگی وقتی برای یک مسافرت به همراه خانوادش به ترکیه میره گم میشه و توسط یک خانواده با اسم سارای بزرگ میشه اما بعد از مرگ پدر و مادر ناتنیش یهو سر و کله خانواده واقعیش پیدا میشه و نفس بنا به دلایلی مجبور میشه مدتی رو کنار اونها سپری کنه و
مهراد نوه ارشد خاندان رستگار و پسر...
نفس دختری که تو هفت سالگی وقتی برای یک مسافرت به همراه خانوادش به ترکیه میره گم میشه و توسط یک خانواده با اسم سارای بزرگ میشه اما بعد از مرگ پدر و مادر ناتنیش یهو سر و کله خانواده واقعیش پیدا میشه و نفس بنا به دلایلی مجبور میشه مدتی رو کنار اونها سپری کنه و
مهراد نوه ارشد خاندان رستگار و پسر...
اسم رمان: روح نا آرام
اسم نویسنده: رقیه کروشاتی
ژانر رمان: ترسناک، معمایی، عاشقانه
خلاصه رمان: دختری ترسو که یک روز در خانه ایی که درآن زندگی میکند صدای ترسناکی میشنود...
پارت دوم
مرلین
پسر نیشخندی زد و گفت : میدونی این که دستت گرفتی چیه دخترک گستاخ
لبه شمشیر رو بیشتر به گردنش فشار دادم و گفتم : میخوای بهت نشون بدم
تا حرفم تموم شد یه هو چیزی محکم به مچ دستم خورد که پرت شدم رو زمین و شمشیر تو دستم هم اون ور پرت شد یه پسر با مو های بور و زره آهنی به تن...
چشمام به پوست لطیف و قشنگت بوسه میزنه، دستام بین موهای پریشونت میچرخه و من به آرومی و لطافتت نفس میکشمت، تو وجودت گم میشم و تو تمام دنیامو احاطه میکنی... لبهام به آرومی چشمای بسته شدهات رو میبوسه و گیج و حیرون میشم از این همه زیبایی، دلم میخواد توی دریای موهات غرق بشم و حال عجیبم برام غیرقابل...
نام رمان: در انتظار عشق
نویسنده:آلما
ژانر: عاشقانه_اجتماعی_هیجانی
میدانم
من و تو هیچگاه هم عقیده نبودیم.
میدانم
رنگ چشمانمان فرق دارد و خورشید در جغرافیای شهر تو گرمتر است!
اما مهم نیست.
بیا و تمام اینها را از یاد ببریم.
دستانت را در دستانم بگذار!
میخواهم تنها چند قدم
میان مردم این شهر...
پارت اول
مرلین
داشتم تو جنگل هیزم جمع می کردم که یه هو تند باد اسبم شروع کرد به سر و صدا و این ور و اون ور رفتن چوب ها رو روی زمین رها کردم و دویدم سمتش سعی کردم آرومش کنم که پرتم کرد رو زمین و بعد خودش رفت به یه قسمتی از جنگل زود از رو زمین بلند شدم و بلند گفتم : تیز پا نرو اون قسمت خطر...
صدای بارون میاد، میری پشت پنجره، رعد و برق اتاقو روشن میکنه و سایت رو دیوار میوفته، پنجره رو باز میکنی و باد موهاتو میرقصونه، میگم پنجره رو ببند دیوونه، پنجره رو همونجوری که بود رها میکنی، میای کنارم میشینی، دستام لای موهات میرقصه، بغلت میکنم که گرم بمونی، میخندی و میگی قولمون یادت رفت؟ باهم...
لیلی
دویدم تو راهرو صدا رادیو و هواپیما تو آسمون و داد و فریاد رزمنده های تیر خورده همه تو هم آمیخته شده بود دارو کم بود و تخت مجبور بودیم خیلی از مریضا که حال بدی هم دارن تو راهرو عمل کنیم هر کی رو می آوردن دلم هری می ریخت که نکنه محمدم باشه با کلی ترکش بی خبری ازش هزار جور فکر تو سرم...
روی زمین دراز میکشیم، زمین سنگی بدنمونو درد میاره، لباسامون از سِیلی که داره میاد خیسه، تو بغلم میگیرمت، سرتو به شونم میچسبونی،مچاله میشیم تو سرما، بارون بیشتر از قبل خیسمون میکنه، تو بیشتر تو بغلم فرو میری، نفس میکشمت، زندگی میکنمت، تمام من میشی♥️
بسم الله الرحمن الرحیم
نام رمان: اردو ممنوعه
ژانر:#ترسناک #هیجانی #طنز
نویسنده:زهره محبی
خلاصه :داستان درباره یه پسره که تو سن جوانی و اوج شیطنت و کنجکاوی رفت دنبال کاری که عواقب جبران ناپذیری داشت کاری رو کرد که باعث از دست دادن پدرو مادرش شد اما
اون فکر میکرد که الان ماجرا تموم شده ولی...